در زمان انقلاب، ما تماشاچی آن وضعیت بودیم. پدرم رانندهی شاهپور غلامرضا، برادر شاه بود و با آن خانواده خیلی ارتباط داشت. ما هم دورا دور ارتباط داشتیم و اساساً خانوادهی خیلی خوبی بودند، ما با هم عکس داریم و برای ما یک طبقهی غیرقابل دسترسی نبودند. ولی پدرم همانموقع درگیر همین هیجانات انقلاب شد و به عنوان یک انقلابی، تغییر چهره داد.
ما نه تنها آزادی و عدالت را به دست نیاوردیم بلکه در قعر یک دیکتاتوری تمام عیار مذهبی اسیر شدیم. از همان ابتدای انقلاب، بهترین و عاشقترین بچهها و فعالان جنبشها را زدند و کشتند و این مسئله آسیب زیادی به گروهها و فعالیتهاشان زد. خود من در سالهای بعد از انقلاب، شش نفر از اعضای خانوادهام را که همگی برای پیروزی این انقلاب تلاش و مبارزه کرده بودند، از دست دادم.
رویدادهای دورهی انقلاب و چهل سالی که از آن میگذرد در عکسهای بیشماری ثبت شده، که بسیاری از آنها تصویرهایی ماندگار از انقلاب در حافظهی جمعیِ ماست. این مجموعه روایت محمد حیدری از برخی از این عکسهاست.
این روزها که شهر را چراغانی کردهاند تا چهل سالگی انقلاب را جشن بگیرند، ایرانیان زیر وحشت ناامنی و آیندهای که هولناکتر از گذشته در ذهنشان تصویر میشود، باور نمیکنند این همه شکنجه و فقر و اسارت را از انقلابی دارند که با هزار امید به سویش دست دراز کرده بودند و میگفتند «شاه برود، هرکه میخواهد بیاید»، یا «به فرض که خمینی تو زرد از آب در بیاید، ترتیبش را میدهیم، از شاه که قویتر نیست.»
من دو روز بعد از ۲۲ بهمن و در روزهای تغییر رژیم، به محض اینکه از فرودگاه مهرآباد اجازهی پرواز دادند، به ایران برگشتم. در آن هواپیما، نزدیک ۲۵۰ تا ۳۰۰ نفر ایرانی دیگر هم بودند که تا پیش از این، نمیتوانستند به ایران برگردند. در بین آنها کسانی بودند که دو نسل بعد خودشان را ندیده بودند. حدس میزنم بیشتر تودهای بودند، کسانی که بعد از کودتای سال ٣٢، زمانی که فعالیت حزب توده ممنوع شد و تودهایها را دستگیر میکردند، فرار کرده بودند.
وقتی هم که با آقای خمینی مصاحبه کردم، پای تلفن که مصاحبه را برای سردبیرمان، رحمان هاتفی (که سال ۶۰ زیرشکنجه در زندان کشته شد) و شوهرم که عضو شورای سردبیری کیهان بود خواندم، تمام مدت گریه میکردم و دربارهی خمینی به آنها گفتم که یک کسی با انتقام و نفرت به ایران میآید.