Independent
15 ژانویه 2025
بیداری زیبای خفته
فرزانه میلانی
این نوشته نگاهی است به زمینههای اجتماعی و فرهنگی ماجرای ژیزل پلیکو زن ۷۱ سالهی فرانسوی که سالها شوهرش او را با مواد مخدر بیهوش میکرده و در اختیار مردان میگذاشته که به او تجاوز کنند. جزئیات ماجرای خانم ژیزل چند ماه پیش در جریان محاکمهی شوهرش آشکار شد.
***
به دعوت آقای پلیکو، دهها مرد بیگانه از طبقات، سنین، و حرفههای مختلف، پشت درهای بسته و در برابر چشمان بیشرم همسری متجاوز و دوربینبهدست به جسم و جان زنی که با دارو و مواد مخدر بیهوش شده و به خوابی عمیق فرو رفته بود تجاوز کردند. دوربینی که در دست او ابزار تجاوزی مضاعف بود، بعدها در دستان پلیس به شاهدی افشاگر بدل شد و پرده از فضایی دوزخی و سالها جنایت برداشت.
ماجرا زمانی آشکار شد که دومینیک پلیکو در سال ۲۰۲۰ به اتهام چشمچرانی در فروشگاهی دستگیر شد. بررسی تلفن همراهش پلیس را به بیش از ۲۰,۰۰۰ تصویر و ویدئو از ده سال تجاوز او و همدستانش به خانم پلیکوی بیهوش منتهی شد. او در دسامبر ۲۰۲۴ به حداکثر مجازات یعنی ۲۰ سال زندان محکوم شد. دادگاه ۵۰ مرد دیگر را نیز در این پرونده شریک جرم و گناهکار شناخت.
باورنکردنی است که برای هولناکترین جنایات دومینیک پلیکو که در حریم خانهاش به طور مستمر رخ دادند زنگ خطری به صدا درنیامد. قداست خانه و حق حریم خصوصی به جای خود، اما آیا نباید پرسید چرا هیچ مداخلهای از هیچ جانبی صورت نگرفت و چرا جنایات پلیکو تنها زمانی آشکار شدند که از مرزهای خصوصی خانه گذشتند و به حوزهی عمومی کشیده شدند؟ آیا نباید الگوهای گستردهتر سکوت اجتماعی، که خشونت درون خانه را امری «خصوصی» تلقی کرده و آن را پنهان و نامرئی میسازند، مورد بازنگری جدی قرار داد؟
قدر مسلم، اعمال دومینیک پلیکو افراطی، غیرعادی، و بیمار است. اما همین افراط و نامتعارف بودنشان، ما را وادار میکند تا به هنجارها، ارزشها و انتظاراتی که هویت فرد و جمع را شکل میدهند توجه کنیم ــ الگوهایی که آنقدر آنها را دیدهایم که دیگر نمیبینیمشان. میخواهم بگویم، ساختارهای ذهنی و فرهنگی، فردی و جمعی وقوع این جنایت زنجیرهای را ممکن ساختند.
آیا نباید الگوهای گستردهتر سکوت اجتماعی، که خشونت درون خانه را امری «خصوصی» تلقی کرده و آن را پنهان و نامرئی میسازند، مورد بازنگری جدی قرار داد؟
محکومیتهای اندک، محاکمات فرساینده و تحقیرآمیز، و قوانینی که بهجای «عدم رضایت» بر «اثبات اجبار» تأکید دارند، نشان از ساختاری دارند که مالکیت زن بر بدن خود را، چه در خانه و چه بیرون از آن، بدیهی نمیداند. این وضعیت، بسیاری از قربانیان تعارض جنسی را از پیگیری قضایی ناامید و منصرف میکند.
حتی در فرانسه، ابعاد این خشونت حیرتآور است. تخمین زده میشود که روزانه حدود ۴۰۰ مورد تجاوز در این کشور رخ میدهد. با این حال، اکثریت قریب به اتفاق این جنایات گزارش نمیشوند، و بسیاری از پروندههایی که مطرح میشوند، پیش از رسیدن به دادگاه مختومه میشوند. ترس از پیامدهای خانوادگی، انگ بیعفتی، و بیاعتمادی به نظام عدالت، قربانیان را از طلب حقوق خود بازمیدارد و این چرخه سکوت و خشونت ادامه مییابد.
این دادگاه توجه را به مسائلی سوای قوانین نیز معطوف کرد و فرصتی شد برای واکاوی و بازاندیشی ساختارهای اجتماعی که نابرابری و آسیبپذیری زنان را تقویت میکند. مثلاً بیتوجهی به نشانههای هشداردهنده نه فقط در نهادهای اجتماعی بلکه در روابط روزمره و مناسبات شخصی، از جمله سکوت اعضای خانواده، دوستان و همسایگان، پزشکانی که بیماریهای گوناگون و مقاربتی ژیزل را جدی نگرفتند و پیگیری نکردند، مردانی که شوهر را مالک جسم و جان زن میدانستند، و همسرحیلهگر و فریبکاری که شکایات و مشکلات جسمی و از جمله مسائل زنانگی همسرش را به اتهامات ساختگی و لذتجوییهای نامشروع او در خارج از خانه نسبت میداد و با لحنی سرزنشآمیز و حقبهجانب میگفت: «من چه میدانم تو در خارج از خانه چه کارهایی میکنی» همگی روایتی را شکل دادند که، هرچند در نگاه اول استثنائی به نظر میرسد، اما پرده از مسائلی برمیدارد که به درجات متفاوت در زندگی بسیاری از زنان نادیده گرفته شده و میشوند.
قرنهاست که انفعال و خانهنشینی بهعنوان فضیلتی آرمانی به زنان تحمیل شده است. زمانی که همسر ژیزل پلیکو نتوانست او را که زنی دارای استقلال رأی، شاغل و موفق بود مهار کند، خشونت شکل افراطیتری پیدا کرد. دارو و مواد مخدر او را به سکوت و بیحرکتی مطلق کشاند و بدن تسلیم و در خوابش را به میدان نبردی برای اقتدارگرایی بدل کرد. خانهای که باید مأمنی امن و پناهگاهی آرام میبود به قفسی دوزخی تبدیل شد. فضا تنگتر شد. درها قفل شدند. پنجرهها بسته و کور شدند. خانه شد یک زندان بی روزن یا دامی که تمامی راههای فرارش را بسته بودند.
برای مثال، در چین، طی قرنها، دختران و زنان از حرکت آزاد بازداشته شدند. این عمل که با قالبگیری و حتی شکستن استخوان پای دختران همراه بود، به نمادی از زیبایی، لطافت، عفت، و جایگاه اجتماعی بدل شد و تا اوایل قرن بیستم ادامه یافت. جالب اینکه نخستین روایت مکتوب سیندرلا به چین بازمیگردد و با ظهور سنت قالبگیری پای دختران همزمان است. در این داستان، پای سیندرلا که از لحاظ کوچکی بی نظیر است او را از حضیض به اوج و از قعر فقر و فلاکت به قصر شاهی میرساند.
نمونههای بیشمار دیگری از این محدودیت وجود دارد. یکی از آشکارترین آنها تفکیک جنسیتی است که زنان را به زندانیانِ پرده و پستو بدل میکند ــ محبوسانی که حضورشان باید پنهان و صدایشان خاموش بماند. زن آرمانی در چنین فضایی فرمانبردار است. در جای خود میماند و پا از گلیم خود فراتر نمیگذارد. حد و حدود خود را میشناسد. سنگین و صامت است. نه صدایی برای اعتراض دارد و نه امکانی برای حرکت آزاد که «فتنه» برانگیزد.
جمهوری اسلامی ایران نمونهی گویایی از تلاش بیوقفه برای تفکیک جنسیتی و محدود کردن زندگی زنان است. بیش از چهل سال است که سردمداران این حکومت منابع عظیمی را صرف خصوصیسازی جهان زنان کردهاند. حجاب اجباری، بهعنوان دیواری قابلحمل و خانهای سیّار، برجستهترین نماد این کوشش مذبوحانه است که با مقاومت قهرمانانه و الهامبخش زنان ایرانی مواجه شده است.
دادگاه خانم و آقای پلیکو، با تمام سردی، سیاهی، و غیرعادی بودنش، نقطهی عطفی بود که به سکوت سهمگین قرنها پایان داد و با به زیر سؤال بردن مفهوم سنتی شرم آن را از قربانی به قربانیکننده منتقل کرد.
حکم اخیر طالبان مبنی بر ممنوعیت نصب پنجرهای که مشرف به فضای زنان باشد نشان دیگری از این وسواس بیمارگونه برای خصوصیسازی مطلق محیط زندگی و فضای زنان و تبدیل آن به زندانی است که در آن زنان نه دیده میشوند، نه شنیده میشوند، نه فرصتی برای ابراز وجود دارند. در این فضای اختناق، زنان از ابتداییترین حقوق انسانی خود ــ دیدن و دیده شدن، شنیدن و شنیده شدن؛ رفتن و بازگشتن بدون اذن و اجازه و بدون عواقب نامطلوب ــ محروم میشوند. هویت و خواستههایشان نادیده گرفته میشود تا به موجودی منفعل و بی حرکت تبدیل شوند و آنچه بر آنها میگذرد در اندرونی محبوس بماند.
این الگوی سکوت و سکون در بسیاری از قصهها و افسانهها بازتاب یافته و تکرار شده است. به عنوان مثال و فقط مشتی نمونهی خروار، داستان «زیبای خفته» را در نظر بگیرید. در روایات فراوان و گوناگون این حکایت انفعال زن در مرکز روایت قرار دارد. زیبای خفته محکوم به خوابی عمیق و طولانی است. بیصدا و بیحرکت است، همچون تندیسی که نه پای رفتن دارد، نه زبان سخن گفتن. نه توان مقاومت دارد نه امکان مخالفت. نه از خود ارادهای دارد، نه توقع و خواستهای. رام و آرام، بیهوش است و در فضایی بسته به دام افتاده که زمینه را برای آسیبپذیری فراهم میکند. آن سکستون(Anne Sexton)، شاعر آمریکایی، در شعری با عنوان «زیبای خفته» تصویر موجز و هولناک از زنی ارائه میدهد که به شیئی بیاراده، تزئینی و مصرفی فروکاسته شدهاست: «مرا دستبهدست گرداندند / گویی یک ظرف میوهام.»
افسانهی «زیبای خفته» به دفعات بازبینی و بازآفرینی شده است. مشهورترین آنها ــ اثر شارل پرو و اقتباس بعدی آن توسط برادران گریم ــ ریشه در سنتهای کهن دارند و از نسلهای پیشین به ما رسیدهاند. عنوان فرانسوی این افسانه، «زیبایی در جنگل خفته» با ظرافتی اغواکننده نه تنها بر انفعال شاهزاده بلکه بر حالت رؤیایی و آرامش ظاهری محیط اطراف او نیز تأکید میکند. گویی میخواهد واقعیت تلخی را که در پس آرامش جنگل خفته نهفته است طبیعی و عادی جلوه دهد ــ مانند خانهی ژیزل پلیکو، که در پس ظاهر امن و آرام خود، اسارت و تسلططلبی و جنایت را پنهان کرده بود.
اگر یکی از معیارهای اصلی زیبایی و جذابیت زن، همچون «زیبای خفته» در سکون و سکوت او خلاصه میشود، زنِ ضدآرمانی، زنی که نه زیبا شمرده میشود نه مطلوب، جادوگری است که پایی بزرگ دارد و میتواند ابزار خانهداریاش ــ یعنی جارو ــ را به مرکبی برای پرواز بدل کند. او زنی است که فرمانبرداریِ بیچونوچرا در قاموسش نمیگنجد؛ مرزها را درمینوردد، در جای خود نمیماند و به قلمروهای ممنوعه وارد میشود. طبعاً چنین زنی تهدیدی برای نظم و نظام تثبیتشده است و مهار کردنش دغدغهای تاریخی.
دومینیک پلیکو در دادگاه، آشکارا و با صراحتی که با وقاحت پهلو میزد، گفت: «رام کردن زنی نافرمان، رؤیای من بود.» این اعتراف پژواکی از قرنها استیلاطلبی و تمایل به مهار زنانِ بهاصطلاح نافرمان و سرکش است که زیر حجاب فرهنگ پنهان شده است. رؤیای آقای پلیکو صرفاً یک تمایل یا انحراف فردی نیست، بازتابی اغراقشده و بیمار از ساختاری کهن است، ساختاری که استقلال و آزادی زنان را نه تنها انحراف، بلکه تهدیدی بنیادین تلقی کرده و مقاومت آنها را با تحقیر، سکوت، لاپوشانی، انکار، تهدید، و تنبیه در هم شکسته است.
دادگاه خانم و آقای پلیکو، با تمام سردی، سیاهی، و غیرعادی بودنش، نقطهی عطفی بود که به سکوت سهمگین قرنها پایان داد و با به زیر سؤال بردن مفهوم سنتی شرم آن را از قربانی به قربانیکننده منتقل کرد. ژیزل پلیکو، با شجاعتی تحسینبرانگیز، آنچه را میتوانست در سکوت مدفون کند به روشنایی و به دادگاهی علنی آورد. به قول فروغ فرخزاد، دیگر «سخن از پچپچِ ترسانی در ظلمت نیست / سخن از روز است و پنجرههای باز و هوای تازه / و اجاقی که در آن اشیاء بیهده میسوزند / و زمینی که ز کشتی دیگر بارور است.»
این دادگاه صرفاً محاکمهی یک فرد یا جنایات زنجیرهای نبود. محاکمهی تاریخ بود. محاکمهی فرهنگی بود که ستونهای آن کماکان بر پایهی پدرسالاری بنا شده و کرامت انسانی را از زن و مرد به یغما برده است. حکم دادگاه نیز پایان ماجرا نیست. زنگ هشداری است که پرسشهایی سخت و ناپرسیده را دربارهی مسئولیت فردی و جمعی در پیشگیری از خشونت، بهویژه در فضاهای خصوصی، برمیانگیزد.
این پرونده نشان داد که خشونت و سلطهجویی نه در صفحات تاریخ دفن شده و نه در افسانههای کهن محصور ماندهاند. قصههایی چون «زیبای خفته» نه صرفاً داستانهایی خیالیاند و نه تنها میراثی از گذشته. در تار و پود فرهنگ امروز و حتی قوانین جاری ریشه دواندهاند.
این دادگاه درسی بنیادین را نیز گوشزد کرد: برای ایجاد تحولی پایدار، هم تغییر قوانین ضروری است هم یک خانهتکانی ذهنی. خانهتکانی در خانهای که نه تنها ظاهر، ساختار، و معماریاش محتاج بازاندیشیاند، بلکه رفتار، باورها، نگرش، و تعامل جنسیتی سرنشینانش هم به طرحی نو و روایتی نو نیازمند است.