ژنرال دوگل گفت: «اما او دیوانه است.» پاییز سال ۱۹۴۲ بود و رهبر «جنبش فرانسهی آزاد» در لندن تازه پیشنهادی از طرف زنِ بهشدت ضعیف و نحیفی دریافت کرده بود که بدون عینک عملاً نابینا بود.
اگر ما صدای محمد مرادی در مبارزه با دیکتاتوری را در دنیا بلند کنیم، دیگر لازم نیست کسی همچون او جانِ شیرین را فدا کند تا فریاد اعتراض ایرانیان به گوش جهانیان برسد. هدف از نگارش این مقاله هم دقیقاً تأکید بر همین نکته است.
این پرشورترین ماجرای عاشقانهی فکری و سیاسیِ روشنفکران مدرن عرب با یک اندیشمند زندهی اروپایی بود و، مهمتر این که، این احساس متقابل بود. از اواخر دههی 1940 تا اواخر دههی 1960، فلسفهی ژان-پل سارتر، و دستورعملهای سیاسی او برای خودرهایی، سرمشق پروژهی آزادی اعراب بود.
کتاب یواو دی-کاپوا، پشت درهای بسته: اگزیستانسیالیسم عربی، ژان-پل سارتر و استعمارزدایی، از بسیاری جهات اثری مهیج است. این کتاب، که ظاهراً به «مواجهه میان روشنفکران عرب، ژان-پل سارتر، حلقهی فرانسوی اطراف او، و اگزیستانسیالیسم» اختصاص دارد، داستان مهیج زمانهای است که اکنون به دورهی استعمارزدایی شهرت یافته، یعنی وقتی که به نظر بسیاری از اهالی مستعمرههای پیشین، تحقق «وعدهی رهاییبخش شهروندیِ جهانی» دور از دسترس نبود.
در فلسفهی معاصر اتفاق عجیبی افتاده است: به نظر میرسد بسیاری از فیلسوفان دیگر به وجود چیزی به عنوان «سرشت انسان» اعتقادی ندارند. آنچه این موضوع را شگفتآور میکند این است که نه تنها این رویکرد در تضاد با بخش بزرگی از تاریخ فلسفه قرار میگیرد بلکه – با وجود ادعاهای پر سروصدا در مخالفت با این واقعیت – چنین رویکردی با یافتههای علم مدرن نیز در تضاد است.
فیلسوفان معمولاً پرسش «معنای زندگی چیست؟» را به دیدهی تردید مینگرند و آن را جدی نمیگیرند. اما جستوجوی معنای زندگی ناپدید نخواهد شد. من نمیتوانم به شما بگویم که معنای زندگی چیست، یا به شما اطمینان بدهم که زندگی معنایی دارد. اما میتوانم بگویم که پرسیدن این سؤال اشتباه نیست. آیا زندگی معنا دارد؟ پاسخ این است: شاید داشته باشد.