سیاستمداران همیشه از گذشته سوءاستفاده کردهاند. اما اکنون نوستالژی هم در کشورهای ثروتمند و هم در اقتصادهای نوظهور رواج یافته است. راست و چپ، دموکراسیها و دیکتاتوریها، همگی دارند از شکوه و جلال دوران گذشته یاد میکنند.
در اواخر نوامبرِ گذشته گروهی از نوجوانان اسپانیایی به سینمایی در مادرید رفتند که در آن جای سوزن انداختن نبود. وقتی فیلم شروع شد با توجه محض به داستانهایی دربارهی کشورشان گوش دادند که قبلاً هرگز نشنیده بودند. داستان نوزادانی که در بدو تولد به زور از مادرانشان جدا شدند، داستان آدمهای بیگناهی که پس از اعدام در قبرهای دستهجمعی به خاک سپرده شدند، داستان شکنجه و مبارزهی نسلهای متوالیای که میخواستند پیش از به فراموشی سپرده شدنِ فجایعِ رخداده، عدالت اجرا و از آنها اعادهی حیثیت شود.
دموکراسی در بحران است و برخی از صاحبنظران، جهل و نادانی را علت آن میدانند. به شعار یک روزنامهی مهم آمریکایی توجه کنید: «دموکراسیها در ظلمتِ جهل میمیرند.» این شعار، پاسخی سادهاندیشانه به ظهور اقتدارگرایی و پوپولیسم در سراسر جهان است. بیتردید، محبوبیت این شعار ناشی از توسل به همان منطق «جنبش روشنگری» است که شناخت را معادل با قدرت و پیشرفت میشمارد.
چیزی در دنیا هست که از لیبرالیسم خوشش نمیآید، و برای بقای مؤسسات آن مشکلات ایجاد میکند. فوکویاما فکر میکند که میداند آن چیز چیست، و پاسخ او در عنوان کتاب جدیدش خلاصه شده است.
کنشگری قطعاً میتواند به تقویت دموکراسی کمک کند، ولی فقط به این نیست که گروههای کنشگر تشکیل دهیم و از مردم بخواهیم مشارکت کنند. کنشگری وقتی میتواند منجر به تقویت دموکراسی شود که افق امکانات پیش رویش را باز نگه دارد.
فرانک پرندهای را در حیاط میبیند و معتقد است که این پرنده یک سهره است. گیتا که کنارش ایستاده همان پرنده را میبیند اما عقیده دارد که یک گنجشک است. چه واکنشی را باید از فرانک و گیتا انتظار داشت؟