تاریخ انتشار: 
1402/05/24

دو سال گذشت و چه‌ها که بر ما نگذشت

آلما بیگم

ctvnews

از سقوط کابل به دست طالبان دو سالِ آزگار گذشت ۱۵ اوت ۲۰۲۱، زمانی که اشرف غنی حکومت را به طالبان واگذار کرد در اداره‌ی کارم، واقع در ارگ کابل، غافلگیر شدم. حوالی ظهر بود که متوجه شدیم اوضاع عادی نیست. همه به هر طرف پراکنده شدند. زن و مرد با هم گریستیم و دفتر را ترک کردیم. من کتاب مادام بوواری را از سر میزم برداشتم و به اتفاق همکاران بیرون شدیم. یادم است که همکاران مرد اصرار داشتند که خانم‌ها زودتر آنجا را ترک کنیم. همه می‌گریستیم. عساکر موظف در ارگ سراسیمه و حیران بودند و فقط یک جمله از یکی از آنها در گوشم همیشه صدا می‌دهد: «خواهر! خوش به حالتان که خانه می‌روید، ما کجا برویم!» سرک‌ها بسته بود. موترها قطار، راه‌بندان و تموز تابستان. دسته‌ی عزادارانِ محرم در اطراف مسجد ابوالفضل را با طالبان اشتباه گرفته بودم و ترسم صد‌ برابر شده بود. نمی‌دانم چند ساعت و چند ایستگاه را پیاده رفتم تا به خانه رسیدم.

به یک‌باره همه‌چیز فرو ریخته بود. دیگر هیچ‌چیز سر جایش نبود. مردم مانند مور و ملخ به میدان هوایی هجوم برده بودند و هر ساعت یک هواپیمای نظامیِ مملو از آدم‌ از فراز سرمان می‌گذشت و به سمت نامعلومی ناپدید می‌شد. هیچ کجایی آدمی را پناه نمی‌داد. نفس‌ها بریده شده بود و همه مات و مبهوت به یکدیگر می‌نگریستند و فکر هیچ کسی تشخیص نمی‌داد تا فردا چه اتفاقی خواهد افتاد. آن شب‌ها نامردی شماره‌ی تلیفونم را به دست آورده بود و یک‌ریز زنگ می‌زد که من از جمله زنانِ کارمندِ حکومت هستم و اسمم با اسامیِ دیگر نزدشان ثبت است. شب‌های خفقان‌آلودی بود پر از ترس و دلهره...

در ۳۱ اوت ۲۰۲۱ آخرین آمریکایی، به قول طالبان، کابل را ترک کرد. اهالی کابل از هر سو با طالب احاطه شده بودند و هیچ راه فراری باقی نمانده بود. دوستان پی هم در فیسبوک می‌نوشتند: «خداحافظ سرزمین غم‌ها، خداحافظ سرزمین من...» استاتوس‌های فیسبوک با هر اسکرول از رفتن یک دوست یا آشنا خبر می‌داد. کوچه‌های کابل شاهدِ رفتن‌ها بود. جلوی هر دروازه موتری ایستاده بود و وسایل خانه بار می‌زد و به سمت نامعلومی به حرکت می‌افتاد. سپتمبر از راه ‌رسید و فرامین زیادی پیرامون کار، حجاب، ورزش، موسیقی... درباره‌ی زنان صادر و به رسانه‌ها سپرده شد که در چشم و گوش زنان فرو کنند. ۸ سپتمبر ۲۰۲۱ از طرف طالبان گفته شد: «ورزش زنان یک فعالیت نامناسب و غیرضروری است.»، ۱۲ سپتمبر ۲۰۲۱ طالبان اعلام کردند که «دانشگاه‌ها با تفکیک دختران و پسر از سر گرفته می‌شود.»، در ۱۷ سپتمبر ۲۰۲۱ طالبان وزارت «امور زنان» را به وزارت «امر به معروف و نهی عن‌ المنکر» تغییر دادند و عملاً زنان از سیاست و رده‌های بلند دولتی حذف شدند.

تا سه ماه افسردگی‌ام به‌حدی بود که متوجه هیچ‌چیز دیگری نشده بودم. هر نوع تلاشم برای بیرون شدن از کشور به بن‌بست خورده بود. بعد از سه ماه سراغی از دفتر و همکاران گرفتم. گفتند فعلاً هیچ‌کسی را به کار نخواسته‌اند و منتظر بمانید. از سپتمبر ۲۰۲۱ به خانم‌های کارمند ادارات دولتی گفته شده بود که تا اطلاع ثانی در خانه بمانند. در تاریخ ۷ نومبر ۲۰۲۱ به امضای حاضری خواسته شدیم. گفتند سه‌شنبه‌ها مخصوص خانم‌ها است و در این روز تردد مردان کمتر است. وقتی به دفتر سابق وارد شدم با دیدن فضا و ظاهرِ آن دفتر گیج شدم. گمان می‌کردی سال‌ها است که آن محیط در معرض توفانِ از گردباد افتاده است. بعد از امضای حاضری که بیشتر برای تشخیص این بوده است که چه کسانی هنوز داخل کشور باقی مانده‌اند و چه تعداد خارج شده‌اند، در حوالیِ دفتر تک‌وتوک همکاران مرد را دیدم. همکاران زیر انبوهی از ریش و دستار کمتر شناخته می‌شدند. هیچ‌کسی را یارای سلام و علیک نبود، سرها در گریبان بود و زمستانِ سخت و سرد بر فضا حاکم شده بود. در ماه نومبر زنان خبرنگار، مجری و کارکنان زن رسانه‌ها از حضور در برنامه‌های تلویزیون منع شدند و فرمان پوشاندن صورت به آنها داده شد.

طالبان کودکستان‌ها و شیرخوارگاه‌ها را بستند و ۱۵۰۰ کارمند زن را بیکار و خانه‌نشین ساختند. برای بستن کودکستان‌ها دلیل می‌آوردند که «در این اماکن کودکان سوءتربیت خواهند شد.»

هفتم مارچ ۲۰۲۲ بود که می‌خواستم برای امضای حاضری وارد دفتر شوم اما طالبی دم دروازه متوقفم ساخت. با غیض به چشم‌هایم نگاه کرد و ورقِ را سمت صورتم گرفت و گفت: «اطلاع نداری؟» از اضطراب زیاد چشم‌هایم خطوط را تشخیص نمی‌داد. فقط چند کلمه را تشخیص دادم که یکی از آنها «حجاب» بود. سرم را به علامت تأیید تکان دادم و گفتم: «درست است. تکرار نمی‌شود.» از درگاه کنار رفت و من وارد شدم. می‌خواستم گریه کنم. کُرتیِ زمستانی به رنگ آبی به تنم داشتم و از شدت استرس نمی‌دانستم به کجا پای می‌گذارم. غرورم لطمه خورده بود و بیگانه‌ای به من امر و نهی کرده بود. از آن تاریخ تا به امروز ملبس به حجاب سیاه شده‌ام و با این رنگ عجیب خو گرفته‌ام/گرفته‌ایم. در ۲۳ مارچ ۲۰۲۱ مکاتب دخترانه به روی شاگردان دوره‌ی متوسطه ]راهنمایی[ و لیسه ]دبیرستان[ بسته شد. این فرمان اشک هزاران زن و دختر را درآورد و مردان را به سکوت مرگباری فرو برد. آن روز چنان بغض وحشتناکی گلویم را گرفته بود که تاکنون دردش را حس می‌کنم.  

در ۷ ماه مه  ۲۰۲۲ طالبان فرمان پوشاندن صورت زنان را به‌صورت عمومی اعلام کردند. در این فرمان تذکر داده بودند که در صورت کشف حجاب زنان، مردان خانواده‌ی آنها مجازات خواهند شد. در ۹ مه ۲۰۲۲ رسماً همه‌ی ما زنانِ همکار از اداره‌ی کارمان منفک شدیم. دیگر نیازی نبود که منتظر سه‌شنبه‌ها بمانیم. رسماً بیکار شده بودم؛ هرچند از روز سقوط کابل تا ۹ مه کاری انجام نداده بودم اما لااقل برای دل‌گرمی هم که بود اسمم در یک اداره‌ به‌عنوان کارمند ثبت بود. در اداره‌ی ما به تعداد ۳۴۰ نفر خانم کارمند بود که پنج نفر بنا بر اقتضا باقی مانده بودند. هر پنج نفر در بخش‌های فنی و اختصاصی کار می‌کردند اما آنها هم در فرصت دیگری رخصت یافتند و به خانه فرستاده شدند.

سه ماه بیکار در خانه نشستم و در این مدت هر جایی که اعلان کاری دیدم به آدرس آن درخواستی فرستادم تا این‌که یکی از دانشگاه‌های خصوصی مرا به امتحان فراخواند. بعد از سپری کردن امتحان ورودی و کارهای اداری در اوت ۲۰۲۲ به‌عنوان استاد دانشگاه آغاز به کار کردم. خیلی خوشحال بودم. دیگر از افسردگی خبری نبود. همه‌روزه خوشحال و با انرژی به دانشگاه می‌شتافتم و از این‌که دانشگاه‌ها را داشتیم ذره‌‌ای احساس قدرت در وجود زنان باقی مانده بود. خزان از راه رسید و روزها کوتاه شد. بعضی ساعات درسی را اجباراً باید در ساعات ۵ تا ۷ شب تدریس می‌کردم که در آن ساعات هوا تاریک و دلِ من تاریک‌تر می‌شد. دقایق آن ساعات درسی را حساب می‌کردم و موقع برگشت به خانه از هر گیت امنیتی‌ای که رد می‌شدم احساس می‌کردم که از دهانِ مرگ سالم برگشته‌ام. روزها کوتاه‌تر و شب‌ها تاریک‌تر شده بود تا این‌که یک شبی هنگام تدریس از اداره‌ی دانشگاه خبر دادند که آن ‌شب باید تا ساعت ۸ تدریس کنم. وقتی علت را پرسیدم، گفتند: «ساعات درسی تغییر کرده است.» می‌خواستم بدانم چه کسی ساعت درسیِ خود را با ساعت درسیِ من جابه‌جا کرده است اما جوابی ندادند. بغض کرده بودم اما جلوی دانشجویان خودم را کنترل ‌کردم. به کسانی فکر ‌کردم که در آرزوی کار بودند، و به خوشبختیِ خودم فکر کردم که شانس این را داشتم که در دانشگاه تدریس کنم. یک هفته‌ی بعد در همان ساعتِ درسی که از دست داده بودم و به‌خاطرش یک‌ونیم ساعت دیرتر به خانه می‌رسیدم سر زدم. مردی ریشو که از ظاهرش پیدا بود مولوی است در حال تدریس بود. دروازه را گشودم و با ادب پرسیدم: «ببخشید استاد، شما ساعت درسی‌تان را با ساعت درسیِ من تبدیل کردید؟» مولوی صاحب از نگاه کردن به صورتِ من خودداری کرد و با تفرعن جواب داد: «بله، من مشکل داشتم.» در دوران طالب، در تاریکیِ شب او که یک مولوی بود باید از زنی که خانه، آشپزخانه، طفل شیرخوار و صدها کارِ دیگر منتظرش بود، زودتر به خانه می‌رفت. برای او اهمیتی نداشت که یک زن به‌علت یک ساعت دیرتر به خانه رفتن چقدر دچار مشکل می‌شود، چون از نظر او وجودِ من در آن ساعات شب در دانشگاه و در شیفت شبانه گناه و جرم بود.

در سپتمبر ۲۰۲۲ فرمان جداسازیِ صنوف دختران و پسران، حتی در کورس‌های آموزشی، نیز رسید و هر نهاد آموزشی‌ای که از آن سر باز می‌زد، دروازه‌اش بسته می‌شد. در اکتبر ۲۰۲۲ کانکور دانشگاه‌ها برگزار شد اما در آن، دختران از انتخاب رشته‌هایی مانند زراعت، وترنری ]دام‌پزشکی[، انجنیری ]مهندسی[ ساختمان و انجنیری معدن منع شده بودند. در نومبر ۲۰۲۲ پارک‌ها، حمام‌های زنانه و باشگاه‌های ورزشی رسماً به روی زنان بسته شد. زمزمه‌ی بسته شدن دانشگاه شروع شده بود و همه نگران و ملول شده بودیم تا این‌که در آخرین روز امتحان که ۲۱ دسمبر ۲۰۲۲ بود طالبان تا اطلاع ثانی دانشگاه‌ها را به روی دختران بستند. آن کار را نیز از دست دادم و ناامید در خانه نشستم. بعضی از دوستان برای تسلی و دلجویی لینک‌های اعلان کار در سازمان‌های خارجی و انجوها ]سازمان‌های غیردولتی[ را می‌فرستادند و می‌گفتند باز هم فرصت برای کار کردن وجود دارد. اما در ۲۴ دسمبر ۲۰۲۲ با یک فرمان تازه زنان از کار کردن در ادارات غیردولتی و خارجی نیز منع شدند.

در ماه جولای ۲۰۲۳ طالبان کودکستان‌ها و شیرخوارگاه‌ها را بستند و ۱۵۰۰ کارمند زن را بیکار و خانه‌نشین ساختند. برای بستن کودکستان‌ها دلیل می‌آوردند که «در این اماکن کودکان سوءتربیت خواهند شد.» صدها زن در رسانه‌ها اشک ریختند و برای آن مقدار معاش ناچیز که در ازای کار در کودکستان‌ها به دست می‌آوردند تضرع کردند اما آب از آب تکان نخورد. در ادامه دارالمعلمین‌ها در سراسر کشور بسته شدند و هزاران معلمِ زن و مرد از کار بیکار و خانه‌نشین شدند. در اواخر ماه جون ۲۰۲۳ بود که دستور بسته شدن آرایشگاه‌ها نیز به روی زنان صادر شد و هزاران زنِ نان‌آورِ خانواده از کار بی‌کار و بی‌درآمد شدند.

آخرین باری که به بانک رفته بودم و حق‌الزحمه‌ی یک مقاله را دریافت می‌کردم، زنان زیادی در صف بودند و یکی از آنها پرسید: «کی برت پول فرستاده؟» جواب دادم: «کسی نفرستاده است. مطلبی برای یک نشریه نوشته بودم، حق‌الزحمه‌ی آن را فرستاده‌اند.» زن با تعجب گفت: «چطور طالبان اجازه داده؟ حتماً خبر ندارند. کجا کار می‌کنید؟» حرف‌های آن زن عصبانی‌ام ساخته بود اما حرف بدی نگفتم و سکوت کردم. بعضی از زن‌ها حدس می‌زنند که دستور بعدیِ طالبان چه باشد. بعضی می‌گویند در دستور بعدی معلمان زن از مکاتب منفک خواهند شد. بعضی از زن‌ها می‌گویند بُرقع عمومی خواهد شد. بعضی می‌گویند گشت و گذار زنان، حتی برای خرید سودای خانه، نیز منع خواهد شد. زنان در خانه‌ها افسرده‌اند و تنها منتظر باز شدن دروازه‌ی مکاتب، دانشگاه‌ها، محل‌های کار، پارک‌ها، ورزشگاه‌ها و هر محل انسانیِ دیگری هستند تا برای لحظه‌ای هم که شده، آنچه بر آنان رفته را فراموش کنند، اما دریغ از صدور یک فرمان به نفع آنان. دو سالِ آزگار گذشته و چه‌ها که بر زنان افغانستان نگذشته است.