در بحرانیترین شرایط در ماههای اخیر پرسشی مدام تکرار میشد: چرا کاری از دستمان برنمیآید؟ وقتی این سؤال را میپرسیم دلمان میخواهد در مبارزهای صریح، و مهمتر از همه نتیجهبخش حاضر باشیم و از قید حکومتی که با تمام وجود میخواهد به بندمان بکشد رها شویم اما نمیتوانیم.
شکی نیست که تغییر اقلیم مسئلهای علمی است و بسیار مهم است که به شکلی علمی به آن پرداخته شود؛ اما تغییر اقلیم مسئلهای سیاسی نیز هست ــ و باید از منظر سیاست نیز به آن پرداخت.
اعتراضات و اختلاف نظرها بر سر اعطای «جایزهی نوبل ادبیات» به پیتر هاندکه را شاید بشود با استفاده از یک مثال و مقایسه با پیتزا توضیح داد: آیا معیار ما برای ارزیابی پیتزا باید فقط طعم و مزهی آن باشد، یا اخلاقیات کسی که پیتزا را درست کرده هم باید مد نظر گرفته شود؟
در زمانهای که انسانباوری لیبرالی با خطر جدی و محسوسِ انقراض مواجه شده، دشوار میشود بر این تصور خرده گرفت که دنیا چه جای شریفتر و آبرومندتری میشد اگر به افکار برلین توجه بیشتری نشان میدادیم. افکار او، که ذرهای از مناسبتشان کاسته نشده، همچنین این نکته را به ما گوشزد میکنند که مانع اصلی پیش روی ما برای بهبود بخشیدن به وضعیت دنیا مطلقاً چیزی ورای دسترس خود انسانها نیست.
فرد گیاهخواری به خانهی دوستی برای صرف شام دعوت شده است. میزبان فراموش کرده که مهمانش گیاهخوار است و ظرف گوشت خوکی را در مقابلش میگذارد. مهمان چه کار میتواند بکند؟
اگر ایدهی رایج و مد روز در دههی ۱۹۸۰ «سیر صعودی» بود، شعار این دهه «صداقت» است. این ایدئال غالب که باید با خودت روراست باشی و «خود واقعیات باش» به ندرت به نقد کشیده میشود. اما اگر این آرمان مانعی بر سر راه دگرگونی فردی بوده باشد و همگان را به ماندن در موقعیت موجودشان ترغیب کند، چه؟