«زنکشی»، به معنی به قتل رساندن یک زن به دلیل جنسیت او، اصطلاحی است که در قانون جزایی فرانسه وجود ندارد. بسیاری از حقوقدانان بر این باورند که قوانین فرانسه از مقررات مکفی و مناسب در این زمینه برخوردار است اما در عین حال استفاده از این اصطلاح در زبان روزمره را ترغیب و تشویق میکنند.
مبدع عبارت «قصهی پریان» بارونس ماری کاترین دولنوا، وقتی اولین قصهاش را در سال ۱۶۹۰ منتشر کرد، نیازی به خلق قهرمان نمیدید. ملکهی افسانهای کاردان او، فلیسیت، شیرزنی واقعی بود، بر قلمرو پادشاهیِ باشکوهی حکمرانی میکرد و معشوقش، شاهزاده آدولف، را غرق در محبت و هدیه کرده بود، اما وقتی شاهزاده به دنبال شهرت و افتخار رفت و شادی میانشان را رها کرد، ملکه تنها ماند.
یک فرد راستگرای معمولی (مثل من) این احساس را دارد که به چیزی که به او به ارث رسیده است تعلق دارد: به یک ملت، به یک دین، به عادات و رسوم، و به یک خانواده. اینها حوزهی عشق ورزیدن هستند. اما چپ ویژگیهای متفاوتی دارد. چپ هویت خود را با تعلق توضیح نمیدهد بلکه با تجاربی توضیح میدهد که آزادی را افزایش میدهد و حقوقی برابر به همه عطا میکند.
در تاریخ ۱۴ ژوئیهی ۱۷۸۹، لویی شانزدهم، پادشاه فرانسه در دفتر خاطراتش تنها یک کلمه نوشت: «هیچ.» آن روز، عدهای از انقلابیون فرودست پاریسی به خیابانهایی سرازیر شدند که بیتردید به حضور و پرسه زدن دستهجمعیِ بینوایان عادت نداشت. در این روز، انبوهی از آنها به این خیابانها رفتند و آن قدر ماندند تا زندانبانان را مستأصل کرده و باستیل را تسخیر کردند.
اغلب از یاد میبریم که اروپای معاصر، برخلاف آمریکا، نه با شور و شوق سرآغازهای تازه که با حس هراسآلودی از تباهیِ خود پدیدار شد. جنایات نازیها کل «دنیای قدیم» را همچون سرطانی که از دیرباز در درون آن ریشه دوانده مبتلا کرده بود. و از همین رو، آن ملتهای اروپایی که بر «رایش سوم» چیره شدند خود آلوده به...
تعداد کسانی که در سخنرانیهای برگسون حضور مییافتند بیش از گنجایش تالار سخنرانی بود. به طور میانگین، ۷۰۰ نفر به سختی خود را در تالاری که برای ۳۷۵ نفر طراحی شده بود جای میدادند. کلاسهای او معمولاً به علت تنگیِ جا به آمفیتئاتر بزرگ سوربن یا حتی به پَلهگارنیه انتقال مییافت. در خارج از فرانسه هم برگسون جمعیت کثیری را جذب میکرد. سخنرانیهای او در لندن در سال ۱۹۱۱ در تالارهایی ایراد شد که تمام ظرفیت آن پر شده بود، و حضار با کف زدنهای ممتد از او استقبال کردند. دو سال بعد، حضور او در نیویورک به نخستین راهبندان در خیابان برادوی انجامید.