داستان معروفی وجود دارد مبنی بر این که به لئوپولد برشتولد، وزیر خارجهی امپراتوری اتریش-مجارستان، هشدار میدهند که وقوع یک جنگ بزرگ ممکن است جرقهای باشد برای انقلاب در روسیه. برشتولد با ریشخند جواب میدهد که «و چه کسی قرار است چنین انقلابی را رهبری کند؟ لابد جناب برانشتاین که در کافه سنترال مینشیند!» جناب برانشتاین بعدها نام لئون تروتسکی را برگزید و انقلاب را رهبری کرد.
یکی از پندهایی که از گذشته میشود گرفت این است که به ندرت کسی از گذشته پند میگیرد. اما با کمی زحمت میتوان گذشته را طوری ارایه کرد تا مخاطب پندی را که میخواهیم از آن بگیرد. برای چنینکاری لازم است اندکی از هنر جفتوجور کردن بهره برده باشیم، و همچنین خوب بتوانیم از پس جار زدن کاردستی تاریخیمان برآییم. نمونهها فراواناند؛ آخرینش داستان اِستِر است.
انیشتین یهودیزاده بود. اگر او نیز مانند چند میلیون یهودی دیگر در کورههای آدمسوزی از بین رفته بود، فکرش را بکنید، بشریت امروز بهدور از بسیاری دستاوردهای او کجا ایستاده بود!
مشارکت گستردهی یهودیان در راهپیماییهای اول انقلاب ۵۷ میتواند نشانهی این باشد که اکثریت جمعیت یهودیان به رغم آن که نقش فعالی در حوادث منتج به انقلاب نداشتند اما پیروزی آن را حتمیالوقوع میدانستند و در نتیجه به استقبال فرصتها و منافعی رفتند که این انقلاب میتوانست برای جامعهی یهودیان و آیندهی آن در ایران به ارمغان آورد.
نیروی دفاعیِ متن، هر متنی، در انتشارِ هرچه وسیعتر، و نه هماره سریعترِ، آن است. اما در عین حال، میتوان گفت متنی که مردمان آن را متعلق به خود میدانند، یعنی «نوشتهای برای همه» برای انتشار وسیع بختیارتر است. به عبارت دیگر، این درونِ متن است که به بیرونِ آن چنین قدرتی را میدهد. غنای متن، انسانی بودن آن، چنین میکند.
فیلیپ راث، رماننویسی که برندهی جوایز بسیاری شده بود، یکی از بزرگترین نویسندگان آمریکایی نسل خود، هفتهی گذشته در 85 سالگی بر اثر ایست قلبی جهان را بدرود گفت. راث، نویسندهی بیش از ۲۵ کتاب، طنزپردازی تندوتیز و واقعگرایی سازشناپذیر بود، و به سبکی جسورانه و رک با خوانندگان برخورد میکرد، سبکی که احساسات کاذب یا امید به پاداش الاهی و اجر اخروی را تحقیر میکرد.