تصور کنید در یک نمایش شعبدهبازی حضور دارید و ناگهان شعبدهباز غیب میشود. بیشک شما میدانید که این فرد احتمالاً در جایی پنهان شده است. با این حال، هنوز اینطور به نظر میرسد که او ناپدید شده است. حکم منطق هرچه که باشد، نمیتوان با استدلال این نمود را انکار کرد. چرا تجربهی هوشیار ما این اندازه سرسخت است؟
آیا تا کنون در موقعیتی بودهاید که وقتی تصور میکردید تنها هستید، شنیدنِ ناگهانیِ صدای کسی شما را غافلگیر کرده باشد؟ در چنین حالتی حتی وقتی آن شخص به خاطر غافلگیر کردنِ شما، عذر خواهی میکند، تپش شدید قلب شما ادامه مییابد. شما از این تأثر درونیِ خود آگاهی دارید. اما این آگاهی چه نوع تجربهای است و دربارهی رابطهی میان قلب و مغز به ما چه میآموزد؟
آیا دربارهی زوجی که تصمیم گرفتند اسم دخترشان را برگزیت بگذارند یا در مورد این واقعیت که در بخشهایی از بریتانیا که اهالیاش با خروج از اتحادیهی اروپا موافق بودند، جنون گاوی شایع بوده است، چیزی شنیدهاید؟ دربارهی این قضیه که تشعشعات ناشی از تلفن همراه مغز را معیوب میکند و دیوانگیِ شدید به بار میآورد، چطور؟
بسیاری از ما در مورد استعدادها و قابلیتهای شخصی خود مبالغه میکنیم، و در واقع درک درستی از تواناییهای خود نداریم. این تمایل ذهنی اغلب ما را در مورد امکانات و تواناییهای واقعی خود به اشتباه میاندازد و به ما «توهم اعتماد به نفس» میدهد، و همین توهم مانع از آن میشود که بتوانیم اشتباهات خود را اصلاح کنیم.