آنچه هدف اصلی بوده فراهم آوردن مجموعهای در جهت روشنگری مفهوم «ایران فرهنگی» بوده است. بنابراین، از کسانی دعوت کردهایم که با مؤلفههای مختلف ایران و فرهنگ سر و کار داشتهاند و دارند، گرچه همهی کسانی که دعوت شدهاند نتوانستهاند به دعوت ما پاسخ گویند. همچنین با دعوت از خانم فرزانه خجندی، عزیز حکیمی، شهزاده سمرقندی، اسفندیار آدینه از تاجیکستان و ازبکستان و افغانستان سعی کردهایم تنوعی در مشارکتکنندگان داشته باشیم که به نحوی تنوع حوزهی ایران فرهنگی را نشان دهد. اما این مجموعه را صرفاً گامی اولیه برای مباحث ایران فرهنگی میدانیم و ناچار از آنچه در نظر داشتهایم تنها بخشی منعکس شده است.
در سخن گفتن از زبان مادری ما نه از یک زبان مادری که از زبانهای مادری است که سخن میگوییم. در تعریف خود این زبان میتوان گفت که زبان مادری زبانی است در «زبان». به سخن دیگر، زبان مادری زبانِ زبان است. این معنا را بیشتر بشکافیم …
دکتر محمد باقر هوشیار (۱۲۸۳- ۱۳۳۶( مترجم، پژوهشگر و از بنیانگذاران رشتهی روانشناسی و علوم تربیتی در ایران است. او پس از پایان تحصیلاتش در آلمان و دریافت دکترای روانشناسی و علوم تربیتی از دانشگاه مونیخ به ایران بازگشت و در دانشگاه تهران به تدریس مشغول شد.
آیا میتوان اصطلاح «قلمرو زبان و فرهنگ فارسی» را به عنوان چارچوبی مفهومی، که از زبان و ادبیات فراتر میرود، دربارهی حوزههایی چون زیستگاه، اقتصاد و راههای تجاری و فرهنگ سیاسی و مادی به کار بست؟ آیا در دوران پیشامدرن و ابتدای عصر مدرن پیوندهای تاریخی مشخصی بین مناطق گوناگونی چون آناتولی، فلات ایران و محدودهی خراسان بزرگ، قفقاز، حاشیهی جنوبی آسیای میانه، سینکیانگ غربی، و شبهقارهی هند وجود داشته است؟
آیا مسئلهای بنیادی در ایران وجود دارد که منشأ و اساس مسائل امروز جامعهی ایران است؟ ریشهی بحرانهایی که در ایران داریم کجاست؟ در ادامهی گفتگوها دربارهی مسائل بنیادی ایران، این سؤالات را با کاظم کردوانی در میان گذاشتهایم. دکتر کردوانی، جامعه شناس و دبیر سابق کانون نویسندگان ایران، و از رهبران پیشین کنفدراسیون دانشجویان است، و نوشتههای پرشماری دربارهی مباحث فرهنگی-سیاسی ایران دارد.
دم غروب یک روز خردادماه زیر آسمان هرات تمام غربت تهرانم را بهآنی گم میکنم. بعد از سالها تبعید نانوشته، آنجا اولین شهری است که مردم با کلمات مأنوس فارسی به همدیگر «صبح به خیر» یا «درمانده نباشید» میگویند، اتفاقی که حتی در کوچه پسکوچههای آشنای «باکرکوی» و «امینونو» استانبول هم رخ نمیدهد. خیال میکنم آمدهام خانه، کنج ایوان خانهی پدری.