ریشهها و علل بیطرفی چیست؟ عوامل تعیینکنندهی زمانی و مکانی در این موضعگیری چه نقشی دارند؟ آیا بیطرفی همیشه یک موضع طبیعی است یا در مواردی جنبهی ریاکارانه دارد؟ چگونه میتوان این واکنش را در طیف گستردهای از رفتارهای فردی تا عرصههای کلان سیاسی تبیین کرد؟
چطور سر از اینجا درآوردیم؟ چطور کار به جایی رسید که دمای هوا در بریتیش کلمبیا میتواند به ۵۰ درجهی سانتیگراد نزدیک شود، آتشسوزی در جنگلهای حومهی آتن منظرهای آخرالزمانی را ترسیم کند، سیلهای خروشان اوضاع شهرهایی در بلژیک و آلمان را به هم بریزد ــ و با این همه، هیچ برنامهی بینالمللیای برای قابلسکونت نگه داشتن کرهی زمین تا پایان این قرن وجود نداشته باشد، و معترضان و منتقدان را افراطی بخوانند؟
پس از سرنگونی طالبان توسط آمریکا و متحدانش در سال 2001، میزان ثبتنام دختران در مدارس دورهی ابتدایی از 0 درصد به 80 درصد رسید. مرگومیر نوزادان به نصف کاهش یافت. ازدواج اجباری غیرقانونی شد.
چکسلواکی رسماً کشوری کمونیست بود اما تیم فوتبال عمدتاً اسلوواکِ این کشور که به مقام قهرمانیِ رقابتهای سال 1976 دست یافت، احساسات نهفتهی ناسیونالیستی را برانگیخت. دانمارکیها نزدیک بود که تاریخساز شوند زیرا در سال 1992 هم قهرمان جام ملتهای اروپا شدند و هم در همهپرسی به «پیمان ماستریخت» [پیمان اتحادیهی اروپا] رأی منفی دادند.
«تأثیر میشل باشله ]رئیس جمهور شیلی[ نمادین و فرهنگی بود. سنجش این تأثیر بسیار دشوار اما در عین حال آشکار است: ناگهان دختربچهها فهمیدند که زنان میتوانند رئیس جمهور شوند. حالا دختربچههایی را میبینید که با او همذاتپنداری میکنند و میگویند که میخواهند رئیس جمهور شوند. این تغییری چشمگیر در این کشور است.»
در آغاز دههی ۴۰ خورشیدی، ما ایرانیان با خیزِ بلندِ ایدئولوژیِ بومیگرایی و «موج بازگشت» به اصالت گذشته ـ که عمدتاً از تقابل با مدرنیزاسیونِ دولتی (تقابل با «دیگری»)، هویت میگرفت ـ روبهرو میشویم.