میخواهم بگویم که با همهی این سختیهایی که از نزدیک با آنها آشنا بودم و میشناختم، فکر میکنم ما حق داشتیم که انقلاب کنیم. حالا اینکه انقلاب را دزدیدند یا ما نیرو و آگاهیِ کافی نداشتیم برای اینکه بدانیم چه کاری را باید انجام دهیم که این اتفاق نیفتد، وضعیتی ناگزیر بود، و البته ناراحتم که نتوانستیم انقلاب را به آن راهی که میخواستیم ببریم.
جلیل روشندل، استاد علوم سیاسی و امنیت بینالملل دانشگاه کارولینای شمالی، در کنفرانس «انقلاب ایران، پس از ۴۰ سال: گسستها و پیوستگیها» به «پارادایم سیاست خارجی ایران» پرداخت.
این امید من بود در آن روزها و اصلاً به این فکر نبودم که ممکن است شرایط کاملاً برعکس شود. امید ما خیلی زود برباد رفت. یک بار دیگر ثابت شد که در اصل انقلابها در هیچجای دنیا آزادی به همراهشان نمیآورند، چون وقتی کسی به نام انقلاب، حکومت را در دست گرفت، دیگر حاضر به تقسیم قدرت با دیگران نیست و دیکتاتوری حاکم میشود.
ایران در فاصلهی کمتر از یک قرن دو انقلاب بزرگ را از سر گذرانده است، انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی. چگونه بود که در انقلاب مشروطه، رهبران فکری جامعه، به دنبال الگوهایی از جوامع مدرن غربی برای ایران بودند، اما در انقلاب ۵۷، خواسته یا ناخواسته پشت سراسلامیها قرارگرفتند؟ این بحث را در گفتگویی با دکتر محمد رضا نیکفر در میان گذاشتهایم.
در تحقیقی که در هلند انجام دادم، بسیاری از زنانی که با آنها مصاحبه کردم، دو سال نخست انقلاب را با بهشت و جهنم مقایسه کردهاند و تجربهی شخصی خودم هم همین است. ما در عرض دو سال زیباترین چیزهای ممکن را دیدیم. آزادی، فضای اجتماعی باز، عشق و ایدهآلهای بزرگی که داشتیم، طوری بودند که انگار درهای بهشت به طرف ما باز شده، اما هنوز دو سال نگذشته بود که کمکم به طرف جهنم رانده شدیم.
بیمهایی که نسبت به این انقلاب داشتم همه تحقق یافتند، حتی بیش از آنچه که تصورش را میکردم. اما امیدهای ما به دموکراسی، آزادی اندیشه و عقیده و بیان، امید به برابری اتنیکی، دینی، مذهبی و امید به یک حکومت غیر متمرکز، در این نظام به ناامیدی بدل شد. با این حال، با توجه به تحولات جامعه این شعله هنوز نمرده است و همچنان در دل ما فروزان است و تحققاش را چندان دور نمیبینم.