وقتی در بزرگراه ساحلیِ اسرائیل به سمت جنوب میروید تقریباً هیچ تابلوی راهنمایی و رانندگیای نمیبینید که نشان دهد دارید به غزه نزدیک میشوید. در این باریکهی کنارهی دریای مدیترانه دو میلیون نفر در حبس به سر میبرند اما ممکن است رانندگان بیآنکه متوجه شوند از کنار این شهر بگذرند.
تصور کنید در یک نمایش شعبدهبازی حضور دارید و ناگهان شعبدهباز غیب میشود. بیشک شما میدانید که این فرد احتمالاً در جایی پنهان شده است. با این حال، هنوز اینطور به نظر میرسد که او ناپدید شده است. حکم منطق هرچه که باشد، نمیتوان با استدلال این نمود را انکار کرد. چرا تجربهی هوشیار ما این اندازه سرسخت است؟
تصور کنید که شخصی تمام مدت کنار شما ایستاده و هر بار که قدم اشتباهی برمیدارید آن را به شما گوشزد میکند. این احساسِ هر روزهی میلیونها نفر از افرادِ مبتلا به اضطراب است. الیویا ریمز، روانشناس و پژوهشگر اضطراب و افسردگی در دانشگاه کمبریج در بریتانیا، سه راهبرد مقابلهای برای رها شدن از شر «آن شخص» ارائه میدهد.
ویکتور فرانکل معتقد بود که بسیاری از آنها که توانستند از اردوگاههای مرگ نجات پیدا کنند، یک تفاوتی با سایر زندانیان داشتند: معنا و هدفی در زندگی داشتند و دو دستی به آن معنا چنگ زده و رهایش نمیکردند. در سال ۲۰۱۳ یافته های یک تحقیق مهم علمی ضمن تأیید ادعای فرانکل نتایجی فراتر از این هم به دست داد.
ملیسا برودر نویسندهی آمریکایی از سال ۲۰۱۲ در حساب توئیتری خود به نام «امروز خیلی غمگینام»، برشهایی از واقعیت زندگی روزمرهاش را منتشر میکند. حساب توئیتری او جنجالی شده و بیش از 675000 دنبالکننده جذب کرده است و به این ترتیب بود که کتاب مقالات شخصی برودر دربارهی مشکلات سلامت روانیاش نیز که در سال ۲۰۱۶ به بازار آمد، «امروز خیلی غمگینام» نام گرفت.
نویسنده با نگاهی به دوران حبس خود به اتهام آموزش به دانشجویانِ محروم از تحصیل و گذراندن دوران انفرادی، از تجربهی «گسست» میگوید. گسست، نوعی حالت روانی است که فرد در آن از بُعدی از ابعاد تجربهی واقعیت جدا شده و یکپارچگی میان آگاهی و دیگر ابعاد وجودیاش را از دست میدهد.