پیش از هر چیز باید به دقت واقعیتِ افسانههای رایج دربارهی مقاومتِ خشونتپرهیز را برملا کنیم ــ همان افسانههایی که میگویند این مقاومت منفعل، ضعیف یا بیفایده است، یا اینکه فقط در صورتی مؤثر است که طرفِ مقابل به اخلاق بها دهد.
در ۵ مارس ۱۹۵۶، ویلیام فاکنر، نویسندهی سفیدپوستِ اهل میسیسیپی در جنوب آمریکا و برندهی جایزهی نوبل ادبیات سال ۱۹۴۹، با انتشار نامهای در هفتهنامهی پرخوانندهی لایف، فعالان جنبش حقوق مدنی در آمریکا را به تندروی متهم کرد و از آنها خواست که «مدتی دست نگه دارند» و به سفیدپوستان فرصت دهند تا به ایدهی برابریِ حقوقیِ سیاهپوستان عادت کنند.
آنچه در ادامه میخوانید نمونهای درخشان از انتقاد منصفانه است زیرا چسواو میوش بهرغم انتقاد صریح از حمایت پابلو پیکاسو از استالین، بر ماندگاریِ آثارِ خلاقانهی پیکاسو تأکید میکند. میوش هم نبوغ هنریِ پیکاسو را میستاید و هم بیاعتناییِ او به فجایع رخداده در اتحاد جماهیر شوروی و اروپای شرقی را در خورِ نکوهش میداند.
در دسامبر ۲۰۰۸، یکصد سال پس از انتشار نخستین قانون اساسیِ چین و همزمان با شصتمین سالگرد تصویب «اعلامیهی جهانیِ حقوق بشر»، ۳۰۳ روشنفکر، وکیل، فعال، دانشپژوه، کارگر، دهقان و کارمند بازنشستهی دولت چین با امضای بیانیهای معروف به «منشور ۰۸» خواهان اصلاحات دموکراتیک ــ از جمله پایان یافتن حکومت تکحزبی ــ و احترام به حقوق بشر ــ از جمله آزادی بیان ـ در این کشور شدند.
نظامیان آرژانتینی که در سال ۱۹۷۶ پس از کودتا علیه ایزابل پرون، رئیسجمهورِ وقت، قدرت را در دست گرفتند در «فرایند سازماندهیِ مجددِ ملی» ــ که بعدها به «جنگ کثیف» شهرت یافت ــ به آدمربایی، شکنجه و قتل مخالفان و دگراندیشان پرداختند. وقتی در سال ۱۹۸۳ بساط دیکتاتوریِ نظامیان برچیده شد، گروههای مدافع حقوق بشر، تعداد «ناپدیدشدگان قهری» را بین ۱۵ تا ۳۰ هزار نفر تخمین میزدند.
چرا تصور و تخیل ما از آینده بیشتر شبیه خرابآباد است تا آرمانشهر؟ آیا جهان امروز با بحران تخیل سیاسی و اجتماعی روبهروست؟ نشانههای چنین بحرانی چیست؟ چطور میتوان آیندهی بهتری را تصور کرد و این تصور چگونه به دستیابی به چنین آیندهای کمک میکند؟