منظری برای ندیدن
اخیراً گالری Ag در تهران نمایشگاهی از عکسهای محسن یزدیپور را برگزار کرد و کتاب او، «منظری برای ندیدن»، رونمایی شد. محسن یزدیپور دانشآموختهی کارشناسی ارشد عکاسی از دانشگاه هنر تهران است و بارها در داخل و خارج از ایران عکسهایش را به نمایش گذاشته است. او در«منظری برای ندیدن» به ثبت پارههایی از تهران پرداخته است. تهران به دید او شهری است نه برای قدم زدن و خاطرهسازی و مجال، که برای گذر از سر تعجیل و برای ندیدن.
تجربهی سی سال زندگی در یکی از محلههای قدیمی تهران، فضاها و آدمهای آن، نگاه و درک من به زندگی را ساخت و پرداخت. شکلی از زیستن در این شهر که به سختی بتوانم رهایش کنم. به عقب که نگاه میکنم خاطرات آن خانه، محله، مدرسه، دانشگاه و حتی دوران سربازی همه و همه حول و حوش میدان بهارستان، پیچ شمیران و خیابان انقلاب میگذرد. اسامی خیابانهای قدیمی شهر هنوز با زنگ صدای مادربزرگ درگوشم زنده میشود: ایستگاه درختی، حمام ولی آباد، میدان چهکنم، ... .
آن روزها، شهر مقیاسی انسانی داشت. میتوانستیم آن را ببینیم و به خاطر بسپاریم. خاطراتمان به قدمهایمان گره میخورد و سالها بعد هر قدم تداعی خاطرهای میشد. اما امروز، بعد از آن همه سال، محل زندگیام تغییر کرده. خانهام در محاصرهی بزرگراههاست!
مدرنیسم، مختصات زندگی ما را عوض کرده و زندگی در شهر مدرن، ملزومات جابجایی را. مفهوم «سفر» که پیش از این به معنی خارج شدن از شهر بود، حالا در جابجاییهای داخل شهر هم کاربرد پیدا کرده است. امروز، پس از سالها، واژههایی مثل «سفر درون شهری» و «مسافر هر روزه بودن» تبدیل شده به تجربهی هر روزهی زندگی من! در سفر درون شهری بیش از آنکه مجالی برای مشاهده، ارتباط برقرار کردن و به خاطر سپردن باشد، صرفاً فرصت نمایش وجود دارد و نگاه و برخورد سریع و گذرا. گویا کسانی که «تهران بزرگ» را میساختند دغدغهی ارتباط انسان با شهر را نداشتند؛ نگران خاطرهی مشترک نسلها نبودند.
ساعتهای طولانی که در بزرگراههای تهران میگذرانم، فضاها و چشماندازهای جدیدی برایم ساختهاند. چیزی مثل سرگردانی یک کودک در مواجههی اولیهاش با جهان؛ گرفتار در میان اجسام غولآسا! این سبک جدید زندگی، مرا به درک جدیدی از زندگی رساند: تقاطع، ناقض چشمانداز انسان از زمین است.
باوند بهپور در حاشیهی «منظری برای ندیدن»:
در تهران عجلهای هست برای رسیدن. صرفاً در این شهر است که وقتی که در راه میگذرد حتماً تلف شده. در تهران نمیروند پیادهروی. حتی برای سلامتات بهتر است که به پارک نروی. در تهران قرار نیست به جایی برسی. تهران خودش مقصد است. از شهرهای دیگر به تهران میآیند. از تهران به شهرهای دیگر برنمیگردند… تأمل کردن در این هیولا چه معنی دارد؟ هیولایی که اگر نامت را بپرسد باید مانند اولیس پاسخ بدهی: «من هیچکسام.» شهری که در آن همه هیچکساند، بر خلاف شهرهای کوچکتر که همه برای خودشان کسی هستند. تأمل کردن در امر بیمعنا چه معنایی دارد؟ در عکسهای محسن یزدیپور تأمل هست، تأمل در چیزهایی که گویی لیاقتاش را ندارند و بعد از دیدنشان چیزی دستات را نمیگیرد مگر همان چند لحظه تأمل که جای خالیاش را به یاد میآوری. این عکسها بسیار ساکتاند در شهری که این همه پرگو و وراج است.