این پرشورترین ماجرای عاشقانهی فکری و سیاسیِ روشنفکران مدرن عرب با یک اندیشمند زندهی اروپایی بود و، مهمتر این که، این احساس متقابل بود. از اواخر دههی 1940 تا اواخر دههی 1960، فلسفهی ژان-پل سارتر، و دستورعملهای سیاسی او برای خودرهایی، سرمشق پروژهی آزادی اعراب بود.
در چهل سالگی آنچه به «انقلاب ۵۷» معروف است تحلیلها و بررسیهای متفاوتی تا به امروز در این زمینه ارائه شده است. این مطلب از زاویهی تأملی بر مفهوم واژهی انقلاب نگاهی به موضوع داشته تا مضمون این مفهوم را زیر سؤال ببرد. در این راستا، مبحث پیش رو نه با بررسی نظرهای موافقین و مخالفین مفهوم انقلاب ۵۷ به عنوان یک پدیده و تحول سیاسی و اجتماعی بلکه با بررسی دو مکتب فکری و میراث آنها برای شناخت روند «خلق مفاهیم» و کاربرد آنها ارائه میشود.
کتاب یواو دی-کاپوا، پشت درهای بسته: اگزیستانسیالیسم عربی، ژان-پل سارتر و استعمارزدایی، از بسیاری جهات اثری مهیج است. این کتاب، که ظاهراً به «مواجهه میان روشنفکران عرب، ژان-پل سارتر، حلقهی فرانسوی اطراف او، و اگزیستانسیالیسم» اختصاص دارد، داستان مهیج زمانهای است که اکنون به دورهی استعمارزدایی شهرت یافته، یعنی وقتی که به نظر بسیاری از اهالی مستعمرههای پیشین، تحقق «وعدهی رهاییبخش شهروندیِ جهانی» دور از دسترس نبود.
دقیقاً صد سال پیش در همین روز رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت در برلین دستگیر و تنها چند ساعت بعد کشته شدند. گایتینگر که در کتابش از هویت آمران و عاملان این قتلها پرده برداشت این قتلها را «یکی از بزرگترین تراژدیهای قرن بیستم» میداند. اما چرا؟
با خودم فکر میکنم آیا دخترهای جوان این روزها شجاعتر از دختران دو سه دههی پیش هستند؟ آیا نسلی که در دهههای شصت و هفتاد محدودیتها و ممنوعیتها را پذیرفت و حاضر شد به اجبار جامعه سیاهپوش شود، چارهای جز فرمان بردن نداشت؟ آیا تن دادن به خواستهی دیگران در انتخاب رنگ لباس و حقوق اولیهای مثل این، به گسترش دورویی یا فساد در جامعه منجر شده؟
یک بار دیگر، در صبح پانزدهمِ یک ماه مارسِ دیگر، بر میخیزم و به نسخهی جوانترِ خودم میاندیشم، همان منِ سادهترِ خودم در شش سال پیش: صبح پانزدهم مارس سال 2011. در آن روز، نفسها را در سینههایمان حبس کرده بودیم و چشم به صفحهی تلویزیون دوخته بودیم و منتظر بودیم که ببینیم چه میشود. آیا سوریها آن کار غیر قابل تصور را خواهند کرد؟ آیا عاقبت قیام خواهند کرد؟ و آنان به پا خواستند و ما به تماشا نشستیم.