انقلاب بهمن ۱۳۵۷ روی دوش یک گفتمان عمومی به پیروزی رسیده بود که آن گفتمان صرفنظر از تعلقات مذهبی یا سوسیالیستیاش، سه عنصر برجسته و نسبتاً مشترک داشت: برابری، برادری و آزادی. منتها این گفتار بسیار مبهم و کلی و فاقد جزئیات روشن بود؛ به این معنی که ما دلبستگی به آزادی داشتیم اما در مورد دموکراسی چیز زیادی نمیدانستیم. یعنی تصور روشنی از شکل تحقق آن آرمان آزادی در قالب سیاسی و اجتماعی نداشتیم.
چرا شایستهسالاری به نابرابری اجتماعی دامن میزند؟ آیا میان «شایستگی» انسان و «ارزش» زندگی او رابطهای وجود دارد؟ «سختکوشی» ارثی است یا اکتسابی؟ آیا به نظر شما معادلهی «بهرهی هوشی+تلاش=استحقاق» درست است؟
بسیاری از ما در بحث دربارهی «آموزش»، به مفهوم «برابری» استناد میکنیم، اما اغلب مشخص نمیکنیم که کدام برداشت از برابری (اجتماعی، اقتصادی، یا سیاسی) را مد نظر قرار دادهایم. این در حالی است که، تحلیل «نابرابری آموزشی» با توجه به تکنولوژی و الگوی شغلمحور درکِ محدودی از موانع موجود و امکان برطرف کردن آنها ارائه میکند. پس، راه درستِ دستیابی به برابریِ آموزشی چیست؟