خاطراتی از زندگیِ روزمرهی مردمانی معمولی از اوایل قرن چهاردهم خورشیدی تا بحبوحهی جنگ ایران و عراق، که در کمتر کتاب تاریخی به آنها توجه شده است.
نزدیک به صد سال قبل در زمان شورش و کشتاری بزرگ در خاورمیانه، زنی به نام یاشار در دفترچهی خاطراتِ روزانهاش به نحوی استعاری میدان جنگ را با تمام ساکنانش از جمله انسانها، حیوانات، گیاهان، صخرهها و دشتها ثبت کرد.
این که به نظرِ ما ارزش اصلیِ زمان گذشته، «سادگی» است نشان میدهد که نوستالژی به دنبال برآورده کردن چه نیازی است. میخواهم بگویم آنچه واقعاً در خیالپردازیهای پرحسرتمان به دنبالش هستیم سکون گذشته است.
از مرداد ۱۴۰۰ تا الآن که در حال نوشتن این مطلب هستم در مرخصی و تعویقِ اجرای حکم به دلایل درمانی، بیرون از زندان به سر میبرم. در این مدت بر آن شدم تا نامههایی را که در زندان مینوشتم و برای خانواده و یا گاه برای برخی مقامات میفرستادم، منتشر کنم. اکنون که تا حدود زیادی این نامهها را برای انتشار مرتب کردهام، زنان و مردان کشورم به خیزش بزرگی دست زدهاند که در رأس آن شعار «زن، زندگی، آزادی» قرار دارد و من از اینکه هممیهنانم بهجای هجو شخصیت یا کیش شخصیت، به مفاهیم زندگیسازی روی آوردهاند که پرهیز از خشونت را در بطن خود دارد، مسرورم.
کتاب مورد بحث، یادنامهای است از زندگی النور مارکس، رزا لوکزامبورگ، اما گلدمن و هانا آرنت؛ چهار زن پرآوازه در عالیترین سطوح اندیشه و فعال در جنبشهای ترقیخواهانهی قرون نوزدهم و بیستم اروپا.
شاید آنچه ما را جذب خاطرات میکند جزئیات آنها نیست بلکه هاله و رایحهی محوی از آنهاست که در اشیایی که در زمان حال نگهداریشان میکنیم جای گرفته است. این هاله به ناگزیر حسی از غم و دلتنگی را در ما بر میانگیزاند درست مثل زمانی که به تماشای خرابههای باستانی یونان و رم و بناهای متروک مینشینیم.