عملیات کرکس: توطئهی دوران جنگ سرد که آمریکای جنوبی را به وحشت انداخت
«بایگانی ترور»، اوراق مربوط به عملیات کرکس، که در سال 1992 کشف و ضبط شد. عکس: نوربرتو دوآرته/ ایافپی/گتی ایمجز
آخرین باری که آناتول لارّابِیتی والدیناش را دید، چهار ساله بود، 26 سپتامبر 1976، یک روز پس از تولدش. او تیراندازی، برق رگبار گلوله و پیکر زخمی و بیجان پدرش را که بیرون خانهی آنها در حومهی بوئنوس آیرس، پایتخت آرژانتین، کنار مادرش روی زمین افتاده بود به یاد میآورد. نیروهای مسلح پلیس او و خواهر 18 ماههاش، ویکتوریا اِوا، را با خود بردند.
این دو کودک زندانی شدند. ابتدا آنها را در تعمیرگاه کثیفی که به یکی از شکنجهگاههای مخفی تبدیل شده بود، حبس کردند. این شکنجهگاه در بخش دیگری از بوئنوس آیرس قرار داشت، شهری که والدینشان در ژوئن 1973 به آن نقل مکان کرده بودند. آنها بخشی از هزاران چریک سابق چپگرایی بودند که از کودتای نظامیان در اروگوئه گریخته بودند. یک ماه بعد، در اکتبر 1976، آناتول و ویکتوریا اوا را به مونتهویدئو، پایتخت اروگوئه، بردند و در مقر سازمان اطلاعات نیروهای نظامی نگه داشتند. چند روز قبل از کریسمس، آنها را با هواپیمای کوچکی از فراز رشتهکوههای آند به کشور ثالثی، شیلی، بردند. لارّابیتی به یاد میآورد که از داخل هواپیما به قلههای برفی نگاه کرده بود.
معمولاً کودکان در چنین مدت کوتاهی بدون والدین یا خویشاوندانشان به چنین سفرهای پرماجرایی نمیروند. نزدیکترین شخص به آناتول و ویکتوریا اوا زندانبانی به نام خاله مونیکا بود. به احتمال زیاد همین خاله مونیکا بود که در 22 دسامبر 1976 آنها را در میدان بزرگ پلازا اوهیگینز در شهر بندریِ والپارِیزو رها کرد. شاهدان به یاد میآورند که دو کودک آراسته از خودروی سیاهی که شیشههای رنگی داشت پیاده شدند. آناتول دست در دست خواهرش دور میدان پرسه زد تا این که توجه صاحب یک چرخ و فلک به آنها جلب شد. او آنها را سوار چرخ و فلک کرد و انتظار داشت که سر و کلهی پدر و مادر سراسیمهای ظاهر شود که دنبال کودکان گمشدهی خود میگردند. اما چنین اتفاقی رخ نداد، و بنابراین او با پلیس محلی تماس گرفت.
هیچکس نمیدانست چطور دو کودکی که لهجهی خارجی دارند سر از آنجا درآوردهاند. انگار از آسمان فرو افتاده بودند. آناتول کوچکتر از آن بود که بفهمد چه اتفاقی افتاده است. کودک چهار سالهای که سر از شیلی درآورده چطور میتواند توضیح دهد که نمیداند کجاست، که مقیم آرژانتین است اما در واقع اروگوئهای است؟ او فقط میدانست که در محیط بیگانهای است، جایی که مردم با لهجهی متفاوتی به همان زبان او حرف میزنند.
فردای آن روز بچهها را به پرورشگاه بردند، و سپس دو خانوادهی متفاوت به طور موقت سرپرستیِ آنها را بر عهده گرفتند. پس از چند ماه بخت و اقبال به آنها روی آورد. یک جراح دندانپزشک و همسرش میخواستند کودکانی را به فرزندی بپذیرند، و وقتی قاضی از جراح پرسید که کدام یک از آن دو خواهر و برادر را میخواهد، او جواب داد هر دو را. اوایل امسال وقتی آناتول را در سانتیاگو، پایتخت شیلی، دیدم به من گفت: «او گفت باید هر دوی ما را به او بدهند چون خواهر و برادر بودیم.»
اکنون آناتول دادستان 47 سالهی خوشهیکل و آراستهای با چشمانی عسلی و سری تراشیده است. او میگوید: «تصمیم گرفتهام عاری از تنفر زندگی کنم. اما میخواهم مردم بدانند که چه اتفاقی افتاده است.»
آناتول دوست دارد که مردم بدانند که خانوادهاش قربانیِ یکی از مخوفترین شبکههای بینالمللیِ ترور دولتی بودند. این شبکه موسوم به «عملیات کرکس» بود، و ناماش را از لاشخور بزرگی گرفته بود که بر فراز رشتهکوههای آند پرواز میکند. هشت حکومت دیکتاتوریِ نظامی ــ آرژانتین، شیلی، اروگوئه، بولیوی، پاراگوئه، برزیل، پرو و اکوادورــ عضو شبکهی واحدی بودند که چهارپنجم از این قاره را دربرمیگرفت.
افشای کامل این شبکه چند دهه طول کشیده است، شبکهای که به دولتها اجازه میداد جوخههای مرگ را برای آدمربایی، قتل و شکنجهی دشمنان واقعی یا خیالیِ موجود در میان مهاجران و تبعیدیان به قلمرو یکدیگر بفرستند. این شبکه در عمل به یکپارچگی و گسترش تروریسم دولتی در دوران جنگ سرد در آمریکای جنوبی انجامید، یعنی در دورهای که نظامیان راستگرا یکی پس از دیگری، اغلب با حمایت آمریکا، دست به کودتا زدند و بساط دموکراسی را در این قاره برچیدند. این شبکه پیچیدهترین جزء پدیدهی فراگیری بود که بر اثر آن در دهههای 1970 و 1980 دهها هزار نفر در آمریکای جنوبی به دست دولتهای نظامی به قتل رسیدند یا ربوده و ناپدید شدند.
اکثر قربانیان این شبکه برای همیشه ناپدید شدند. صدها تن از آنان را در خفا سربهنیست کردند ــ بعضی را دستوپابسته از هواپیما یا هلیکوپتر به دریا انداختند، آن هم در حالی که به آنها دارو خورانده بودند یا آنها را به بلوکهای سیمانی بسته بودند تا نتوانند تکان بخورند. یکی از آنها مادر آناتول، ویکتوریا، است که آخرین بار در سال 1976 در یکی از شکنجهگاههای آرژانتین دیده شد. پدرش، ماریو، که چریکی چپگرا بود، به احتمال زیاد بر اثر تیراندازیِ پلیس در هنگام ربوده شدن به قتل رسید. با وجود این، شمار قربانیان بازمانده آنقدر هست که بتوان با مقایسهی روایتهایشان با حجم فزایندهی اسناد علنیشده قصهی هولناک واحدی را تعریف کرد.
عاملان این جنایتها چنین میپنداشتند که در جنگ آخرالزمانیِ همهجانبهای سرگرم مبارزه با گسترش انقلاب مسلحانه در سراسر آمریکای لاتین هستند.
در دو دههی گذشته، آناتول داستاناش را بارها در نیم دوجین دادگاه و هیئت حل اختلاف در گوشه و کنار دنیا بازگفته است. فقدان نظام واقعاً جهانیِ عدالت کیفری سبب شده تا دستاندرکاران این شبکه در فرایندی تدریجی و چندتکه محاکمه شوند. کارلوس کاسترِسانا، دادستانی که پروندههای عملیات کرکس و دیکتاتورهای آمر آن را در اسپانیا تعقیب کرده است، میگوید: «مشکل مرزها این است که عبور از آنها برای به قتل رساندن کسی آسانتر از تعقیب و پیگرد جنایت است.» عدالتخواهان مجبور شدهاند که بر شبکهی قضائیِ پیچیدهای از قوانین ملی، معاهدات بینالمللی و احکام دادگاههای حقوق بشری تکیه کنند. افراد تحت تعقیب اغلب پیرمردهای فرتوتی عاری از احساس پشیمانیاند اما شبکهی منسجمی از بازماندگان، وکلا، کارآگاهها و دانشگاهیان، به شیوهای شبیه به شکارچیان نازیها در دوران پس از جنگ، مصمم شدهاند تا اجازه ندهند که این شبکهی تروریسم دولتیِ بینالمللی قِسِر در برود.
این روند به شکل دردناکی آهسته است. نخستین تحقیق جناییِ عمده دربارهی عملیات کرکس ــ با قربانیان و متهمانی از هفت کشورــ بیش از 20 سال قبل در رم آغاز شد و هنوز پایان نیافته است. در یک روز بسیار گرم ژوئیهی 2019، یکی از قضات این پرونده یک رئیس جمهور سابق پرو، یک وزیر امور خارجهی سابق اروگوئه، یک مدیر اطلاعات نظامیِ شیلی و 21 نفر دیگر را به خاطر نقششان در کارزار هماهنگ قتل و شکنجه به حبس ابد محکوم کرد. متهمان خواهان تجدیدنظر شدهاند و حکم نهایی تا یک سال دیگر صادر خواهد شد.
بخش عمدهی اطلاعات ما دربارهی عملیات کرکس در رم، بوئنوس آیرس و دهها پروندهی ــ کوچک و بزرگ ــ قضائی در دیگر کشورها به دست آمده یا کنار هم قرار گرفته است. شواهد و مدارک دیگری هم از اسناد اطلاعاتیِ آمریکا در مورد آرژانتین به دست آمده است، اسنادی که به دستور باراک اوباما از حالت محرمانه خارج شد. تا پایان سال 2019، آمریکا همهی این 47 هزار صفحه را به آرژانتین تحویل داده بود. این اسناد نشان میدهد که آمریکا و دولتهای اروپایی به خوبی میدانستند که در آمریکای جنوبی چه خبر است اما به آن اهمیت نمیدادند.
آناتول لارّابِیتی در هفت سالگی، به لطف مادربزرگ پدریِ پیگیرش، اَنخِلیکا، به هویت واقعیِ خود پی برد. خبر ناپدید شدن آنها در سال 1976 در مطبوعات شیلی منتشر شده بود، هر چند در عناوین خبری چنین وانمود میشد که «والدین تروریست چپگرا»ی ناشناسی این خواهر و برادر را به حال خود رها کردهاند. طی چند سال بعد، شایعاتی دربارهی محل زندگی این کودکان مفقود بین سازمانهای بشردوستانه دست به دست شد تا سرانجام به گوش یک گروه حقوق بشریِ برزیلی به نام «کِلَمور» رسید که بعضی از اعضایش مقیم والپاریزو بودند. وقتی آنها از این امر آگاه شدند، در خفا از بچهها در راه مدرسه عکس گرفتند و تصاویر را به انخلیکا فرستادند. او بیدرنگ نوههایش را شناخت. آناتول میگوید: «قیافهی خواهرم عین دوران کودکی مادرم بود. و لبهای من هم به لبهای مادرم شباهت داشت.»
بچهها با موافقت پدربزرگ و مادربزرگشان پیش پدرخوانده و مادرخواندهی خود در شیلی ماندند. ویکتوریا اوا در نه سالگی به هویت واقعیِ خود پی برد و از آن پس سفرهای خانوادگیِ آنها به اروگوئه آغاز شد. آناتول دربارهی زوجی که آنها را به فرزندی پذیرفتند، میگوید: «پدر و مادر خوبی بودند. آنها ارتباط ما را با اروگوئه حفظ کردند و از نظر روانشناختی حامیِ ما بودند، حمایتی که در دورهی پرتلاطم بلوغ به آن احتیاج داشتم.»
خاطرهی جنایتهای حکومتهای نظامیِ آمریکای لاتین در دوران جنگ سرد هنوز هم اهالی این قاره را آزار میدهد. آمیزهی نامعقولی از قدرت و سؤظن سبب شد که این حکومتها به خود اجازه دهند که نه تنها مرتکب شکنجه و قتل شوند بلکه کودکانی مثل آناتول و ویکتوریا اوا را هم بربایند. عاملان این جنایتها چنین میپنداشتند که در جنگ آخرالزمانیِ همهجانبهای سرگرم مبارزه با گسترش انقلاب مسلحانه در سراسر آمریکای لاتین هستند.
هر چند این تصورات مبالغهآمیز بود اما کاملاً بیپایه و اساس نبود. در سال 1965، ارنستو «چه» گوارا، انقلابیِ آرژانتینی، در وداعی پرشور از همرزم خود، فیدل کاسترو، جدا شد و کوبا را ترک کرد. او وعده داد که مرحلهی جدیدی از فعالیتهای انقلابی را شروع کند و در سراسر آمریکای لاتین جنگهای چریکی به راه بیندازد. «چه» در سال 1967 در جریان مأموریت خود در بولیوی کشته شد اما در آن زمان آمریکا انقلاب در آمریکای لاتین را تهدیدی علیه موجودیت خود میشمرد- زیرا از یاد نبرده بود که چطور در جریان بحران موشکیِ سال 1962 تسلیحات هستهایِ روسی به خاک کوبا رسید. آمریکا خواهان تقویت نیروهای ضدکمونیستی بود و بنابراین با ارسال پول و سلاح به نیروهای مسلح سراسر منطقه، قدرت نیروهای نظامیِ این حکومتها را به شدت افزایش داد و سرانجام، همان طور که جان دینگس-روزنامهنگار آمریکایی- میگوید، «عاملان قتلعامها و گردانندگان شکنجهگاهها، گورهای دستهجمعی و مردهسوزخانهها را در آغوش گرفت.» در دههی 1970، کودتای نظامیان راستگرا و ترور حکومتی سراسر این قاره را در بر گرفت. در نتیجه، چپگرایان کوشیدند تا از طریق شبکهی نامنسجمی موسوم به «جوخهی انقلابیِ هماهنگکننده» مبارزات مسلحانه را سازماندهی کنند. این شبکه، که در سال 1973 توسط گروههایی از شیلی، اروگوئه، آرژانتین و بولیوی تشکیل شد، برنامههای بلندپروازانهای برای به راه انداختن انقلاب قارهایِ موردنظر «چه» داشت اما به اندازهی کافی پول، هوادار و قدرت نظامی نداشت. در همین حال، حکومتهای نظامیِ آمریکای جنوبی بر همکاریِ خود افزودند، و در ابتدا توافقنامههای دوجانبهای را منعقد کردند که به جاسوسان و مأموران آنها اجازه میداد که در خاک یکدیگر عملیات انجام دهند.
عملیات نیروهای ویژهی آرژانتین در بوئنوس آیرس در سال 1982. عکس: دانیل گارسیا/ ایافپی/ گتی ایمجز
اورورا مِلونی، یک اروگوئهای که با همسرش، دانیل بانفی، و دو دختر خردسالاش به آرژانتین گریخته بود، یکی از نخستین کسانی بود که حدس زد که راستگرایان خشونتطلب آمریکای جنوبی سرگرم طراحی شبکهای بینالمللی برای ترور و استرداد مخالفاناند. در ساعت 3 بامداد 13 سپتامبر 1974، نیم دوجین مرد مسلح به خانهی ملونی و بانفی در حومهی بوئنوس آیرس هجوم بردند. ملونی، که در آن زمان 23 سال داشت، بیدرنگ یکی از مهاجمان را شناخت: هوگو کَمپوس هِرمیدا، بازرس بدنام پلیس اروگوئه. قبلاً هرمیدا یک بار در اروگوئه از ملونی و بانفی بازجویی کرده بود. در آن زمان، ملونی و بانفی، به ترتیب، دانشجوی ادبیات و تاریخ بودند و در تظاهراتی در حمایت از جنبش چریکیِ چپگرای توپامارو شرکت کرده بودند، جنبشی که بانفی در آن عضویت داشت. ملونی میگوید: «یادم بود که هرمیدا چطور مرا زده بود. او خیلی خشن بود.»
ملونی نمیفهمید که چطور هرمیدا آزادانه سرگرم فعالیت در کشوری خارجی است. در آن زمان، آرژانتین هنوز کشوری دموکراتیک و قانونمدار بود. (نظامیان بعداً در مارس 1976 قدرت را در دست گرفتند.) مأموران پلیس خارجی حق نداشتند که در آنجا فعالیت کنند. پس از اینکه آپارتمان را برای یافتن سرنخهایی دربارهی محل اقامت دیگر اعضای فراریِ جنبش توپامارو زیر و رو کردند، هرمیدا بانفی را با خود برد. اورورا فکر میکرد که به زودی میفهمد که بانفی را به کدام کلانتری یا بازداشتگاه بردهاند اما هیچجا خبری از او نبود.
چنین اتفاقی در سپتامبر 1974 عجیب و غریب بود. ملونی میگوید: «قبلاً هیچوقت نشنیده بودیم که کسی در آرژانتین ناپدید شود. مطمئن بودم که او را پیدا خواهیم کرد.» سرانجام، ملونی نشست مطبوعاتی برپا کرد. خبرنگاران میپرسیدند چطور ممکن است کسی اینگونه ناپدید شود؟ پاسخ پنج هفتهی بعد معلوم شد، وقتی که پلیس در 75 مایلی خانهی ملونی جسد سه نفری را پیدا کرد که آثار شکنجه بر بدنشان مشهود بود. شاهدان شبهنگام نور اتوموبیل و چند مرد را در نقطهی دورافتادهای دیده بودند، و کپهای خاک تازه هم بر جای مانده بود. جسد یکی از سه اروگوئهایِ مقتول که با عجله دفن شده بودند به دانیل بانفی تعلق داشت.
یک ماه بعد، ملونی آرژانتین را ترک کرد، و سرانجام در ایتالیا اقامت گزید زیرا پدرش ایتالیایی بود و تابعیت دوگانه داشت. او در 25 سال بعد سه بار برای عدالتخواهی به اروگوئه سفر کرد. اما، درست مثل شیلی و آرژانتین، بساط نظام دیکتاتوریِ اروگوئه هم در سال 1985 به بهای اعطای مصونیت به آمران و عاملان جنایتها برچیده شده بود. در نتیجه، نمیشد مأموران دولت را به اتهام ارتکاب جنایت در دوران 12 سالهی حکومت نظامیان تحت پیگرد قرار داد. به نظر میرسید که هیچ کاری از کسی ساخته نیست.
وضعیت حقوقی تا اواخر قرن بیستم دستنخورده باقی ماند. در اواخر دههی 1990، یک قاضیِ اسپانیایی به نام بالتازار گارزون به قانون پیشتر نادیدهماندهای استناد کرد که اسپانیا را به پیگرد قضائیِ ناقضان حقوق بشر در هر نقطهای از دنیا موظف میکرد، البته اگر کشور خودشان از محاکمهی آنها خودداری میکرد. گارزون و گروهی از دادستانهای پیشرو پروندهی تحقیق و تفحص دربارهی جوخهی نظامیِ سابق آرژانتین و حکومت پینوشه، و «توطئهی جنایی» میان آنها، را به اتهام نسلکشی و تروریسم گشودند.
چون متهمان در اسپانیا زندگی نمیکردند، مردم تلاش و کوشش گارزون را موهوم میشمردند. کارلوس کاسترسانا، دادستان اسپانیاییای که این پروندهها را دنبال میکرد، اخیراً در مادرید به من گفت: «مردم به ما میخندیدند.» با وجود این، در 16 اکتبر 1998، پلیس پینوشه را پس از جراحی مختصر فتق در درمانگاهی در لندن دستگیر کرد. او به طور منظم به لندن سفر میکرد، در فروشگاه گرانقیمت «فورتنام اَند میسون» چای مینوشید و با دوست و متحد قدیمیاش مارگارت تاچر دیدار میکرد.
در تبوتاب خبری و ولولهی حقوقیِ روزهای بعد، کمتر کسی متوجه شد که حکم جلب اولیه برای دستگیریِ پینوشه مبتنی بر یکی از پروندههای مربوط به عملیات کرکس است. در این پرونده از یک شهروند شیلیایی به نام ادگاردو اِنریکِز اسم برده شده بود که در آرژانتین ناپدید شد. در این پرونده گفته شده بود که «شواهدی دال بر برنامهای هماهنگ، موسوم به عملیات کرکس، وجود دارد که چند کشور در آن شرکت داشتند.»
آگوستو پینوشه پس از دستگیری در لندن در سال 1998. عکس: رویترز
حقوقدانان بریتانیایی دو بار با استرداد پینوشه به اسپانیا موافقت کردند و در نتیجه او 17 ماه در بازداشت ماند. جک استراو، وزیر کشور حزب کارگر، مانع از استرداد پینوشه شد و در عوض با استناد به وضعیت جسمانیاش او را به شیلی فرستاد. دیکتاتور سابق پس از بازگشت به کشورش به این توجیهات دهنکجی کرد زیرا از روی صندلی چرخدار بلند شد و با شادمانی برای هوادارانش دست تکان داد. با وجود این، تغییر عمدهای رخ داده بود زیرا دادستانها، قضات و کنشگران دریافتند که دیکتاتورهای آمریکای جنوبی و سرسپردگان آنها دیگر مصون نیستند.
در سال 1999، اورورا ملونی، با الهام از گارزون، در ایتالیا پروندهی قتلی را علیه مأموران امنیتیِ اروگوئهایِ مظنون به قتل بانفی و دیگران گشود. خانوادههای دیگر قربانیانِ عملیات کرکس که تابعیت ایتالیایی داشتند به ملونی پیوستند، و این پرونده ابعاد گستردهتری یافت و جنایتهای این شبکه در چند کشور را دربرگرفت. ملونی- که اکنون 69 ساله است- از خانهاش در میلان این پرونده را باز نگه داشته است. او به من میگوید: «این پرونده خیلی طولانی شده است.» پس از صدور احکامِ پارسال در رم، شاکیان شادمان شدند اما به نظر ملونی تا وقتی نتیجهی فرجامخواهیها معلوم نشود، نباید ماجرا را پایانیافته تلقی کرد.
وقتی دانیل بانفی در اواخر سال 1974 به قتل رسید، شبکهی کندور هنوز به طور رسمی وجود نداشت. مرگ او را میتوان نوعی پیشدرآمد یا تمرین دانست. هرمیدا کمپوس یکی از معدود مأموران امنیتیِ اروگوئه بود که در خفا همراه با همتایان آرژانتینیِ خود سرگرم آزمودن راههایی برای به دام انداختن مخالفان فراری بودند.
یکی از دیگر کسانی که سرگرم تمهید مقدمات برنامهی استرداد با آرژانتین بود، برنامهای که بعدها به جزئی از عملیات کرکس تبدیل شد، یک ناوبان نیروی دریاییِ اروگوئه به نام خورخه تروکولی بود. تروکولی، که اکنون پیرمرد 73 سالهای با موهای خاکستریرنگ و لپهایی آویزان است، تنها متهم حاضر در دادگاه رم بود. او به ایتالیا نقل مکان کرده بود و در سال 2007 در سالِرنو، نزدیک ناپل، دستگیر شد. در دههی 1990، تروکولی دو رمان نیمهزندگینامهمانند نوشت و توضیح داد که نظامیان اروگوئه چگونه به شکنجه، قتل و سرکوب روی آوردند. در «زمانهی غارتگر»، شکنجهگری که شبیه به خودِ تروکولی به نظر میرسد (هر چند او تأکید میکند که این داستان تخیلی است) میگوید: «وقتی این دوره تمام شود باید صلح کنیم. اما اگر به چنین روشهایی متوسل شویم صلحی در کار نخواهد بود...افزون بر این، به مرور احساس بدی نسبت به این کارها پیدا خواهیم کرد.» با وجود این، در دادگاه هیچ اثری از ندامت و پشیمانی در او دیده نمیشد و ادعا میکرد که بیگناه است. ملونی به من میگوید: «یک روز کنارم نشست. به جای اینکه شرمنده باشد، عصبانی بود.»
اکثر اطلاعاتی که دربارهی عملیات کرکس داریم سالها پس از پایان آن به دست آمده است. دفاتر رسمیِ هماهنگی در چند کشور وجود داشت، و مبادلهی اسناد و تلگرامهای رمزی از طریق شبکهی ارتباطیِ موسوم به «کُندورتِل»، اوراق رسمیِ فراوانی را بر جای گذاشت. اما در آن زمان قربانیان از ابعاد این توطئهی بینالمللی آگاه نبودند.
بیش از یک دهه، اطلاعات عمومی دربارهی عملیات کرکس عمدتاً محدود به نقلقولی از یک منبع ناشناس افبیآی بود که در سال 1980 در کتابی به قلم دو روزنامهنگار به نامهای جان دینگس و سائول لاندو منتشر شده بود. این دو روزنامهنگار سرگرم تحقیق دربارهی قتل سفیر سابق شیلی و دستیار آمریکاییاش بودند که در سال 1976 توسط مأموران پینوشه در واشنگتن دیسی کشته شدند. اندکی پس از این واقعه، یک مأمور افبیآی در تلگرامی نوشت: «عملیات کرکس اسم رمز جمعآوری، مبادله و ذخیره کردن دادههای اطلاعاتی دربارهی چپگرایان، کمونیستها و مارکسیستهاست، ]عملیاتی[ که اخیراً توسط دستگاههای اطلاعاتیای که در آمریکای جنوبی با یکدیگر همکاری میکنند آغاز شده است.» در این یادداشت به «مرحلهی پنهانیتر» عملیات کرکس اشاره میشود که «شامل تشکیل گروههای ویژهای از کشورهای عضو است که برای اجرای دستورات، از جمله ترور افراد، به هر نقطهای از دنیا سفر میکنند.»
اما کسی غیر از این چیزی نمیدانست. نخستین پیشرفت مهم در پاراگوئه حاصل شد. در سال 1992، یک قاضیِ جوان به نام خوزه اگوستین فرناندز سرنخی از محل بایگانیِ پلیس مخفیِ ژنرال آلفردو استروسنِر، دیکتاتور حاکم بر کشور از 1954 تا 1989، به دست آورد. سحرگاه سه روز قبل از کریسمس، فرناندز سرزده از یک کلانتری در خارج از آسانسیون، پایتخت کشور، دیدار کرد. او که جز حکم بازرسی هیچ سلاحی در دست نداشت همراه با گروهی از خبرنگاران و تصویربرداران تلویزیونی به آن کلانتری رفت و پلیس سابقاً مصون را واداشت که اسناد را به وی تحویل دهد. فرناندز به من میگوید: «مجبور شدیم که کامیونی را از خبرنگارها قرض کنیم تا همهی آن اسناد را به صحن دادگاه ببریم. شاید عکسها تکاندهندهتر از بقیهی اسناد بود. در آن عکسها تصاویر افرادی به چشم میخورد که در عملیات کرکس ناپدید شده بودند.»
درست مثل شیلی و آرژانتین، بساط نظام دیکتاتوریِ اروگوئه هم در سال 1985 به بهای اعطای مصونیت به آمران و عاملان جنایتها برچیده شده بود.
این اسناد به «بایگانی ترور» شهرت یافت. با مطالعهی این نیم میلیون برگه میشد به جزئیات سه دهه سرکوب در دوران استروسنر پی برد. برای مثال، میشد فهمید که عملیات کرکس چطور و به دست چه کسانی طراحی شد. این اطلاعات برای فرناندز تکاندهنده بود. او میگوید: «ما داستانهایی دربارهاش شنیده بودیم اما حالا سند و مدرک داشتیم.»
این اسناد نشان داد که شبکهی کرکس به طور رسمی در نوامبر 1975 تشکیل شد، زمانی که مانوئل کونترِراس، رئیس دستگاه اطلاعاتیِ پینوشه، 50 افسر اطلاعاتی را از شیلی، آرژانتین، اروگوئه، پاراگوئه، بولیوی و برزیل به دانشکدهی جنگ در خیابان مرکزی سانتیاگو، لا آلامِدا، دعوت کرد. پینوشه شخصاً از آنها استقبال کرد. کونترراس با اشاره به مقاومت سازمانیافتهی مخالفان حکومتهای نظامیِ آمریکای جنوبی به آنها گفت: «ساختار رهبریِ براندازان بینقارهای، قارهای، منطقهای و خردهمنطقهای است.» او پیشنهاد تشکیل شبکهی پیچیدهای را ارائه داد که از «تلکس، میکروفیلم، رایانهها و رمزنگاری» برای ردیابی و نابودیِ دشمنان استفاده میکند.
این شبکه در 28 نوامبر با حضور پنج کشور آغاز به کار کرد. برزیل سال بعد و پرو و اکوادور در سال 1978 به آن پیوستند. این شبکه در دوران اوج خود 10 درصد از نواحیِ مسکونیِ زمین را پوشش میداد و به قول فرانچسکا لِسا، از دانشگاه آکسفورد، به «ترور و مصونیت نامحدود» انجامید.
اسناد «بایگانی ترور» اطلاعات مهمی را در بر داشت اما عمدتاً شامل اوراقی کسالتآور و اداری بود. بر اساس آمار و ارقام موجود در پایگاه دادههایی که لسا سرگرم ایجاد آن است، واقعیت نهفته در پسِ این اسناد عبارت بود از آدمربایی، شکنجه، تجاوز و قتل دستکم 763 نفر. با وجود این، تنها پس از کشف این بایگانی- و بهویژه پس از نام بردن از عملیات کرکس در پروندهی گارزون علیه پینوشه- بود که روایتهای ناپیوستهی قربانیان به تدریج در قالب روایتی بزرگتر به هم پیوند خورد.
لائورا اِلگوئتا در خانهی کوچکی در لا رِینا زندگی میکند- یکی از حومههای آرام سانتیاگو که در گوشه و کنارش درختان پرشکوفهی نورا به چشم میخورد. او یکی از بازماندگان عملیات کرکس است. خانهی دوستش اودِت مَگنِت- که خواهر 27 سالهاش، ماریا سِسیلیا، در سال 1976 در آرژانتین ناپدید شد- پیاده پنج دقیقه با او فاصله دارد. وقتی پیاده رهسپار خانهی الگوئتا بودیم، مگنت به من گفت: «هنگامی که دنبال خانه میگشتم، میخواستم به او نزدیک باشم.» مدتهاست که این دو زن در رسانهها و در کنفرانسهای حقوق بشری دربارهی عملیات کرکس به مردم شیلی توضیح میدهند.
هر چند مأموران عملیات کرکس در همهی کشورهای عضو این شبکه به دنبال مخالفان بودند اما کارشان به طور خاص متمرکز بر آرژانتین بود زیرا این کشور، پیش از آن که خودش هم به چنگ نظامیها بیفتد، پناهگاه تبعیدیانی بود که از دیکتاتوریهای نظامی در این قاره میگریختند. مأمورانی که از اروگوئه و شیلی به آرژانتین اعزام میشدند از چند بازداشتگاه و شکنجهگاه موقتی که میزبانانشان در اختیار آنها گذاشته بودند استفاده میکردند. یکی از این اماکن، تعمیرگاه متروکهی «اوتوموتورز اورلِتی» بود که آناتول لارابیتی در آن حبس شد و مادرش ویکتوریا آخرین بار زنده در آنجا دیده شد. آناتول هنوز قوطی حاویِ فلزات درخشان در این تعمیرگاه را به یاد میآورد، قوطیای که حلقههای ازدواج قربانیان را در آن نگه میداشتند.
بعدها قربانیان این عملیات را به «کِلاب اَتلِتیکو» میبردند، اسمرمزی برای زیرزمین یکی از انبارهای پلیس در بوئنوس آیرس. در ژوئیهی 1977، چند مأمور مسلح آرژانتینی و شیلیایی لائورا الگوئتای 18 ساله و زن برادرش، سونیا، را از خانهی آنها در نزدیکیِ «کلاب اتلتیکو» ربودند و به این محل بردند. در آن زمان، خانوادهی شیلیایی الگوئتا- که بعضی از آنها به آرژانتین گریخته بودند- هنوز دنبال برادر فعالاش، کیکو، میگشتند که در ژوئیهی سال قبل در بوئنوس آیرس ناپدید شده بود. الگوئتا به من میگوید: «میدانستیم که او را ربودهاند اما از هیچ چیز دیگری خبر نداشتیم.»
در اتوموبیل، آزار و اذیت کلامی، جنسی و جسمانی شروع شد. بدرفتاری و توهین در کلاب اتلتیکو ادامه یافت- در آنجا لباسهایشان را درآوردند، به آنها دستبند زدند، سرپوش بر سرشان گذاشتند و آنها را «ک52» و «ک53» نامیدند. الگوئتا چنین به یاد میآورد: «هر کسی که از کنارتان رد میشد، فحش میداد یا شما را میزد یا روی زمین پرت میکرد.» آنها میتوانستند صدای دیگر زندانیانی را که در غل و زنجیر راه میرفتند، بشنوند. شکنجهگران شیلیایی به هیچوجه ملیت خود را مخفی نمیکردند، و بازجویی الگوئتا و سونیا صرفاً به پرسوجو از شیلیاییها محدود میشد که به آرژانتین گریخته بودند. آن دو را به نوبت به اتاق شکنجه بردند. آنها را کتک زدند، از نظر جنسی آزار دادند و به ایشان شوک الکتریکی وارد کردند. الگوئتا میگوید: «گفتند: "حالا مهمانی میتواند واقعاً شروع شود." بهرغم همهی آنچه میدانستیم و خوانده بودیم، باور نمیکردیم که آدمها قادر به انجام چنین کارهایی باشند. وقتی زن برادرم از اتاق شکنجه بیرون آمد، آنقدر به او شوک الکتریکی داده بودند که هنوز میلرزید.»
بعد از هشت ساعت آنها را آزاد کردند. شکنجهگران فهمیده بودند که این دو زن دربارهی مخالفان سیاسی یا مسلح پینوشه هیچ چیزی نمیدانند. «وقتی داشتم از آنجا بیرون میرفتم، یک شکنجهگر فریاد زد: "نبَریدش. میخوام با دوستدخترم باشم!"» الگوئتا را چشمبسته سوار اتوموبیلی کردند و در خیابانی نزدیک خانهاش رها کردند.
درست مثل اروگوئه، آرژانتین و برزیل، در شیلی هم بخش کوچک اما مهمی از جامعه از نظام دیکتاتوری و مأموراناش دفاع میکند.
الگوئتا و مگنت سالها برای تحقیق و تفحص دربارهی عملیات کرکس در شیلی مبارزه کردند اما تنها پس از دستگیری پینوشه در لندن بود که توجه رسانهها و سیاستمداران به این مسئله جلب شد. الگوئتا میگوید: «هیچ کشوری نمیخواست اقرار کند که به واحدهای مسلح دیگر کشورها اجازه داده که در قلمرو آن کشور عملیات انجام دهند. بیخبری از عملیات کرکس در شیلی باورنکردنی بود.»
اکنون آگاهی از این عملیات افزایش یافته است و دادگاهها سرانجام تحقیق و تفحص دربارهی قتل بسیاری از افراد را شروع کردهاند اما این امر به این معنا نیست که همهی شیلیاییها با این عملیات مخالفاند. در واقع، درست مثل اروگوئه، آرژانتین و برزیل، در شیلی هم بخش کوچک اما مهمی از جامعه از نظام دیکتاتوری و مأموراناش دفاع میکند.
در بعدازظهر یکی از روزهای ماه مارس سال جاری قدمزنان به خیابان عریض لا آلامدا در سانتیاگو رفتم. اکنون نام رسمیِ این خیابان «اَوِنیدا لیبِرتادور برناردو اُهیگینز» است و در آن زمان صحنهی درگیریِ روزانه میان معترضان سنگپراکَن و نیروهای پلیس مجهز به گاز اشکآور بود. معترضان خواهان انجام اصلاحاتی در نظام نئولیبرال و قانوناساسیِ تحمیلیِ پینوشه بودند. این اعتراضات، که از اکتبر 2019 شروع شده بود، حاکی از نارضاییِ گسترده از بقایای آن دوران، از جمله اتهاماتی دربارهی بدرفتاریِ پلیس دولت محافظهکارِ رئیسجمهور میلیاردر، سباستیَن پینیهرا، بود. پینیهرا پنجمین فرد ثروتمند کشور است و برادرش در دوران پینوشه وزیر بود. قربانیان این اعتراضات، که بسیاری از آنها در تظاهرات شرکت کرده بودند، از شکنجه، تجاوز، قتل و سؤقصد حرف میزنند. خوزه میگوئل ویوانکو، عضو سازمان دیدبان حقوق بشر، در هنگام ارائهی گزارشی که بر اساس آن شمار مجروحان اعتراضات تا نوامبر 2019 بیش از 11 هزار نفر بود، گفت: «هیچوقت فکر نمیکردیم که دوباره شاهد چنین اوضاعی در شیلی باشیم. فکر میکردیم که چنین اتفاقاتی به تاریخ پیوسته است.»
در این خیابان یک قوطیِ خالیِ گاز اشکآور کنار سنگهای تازهپرتشده روی زمین دیده میشد. از قضا، روی آن نوشته بود «کرکس»- نام شرکتی که از مدتها قبل مسئول تجهیز ارتش و پلیس شیلی بوده است. به ادعای معترضان، شلیک مستقیم گاز اشکآور به مردم به آسیب دیدن چشم بیش از 400 نفر انجامیده است. پینیهرا ابتدا معترضان را به علت «جنگ با همهی مردم خوب شیلی» محکوم کرد اما بعد از مدتی دستور انجام تحقیقات را صادر کرد و اَندرِس چادویک، وزیر کشور (حامیِ سابق پینوشه و پسر دایی خود) را از مقاماش عزل کرد؛ پارلمان شیلی هم چادویک را به مدت پنج سال از تصدیِ شغلهای دولتی محروم کرد. همهپرسی دربارهی تغییر قانوناساسی، که به علت شیوع ویروس کرونا به تعویق افتاده بود، اکنون قرار است که در 25 اکتبر برگزار شود.
در حومهی شهر، مگنت من را به «ویا گریمالدی» برد- بازداشتگاهی واقع در یک مجتمع رستورانیِ سابق که گاهی در آن قربانیان را روزها در جعبههای چوبیِ کوچکی حبس میکردند. اکنون این بازداشتگاه به موزهای تبدیل شده است که از میان آثار ارائهشده در آن میتوان به نقاشیهای پزشکی انگلیسی به نام شیلا کَسیدی اشاره کرد که پس از مداوای یکی از رهبران مجروح مخالفان مسلح پینوشه در این محل شکنجه شد. کسیدی بعدها تعریف کرد که چطور به واژن زندانیان زن شوک الکتریکی میدادند و به شیوههای گوناگون، از جمله از طریق سگها، به آنها تجاوز میکردند. از دیگر آثار به نمایش درآمده در این موزه میتوان به بلوکهای سیمانیای اشاره کرد که قربانیان را به آنها میبستند و از هلیکوپتر به دریا پرت میکردند.
من و مگنت در میان 188 لوحهی سرامیکیِ کوچکی که به نشانهی یادبود تکتک زنان قربانیِ پینوشه کنار بوتههای گل رُز چیده شده است، دنبال اسم خواهرش ماریا سِسیلیا گشتیم. خواهر مگنت از اعضای فعال مخالفان تبعیدی بود. او میگوید: «گاهی آرزو میکنم که ای کاش اینقدر شجاع نبود، و مثل دیگران پیش از وقوع این اتفاق از آرژانتین فرار کرده بود.» سرانجام، لوحهی ماریا سسیلیا را در کنار بوتهای از گلهای رز زردرنگ یافتیم.
بسیاری از مجریان عملیات کرکس فارغالتحصیل «مدرسهی قارهی آمریکا» بودند- اردوگاه آموزشیِ ارتش آمریکا در پاناما که به تعلیم و تربیت نظامیان حکومتهای متحد آمریکا در این قاره اختصاص داشت. اما رهبریِ این عملیات بر عهدهی آمریکا نبود. با وجود این، افشاگریهای اخیر حاکی از آن است که دستگاههای اطلاعاتیِ کشورهای غربی به خوبی از این عملیات آگاه بودند.
اندکی پیش از سفرم به شیلی در ماه مارس، اخبار تکاندهندهای دربارهی یک شرکت سوئیسی منتشر شد که برای چند دهه دستگاههای رمزنگاری را در اختیار نیروهای نظامی، پلیس و سازمانهای جاسوسیِ سراسر دنیا گذاشته بود. روزنامهی «واشنگتن پست» افشا کرد که سازمان سیا و دستگاه اطلاعاتیِ آلمان غربی در خفا مالک این شرکت بودند. در نتیجه، آمریکا و آلمان غربی میتوانستند بیآنکه کاربران بفهمند، هر پیامی را که از طریق دستگاههای رمزنگاریِ این شرکت ارسال میشد، بخوانند. از میان مشتریهای این شرکت میتوان به حکومتهای آرژانتین، پرو، برزیل، شیلی و اروگوئه اشاره کرد. به قول «واشنگتن پست»، سیا «در واقع، سیستم مخابراتیِ دستکاریشدهای را در اختیار بعضی از بیرحمترین حکومتهای آمریکای جنوبی میگذاشت و، در نتیجه، برای آگاهی از دامنهی فجایع آنها در موقعیت منحصربهفردی قرار داشت.»
در اروگوئه، قانون عفو در سال 1986 تصویب شد، آن هم درست چند ساعت پیش از آغاز محاکمهی مأموران عملیات کرکس و عدهای دیگر از متهمان به نقض حقوق بشر
پارسال پیش از انتشار اطلاعات جدید دربارهی دستگاههای رمزنگاریِ دستکاریشده، آمریکا سندی را که از حالت سرّی خارج شده بود در اختیار آرژانتین قرار داد. این سند نشان میداد که دستگاههای اطلاعاتیِ آلمان غربی، بریتانیا و فرانسه حتی سرگرم بررسی امکان تقلید از دستکم بخشی از روشهای عملیات کرکس در اروپا بودند. عنوان یک تلگرام بهشدت سانسورشدهی سیا در سپتامبر 1977 چنین است: «دیدار نمایندگان دستگاههای اطلاعاتیِ آلمان غربی، فرانسه و بریتانیا از آرژانتین برای بحث دربارهی شیوههای تأسیس سازمانی شبیه به ]شبکهی[ کرکس برای مقابله با براندازان.» این دیدار مصادف بود با فعالیتهای تروریستیِ فرامرزیِ گروه بادِر-ماینهوف آلمان، بریگادهای سرخ ایتالیا و ارتش جمهوریخواه ایرلند. بر اساس مندرجات این تلگرام، بازدیدکنندگان توضیح دادند که «تهدید تروریستی/براندازی به چنان سطوح خطرناکی در اروپا رسیده بود که به عقیدهی آنها بهترین کار یککاسه کردن منابع اطلاعاتیِ خود در سازمانی تعاونی همچون ]شبکهی[ کرکس بود.»
هیچ شاهدی در دست نیست که نشان دهد این برنامه اجرا شد اما میدانیم که در آن زمان کشورهای عضو شبکهی کرکس سرگرم برنامهریزی برای ترور مخالفان در اروپا بودند. پیش از آن، شیلی به تنهایی به حملاتی در اروپا دست زده بود؛ برای مثال، میتوان به ترور برناردو لِیتون، سیاستمدار شیلیاییِ تبعیدی، در اکتبر 1975 در رم اشاره کرد. حالا قرار بود که گروههای عضو عملیات کرکس هر کسی از هر ملیتی را که رهبر تروریستها قلمداد میکردند در خاک اروپا به قتل برسانند- هر چند گزارش سیا در ماه مه 1977 فاش میکند که «گویا غیرتروریستها هم جزء اهداف بودند.» این گزارش میافزاید که «رهبران سازمان عفو بینالملل هم بخشی از این اهداف بودند.»
بخت با قربانیان احتمالی یار بود که ناسیونالیسم پرهیاهوی ژنرالهای کشورهای گوناگون آمریکای لاتین، که بخش عمدهای از دوران حرفهای خود را صرف آمادگی برای رویارویی با یکدیگر- و نه «براندازان» داخلی- کرده بودند، در سال 1978 دچار بحران شد زیرا شیلی و آرژانتین بر سرِ مرزهای دریاییِ خود در کانال بیگِل با یکدیگر درافتادند. این منازعه ادامهی همکاری میان آنها را ناممکن کرد و سرانجام به فروپاشی شبکهی کرکس انجامید و از انجام عملیات در اروپا جلوگیری کرد. چند سال بعد، شیلی در خفا در جنگ فالکلند به بریتانیا کمک کرد، جنگی که سقوط حکومت نظامیِ آرژانتین در سال 1983 را در پی داشت.
در دههی 1980، این حکومتهای دیکتاتوری یکی پس از دیگری سقوط کردند. اما به علت هراس فراگیر از شورش نظامیان و بازتحمیل نظام دیکتاتوری، کسی در پی تعقیب قضائیِ ناقضان حقوق بشر در کشورهای عضو این شبکه برنیامد یا چنین کوششهایی ناکام ماند. در سال 1985، رهبران نظامیِ سابق آرژانتین محاکمه و به علت نقض حقوق بشر مجرم شناخته شدند اما بهزودی بخشیده شدند- و قانون عفو وضع شد. در اروگوئه، قانون عفو در سال 1986 تصویب شد، آن هم درست چند ساعت پیش از آغاز محاکمهی مأموران عملیات کرکس و عدهای دیگر از متهمان به نقض حقوق بشر. به نظر میرسید که قرار نیست آمران و عاملان بعضی از شنیعترین جنایتهای قرن بیستم مجازات شوند.
اما این وضعیت با دستگیریِ پینوشه در لندن تغییر کرد. لائورا الگوئتا به من میگوید: «این گارزون بود که دنیا را متوجه این امر کرد.» همان طور که بازداشت پینوشه نشان داد، قوانین عفو ضامن مصونیت جهانشمول نبودند، و عملیات کرکس یکی از نقاط ضعف بود. با نگاهی به گذشته میتوان گفت کسانی که انتظار داشتند نسبت به مشارکت در عملیات کرکس مصونیت مادامالعمر داشته باشند مرتکب سه اشتباه مهم شدند. اول اینکه کودکربایی کردند، جنایتی که حتی مشمول قوانین عفو هم نبود. دوم اینکه به اشتباه تصور کردند که این عفوها جنایتهای رخداده در خاک دیگر کشورها را هم در بر خواهد گرفت. سرانجام اینکه برای سرپوش نهادن بر قتلها جسد قربانیان را از انظار مخفی نگه داشتند- و در نتیجه، این جنایتها را به پروندههای لاینحل و بازِ آدمربایی تبدیل کردند. برخلاف پروندهی قتل که پس از پیدا شدن جسد مقتول مختومه میشود، پروندهی آدمربایی باز میماند و نه مشمول قانون مرور زمان میشود و نه مشمول عفو جنایتهای گذشته. این خطاها به گروه شجاعی از دادستانها و قضات اجازه داد که در تعداد اندکی از پروندههای بهدقت انتخابشده قوانین عفو را دور بزنند. افشای حقایق هولناک این پروندهها مایهی سرافکندگیِ دولتها شد و بعضی از آنها را به لغو قوانین عفو واداشت.
در آرژانتین، محاکمهی یکی از ربایندگان شیلیاییِ الگوئتا، به اتهام ترور جداگانهای در سال 1974، به صدور حکمی در سال 2001 انجامید که بر اساس آن جنایت علیه بشریت- شکنجه، قتل و آدمربایی- مشمول قوانین مرور زمان نمیشود. اینها همان جنایتهای مرسوم حکومت نظامیای بود که در دوران بهاصطلاح «جنگ کثیف» بیش از 20 هزار نفر از شهرونداناش را «ناپدید» کرده بود. در نتیجه، این حکم قوانین عفو در آرژانتین را تضعیف کرد و سرانجام به لغو آنها در سال 2003 انجامید. قانون عفو در اروگوئه هم در سال 2011 به درخواست «دادگاه بینآمریکاییِ حقوق بشر» در کاستاریکا لغو شد. این دادگاه دربارهی ربودن بچهای تحقیق کرده بود که همراه با آناتول لارابیتی و خواهرش در مقر سازمان اطلاعات نظامی در مونتهویدئو حبس شده بود.
قانون عفو در شیلی هنوز لغو نشده است اما تا سال 2002 مجموعهای از احکام آن را تقریباً بیاثر کرده بود. بر اساس این احکام، پروندههای عملیات خارجی، ناپدیدشدگان قهری و قربانیان کودک مشمول این قانون نمیشد. از میان اعضای اصلیِ شبکهی کرکس، برزیل تنها کشوری است که قانون عفوش همچنان به قوتِ خود باقی است. این کشور شاهد کمترین میزان پیشرفت در مورد پیگرد قضائیِ جنایتهای حکومت دیکتاتوریِ نظامی بوده است.
تا سال 2011، اکثر قوانین عفو لغو یا عمدتاً بیاثر شده بود. بنابراین، سرانجام تحقیق و تفحصِ آزادانهتر دربارهی پروندههای عملیات کرکس امکانپذیر شد- و مأموران تحقیق در کشورهای گوناگون شروع به تبادل اطلاعات کردند. در پنج سال گذشته، احکام دو پروندهی قدیمی- یکی در آرژانتین، و دیگری پروندهای که اورورا ملونی در ایتالیا گشود- صادر شده است. در سال 2016، پروندهی مربوط به آرژانتین، که 109 قربانیِ عملیات کرکس در شش کشور را در بر میگرفت، برای 15 نفر، از جمله رینالدو بینیونه، رئیس جمهور حکومت نظامیِ آرژانتین که در آن زمان 87 ساله بود، حکم زندان صادر کرد. هفت متهم دیگر در جریان این محاکمهی سهساله از دنیا رفتند. این نخستین حکمی بود که به وجود «یک توطئهی بینالمللیِ غیرقانونی...برای آزار و اذیت، ربودن، استرداد اجباری، شکنجه و قتل فعالان سیاسی» اذعان میکرد. بر اساس این حکم، آرژانتین به نوعی «شکارگاه» تبدیل شده بود.
رینالدو بینیونه (راست)، رئیس جمهور پیشین حکومت نظامیِ آرژانتین، و سانتیاگو ریوِروس (وسط)، ژنرال پیشین، در سال 2012 در محاکمه به اتهام ارتکاب جنایت علیه بشریت. عکس: لئو لا وال/ایپیاِی
دامنهی تحقیقات پروندهی رم گسترش یافت و مظنونانی در پرو، بولیوی و شیلی را هم در بر گرفت. این پرونده نیز همچون پروندهی آرژانتین مستلزم همکاریِ بیسابقه- هر چند کند و گاهی ناموفق- میان چند کشور بود و نتیجهی یکسانی داشت: کرکس شبکهی بینالمللیِ غیرقانونیِ ترور حکومتی بود. هر دو حکم نه تنها عدالت را اجرا کردند بلکه به لطف تحقیق و توصیف دقیق رخدادها به بازگوییِ تاریخ پرداختند.
به لطف دهها پروندهی کوچکتر در هشت کشور، بسیاری از قربانیان عملیات کرکس موفق به احقاق حق در دادگاه شدهاند. بر اساس محاسبات فرانچسکا لسّا، بین سالهای 1976 و 1978، یعنی در دوران اوج عملیات کرکس، 469 نفر قربانی شدند. در چند سال پیش و پس از این عملیات هم 296 نفرِ دیگر قربانی عملیاتِ بیشتر دوجانبه شدند. از بین این پروندهها میتوان به 23 پروندهای اشاره کرد که کودکان هم در میان قربانیانشان بودند. این پروندهها دستکم شامل 370 فقره قتل است. تقریباً 60 درصد از این پروندهها در دادگاه مطرح شدهاند یا به زودی به دادگاه راه خواهند یافت- و 94 نفر به زندان محکوم شدهاند (هر چند در اغلب موارد استرداد افراد مجرم از کشور خود به محل اجرای حکم امکانپذیر نبوده است.)
بر اساس موازین تحقیقات حقوق بشری، وقتی که پیشرفت اغلب آرام و مکثدار است، نتیجهی کار خوب است. با وجود این، با توجه به ابعاد بزرگ این جنایتها، به سختی میتوان احساس کرد که عدالت واقعاً تحقق یافته است. فقط چند ده نفر- اکثراً پیرمردهایی که از قبل زندانی بودهاند- مجرم شناخته شدهاند. بسیاری دیگر، از جمله کمپوس هرمیدا، بیآنکه مجبور به پاسخگویی در قبال اعمال خود شوند از دنیا رفتهاند. هیچیک از آنها طلب بخشش نکرده یا محل دفن اجساد را افشا نکرده است. میرتا گویانزه، دادستان اروگوئهای، میگوید: «اینجا هیچکس اعتراف نکرده است.» شمار قربانیان در اروگوئه از هر کشور دیگری بیشتر است اما تعداد محکومشدگان از انگشتان یک دست تجاوز نمیکند.
ترس از خشونت راستگرایان افراطی هنوز گریبان آمریکای جنوبی، بهویژه قربانیان، را رها نکرده است. دفاع ژائیر بولسونارو، رئیس جمهور برزیل، از حکومت دیکتاتوریِ پیشین کشورش فوقالعاده نگرانکننده است. تصور اینکه روزی دوباره سر و کلهی شبکهای شبیه به کرکس پیدا شود موهوم نیست. بهترین راه پیشگیری این است که با تمام قوا بکوشیم عاملان تروریسم دولتی به زندان بیفتند، حتی اگر این امر دههها طول بکشد. پابلو اووینیا، دادستان پروندهی بوئنوس آیرس، به من گفت: «ادعایی جسورانه است که بگوییم این محاکمه به استبداد پایان خواهد داد. اما میتوانیم نشان دهیم که اگر دوباره سر و کلهی استبداد ظاهر شود به احتمال زیاد بانیان و عاملان آن بعداً در دادگاه محاکمه خواهند شد.» این هدیهای است که قربانیان عملیات کرکس میتوانند برای نسلهای آینده بر جای بگذارند.
آناتول لارابیتی دارد به خط پایان ماراتون قضائیِ شخصیاش نزدیک میشود. او میگوید: «این پرونده تقریباً در سراسر دوران بزرگسالیام بیوقفه جریان داشته است.» او و خواهرش ابتدا در سال 1996 پرونده را به دادگاهی مدنی در آرژانتین بردند تا ثابت شود که چه بر سرشان آمده و غرامت دریافت کنند.» پس از دو دهه تلاش بیثمر برای دریافت غرامت، و پاسخهای منفیِ مستمرِ دادگاههای آرژانتین، در سال 2019 «دادگاه بینآمریکاییِ حقوق بشر» پروندهی آنها را پذیرفت- این دادگاه میتواند دولتها را به پرداخت غرامت و تغییر قوانین فرابخواند. لارابیتی میگوید: «مطمئنام که پیروز خواهیم شد.» حکم دادگاه میتواند آرژانتین را به تغییر نحوهی رسیدگی به چنین پروندههایی وادار کند، و برای دیگر کشورها نوعی رویّهی قضائی بر جای گذارد. علاوه بر این، شاید آناتول و خواهرش سرانجام غرامت دریافت کنند. اما این برای او مهمترین چیز نیست. او میگوید: «تا حالا، وظیفهی یافتن شواهد اغلب بر عهدهی ما بوده است. میخواهیم این امر تغییر کند.»
در پایان گفتگو، آناتول میگوید وقتی به درون خاطراتش نقب میزد و به پدر و مادرش یا دیگر کودکان ربودهشده فکر میکرد، احساس میکرد که صدایش میلرزد. او میگوید: «متوجه شدید؟ صدایم در گلو گیر کرده بود. خواهرم خیلی کوچک بود، و برخلاف من پدر و مادرمان را به یاد نمیآورد اما این بدین معنا نیست که از نظر عاطفی آسیب ندیده است.» به عقیدهی او، عدالت قضائی برای جلوگیری از تکرارِ گذشته اهمیت دارد اما خاطره نیز مهم است. او میگوید: «میتوانیم به زنده نگه داشتن خاطره کمک کنیم.»
آناتول خودش تصمیم گرفته است که بدون دلخوری زندگی کند و خشمی را که زمانی احساس میکرد فرو بخورد- در آن زمان حتی از دست پدر و مادرِ واقعیاش هم عصبانی بود که چرا خانواده را در معرض خطر قرار دادهاند. او میگوید: «عصبانی بودم. چرا بچهدار شدند؟ بعد به جواب این سؤال پی بردم- عملشان مبتنی بر ایمان و اعتقاد بود. درست همان طور که الان صحبت کردن از آن ماجرا عملی اعتقادی است، هر چند شاید مردم فکر کنند که محال است که چنین چیزی اتفاق افتاده باشد.»
برگردان: عرفان ثابتی
جایلز ترملت خبرنگار مقیم اسپانیاست. از میان کتابهای او میتوان به اشباح اسپانیا و گروههای نظامیِ بینالمللی: فاشیسم، آزادی و جنگ داخلی اسپانیا اشاره کرد. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Giles Tremlett, ‘Operation Condor: the cold war conspiracy that terrorized South America’, The Guardian, 3 September 2020.