نابرابری آموزشی آیندهی بچههایمان را میبلعد
iran-hrm
بچههایمان باید در کدام مدرسه درس بخوانند؟ مدرسهی دولتی با کیفیت پایین خدمات یا مدرسهی غیردولتی با شهریههای هنگفت؟ هرچه میگذرد بیعدالتی آموزشی که از سه دههی پیش آغاز شده، شدیدتر میشود. درحالی که قرار بود آموزش برای همهی بچههای ایران رایگان باشد، همانگونه که در اصل سیام قانون اساسی آمده است: «دولت موظف است وسایل آموزشوپرورش رایگان را برای همهی ملت تا پایان دورهی متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سرحد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد.»
دههی ۱۳۶۰ همه در مدرسهی دولتی درس خواندیم. فرقی نمیکرد که فقیر هستی یا پولدار، شهری هستی یا روستایی، حدوداً به اندازهی بقیه از امکانات و خدمات آموزشی برخوردار بودی. البته مدارسِ نمونهی دولتی یا تیزهوشان هم بودند که درسخوانترها و به قولی باهوشترها را غربال میکردند و آموزش ویژه به آنها میدادند. اما اولاً تعداد این مدارس خیلی کم بود و مثلاً در تهران فقط یک مدرسهی دخترانه و پسرانهی تیزهوشان وجود داشت، و در ثانی مبنای گزینش برای ورود به این مدارس پول نبود. البته تا سالها بعد هم این مدارس در خیلی از مناطق و شهرهای کوچک در دسترس نبودند و اگر کسی از این مناطق میخواست در سمپاد (سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان) یا نمونهی دولتی درس بخواند، با این فرض که در آزمون ورودی پذیرفته میشد، باید از شهر و روستایش به شهری دیگر میرفت. کم نبودند بچههایی که از دهکهای اقتصادی پایین بودند و توانستند به این مدارس راه پیدا کنند و به نظر میرسد که آن مدارس برایشان سکوی پرش بوده است.
مدارس شهریهمحور که نام وارونهی غیرانتفاعی را بر آنها نهاده بودند، با ورود به دههی ۱۳۷۰ سبز شدند، با توجیه کم کردن هزینههای دولت. از آنجا بود که کمکم شکاف و نابرابری آموزشی به وجود آمد. کسانی که از پس شهریههای این مدارس برمیآمدند بچههایشان را از مدارس دولتی بیرون کشیدند و به آن مدارس بردند. این مدارس به واسطهی پولی که از والدین میگرفتند امکان نظارت بیشتری را برای آنها فراهم میکردند. اینجا دیگر از آن دیکتاتوری و خفقان مطلق فضای آموزشی مدرسههای عادی خبری نبود. در مدارس غیرانتفاعی نمیشد به سادگی مدارس دولتی بچهها را کتک زد، یا جریمه یا تحقیر کرد. به درس و مشق بچهها بهتر میرسیدند، ساختمان مدرسه شکل و شمایل بهتری داشت، برنامههای فوق برنامه برای دانشآموز و والدین تدارک میدیدند و حداقل در ظاهر احترام بچهها حفظ میشد. هرچند هیچ مدرسهای نمیتوانست از وزارت آموزش و پرورش اعلام استقلال کند و از برنامه و شیوههای آموزشی معیوب خلاص شود و آن مدارسی هم که در برههای مستقل به فعالیت ادامه دادند، اکثراً به دلیل محدودیتها و فشارها منحل شدند. نمونهاش مدارس طبیعت است که در شهرهای مختلف دایر شده بودند و قرار بود که نقش آموزش تکمیلی برای بچهها را ایفا کنند اما با پروندهسازیهای متعدد از سوی حکومت، یکی پس از دیگری منحل شدند.
اینک به جایی رسیدهایم که میتوان گفت مدرسهی رایگان عملاً وجود خارجی ندارد. در مدرسههای دولتی هم از دانشآموزان به بهانههای مختلف شهریه میگیرند هرچند این شهریهها با آنچه در مدارس غیردولتی گرفته میشود قابل مقایسه نیست. برخی کارشناسان این حوزه میگویند آموزش در ایران به جای خصوصی شدن، «کالایی» شده است. یعنی شما برای فلان کلاس و فلان خدمات به مدرسه پول میدهی. انگار مدرسه فروشگاه آموزش باشد.
میتوان گفت از مدارس تیزهوشان یا سمپاد هم جز طبلی تو خالی چیزی برجا نمانده است. یک علت این است که چندسال پیش معاونت پرورش استعدادهای درخشان که زیرمجموعهی ریاست جمهوری بود منحل شد و این مدرسهها تحت نظارت مستقیم آموزش و پرورش درآمدند و استقلالشان از دست رفت. در نتیجه، این نهادهای آموزشی از نظر کمی افزایش پیدا کردند اما کیفیت آموزش در آنها به شدت افت کرد. ضمن اینکه همان نکتهی مثبت کوچک که کارکرد «سکوی پرش» برای بچههای محروم بود، از دست رفت. حالا تنها افتخار این مدارس نه تربیت درست کودکان و نوجوانان، که آمار قبولیهای کنکور است.
آموزش در ایران به جای خصوصی شدن، «کالایی» شده است. یعنی شما برای فلان کلاس و فلان خدمات به مدرسه پول میدهی. انگار مدرسه فروشگاه آموزش باشد.
خصوصی شدن مدارس البته دروغی بیش نیست. تنوع در اصل آموزش به شدت سرکوب میشود و همه باید مجری برنامههای آموزشی دولتی باشند. اما هر مدرسه شهریهاش را بر اساس امکانات و آنچه به «فوق برنامه» میشناسیم تعیین میکند. مدارس درجهبندی میشوند و شهریه بر اساس این درجه دریافت میشود. یک گزارش خبری، حداکثر شهریهی مجاز برای سال جاری را به این ترتیب نوشته بود: مقطع ابتدایی در تهران ۹ میلیون و ۴۰۰ هزار تومان، دبیرستانهای دورهی اول متوسطه حداکثر ۱۱ میلیون تومان و دبیرستانهای دورهی دوم متوسطه به غیر از پایهی دوازدهم حداکثر ۱۵ میلیون تومان. اما مثل بسیاری موارد دیگر در ایران، این ارقام همیشه و همه جا رعایت نمیشود. مثلاً یکی از مجتمعهای آموزشی در شهرک غرب تهران که از مهد کودک تا دبیرستان دارد، برای دورهی ابتدایی سالی ۱۵ میلیون تومان میگیرد، برای متوسطهی اول ۱۹ میلیون تومان و متوسطهی دوم ۲۳ میلیون تومان. قرار است در ازای این پول، بهجز درسهای مرسوم، به هر دانشآموز یک ساز تخصصی، یک ورزش تخصصی، زبان دوم خارجی، شنا، یوگا، زومبا، و کامپیوتر یاد بدهند. توافق ناگفته و نانوشته این است که بچه را برای مهاجرت آماده میکنند.
یکی از نتایج این جداسازی افت تحصیلی دانشآموزان در مدارس دولتی است. کیفیت خدمات آموزشی پایین آمده چون والدینی که هم پول و هم دغدغهی آموزش فرزندانشان را دارند، بچههایشان را از این مدارس بردهاند و آنها که ماندهاند در برابر کیفیت پایین این خدمات ناآگاه یا تسلیم هستند. کسانی که میتوانستند به واسطهی حضور فرزندانشان در این مدارس، بر آموزش و رفتار آموزشی نظارت داشته باشند و گاهی به کاستیها اعتراض کنند، از این مدارس کوچ کردهاند. مدرسههای دولتی با همان کیفیت پایین به فعالیت و حیات خود ادامه میدهند. بسیاری از مدرسان خوب جذب مدارس غیردولتی شدهاند. نابرابری چهرهی زشت خود را از همان سنین پایین به کودکان نشان میدهد. و تازه این در شهرهاست که مدرسههایی بهنسبت مرتب و منظم دارند. داستان مدرسهها در مناطق محروم و بسیار محروم، داستان کلاسهای بیسقف و بیدیوار، و بچههایی که باید هر روز کیلومترها پای پیاده تا کلاس بروند، بماند برای یادداشت و گزارشی دیگر.
اثرات چنین شکافی در نتایج کنکور به خوبی مشهود است. خبرگزاریها گفتهاند که امسال بیشتر قبولیهای کنکور در رشتههای تجربی، ریاضی، انسانی و هنر از مدارس سمپاد، غیردولتی و نمونهی دولتی بودهاند و با یک جمع و تفریق ساده میتوان فهمید که آمار قبولی دانشآموزان مدارس دولتی بسیار پایین است. نزدیک به نیمی از ۴۰ نفر رتبهی اول کنکور سال جاری ساکن تهران بودند که ۶۶ درصد آنها در مدارس نمونهی دولتی یا غیردولتی و ۳۳ درصد در مدارس سمپاد درس خواندهاند و مدارس دولتی در این میان سهمی نداشتهاند. به این آمار این را هم باید اضافه کرد که نسبت دانشآموزان مدارس غیردولتی به کل دانشآموزان ایران در عرض ۲۵ سال بیش از ۱۰۰ برابر شده است. سال ۱۳۷۰ از هر ۱۰۰۰ دانشآموز یکی در مدرسه غیردولتی تحصیل میکرد. سال ۱۳۹۴ این رقم به ۱۰۴ دانشآموز و سال گذشته به ۱۱۵ دانشآموز رسیده است.
و این چرخهی معیوب همچنان با سرعت میگردد. دانشآموزانی که از طبقات پایین هستند، در مدارسی که به کیفیت آموزش بیتوجهاند، بیفشار و نظارت والدین سالها را پشت سر میگذارند، در آزمون ورود به دانشگاه قبول نمیشوند، سهمی در بین جوانان موفق ندارند و نمیتوانند از جبر و تبعیض طبقاتی خلاص شوند. در عوض، کسانی که به واسطهی رفاه والدین به مدارس بهتری رفتهاند، در رشتهها و دانشگاههای تراز اول درس میخوانند، از شغلهای خوب نصیب میبرند و افتخار جوان موفق را از آن خود میکنند و همهچیز به باعرضگی، استعداد و پشتکارشان مرتبط دانسته میشود. این دانشآموزان، یا دقیقتر بگوییم آنها که از ایران نرفتهاند، چه در مدارس غیر دولتی و آنچنانی درس خوانده باشند و چه دولتی، جایی در بزرگسالی به هم میرسند، یکی با اعتمادبه نفس و حتی حس کاذب برتری، دیگری در جایگاهی ضعیف، با نومیدی و حتی خشمی فروخورده. نابرابری آموزشی آیندهی بچههایمان را میبلعد و این خلاصهی چیزی است که از اصل سیام قانون اساسی به جا مانده است.