یولیوس مارگولین میپرسد آیا روسیهی واقعی همانی است که پیروزی خود بر آلمان نازی را در «میدان سرخ» جشن میگیرد؟ یا آن کشوری است که در جهانِ ناشناختهی اردوگاههای کارِ اجباری وجود دارد که آن را «سرزمین زک» (سرزمین زندانی) مینامد. او در سالهای 1946 و 1947 درینباره نگاشت، یعنی دقیقاً پنج سال بعد از حبس با اعمال شاقه در شوروی. این مسئله هنوز در روسیهی قرن بیست و یکم مطرح است.
زمانی دور میدانها میدویدیم و شعار میدادیم «آزادی، آزادی!» اما آن زمان هیچ درکی از آزادی نداشتیم. خیال میکردیم آزادی روز باشکوهی است که سریع فرا خواهد رسید و به خودمان میگفتیم که فردا همه چیز زیبا و عالی خواهد شد. اما حالا روشن است که در نهایت مسیرمان به جایی کاملاً متفاوت با آنچه انتظارش را داشتیم ختم شد.
مدنیت و شرافت و کرامت جامعهای که دیرزمانی زیر ضرب زور و ظلم نظام توتالیتر بوده و به نظمی غیراخلاقی خو گرفته و خودآگاه و ناخودآگاه از آن تأثیر پذیرفته و در بسط بیعدالتی و حقکشی همدست دولت بوده یا در برابر آن انزوا و انفعال اختیار کرده، نمیتواند صرفاً به باز شدن درهای آزادی بازگردد.
روزنامهنگاران همیشه مشتاق مصاحبه با لخ والسا نیستند. پاسخهای او همیشه شفاف نیست، فهم منظورش میتواند دشوار باشد، و اعتماد به نفساش گاهی ناخوشایند است. با وجود این، این شخصیت پُرتناقض واقعاً جذاب است. او کارگر ساده و کمسوادی بود که به رهبریِ بزرگترین جنبش اجتماعی در کشورهای کمونیستی رسید؛ او رهبر فرهمندی بود که روشنفکران نامدارِ آن دوره را مجذوب خود کرد و هنوز هم همیشه خود را باهوشتر از دیگران میداند.
تمام جنبشهای انقلابی و جنبشهای آزادیبخش ملی مدعی خلقِ زن و مردی نویناند. شهروند فرانسوی مظهر نوین بودن انقلاب فرانسه بود. انسان نوین شوروی یک کارگر بود و کمی بعد، کارگری شد که از فرط کار از دیگر کارگران پیشی میگرفت. الجزایری نوینِ مورد نظر فرانتس فانون جنگجویی بود که بعدها جای خود را به یک تروریست داد. پس از قرنها که یهودیان از زمین بیبهره مانده بودند، یهودی نوین، یک کشاورز مهاجر بود.
روز ۲۷ اوت ۱۹۷۰ روزنامهی کابل تایمز، یک روزنامهی دولتی انگلیسیزبان، مقالهای در صفحهی اول خود با این عنوان منتشر کرد: «اولین فیلم بلند افغانستان در کابل اکران شد». فیلم مزبور با نام روزگاران در حقیقت سه فیلم مجزا با بازیگران و عوامل مستقل بود که در قالب یک مجموعه به نمایش در آمد.