من یکی از معدود بازماندگان کسانی هستم که تقریباً تا آخرین لحظهی پیش از آزادسازی آشوویتس در این اردوگاه بودم. انتقال ما از این اردوگاه یا به اصطلاح تخلیهی آن در ۱۸ ژانویه آغاز شد. ما در صفی ۶۰۰ نفری به راه افتادیم و در شش روز و نیمِ بعدی بیش از نیمی از همراهانم جان باختند. به احتمال قوی، من تا مراسم یادبود سال آینده زنده نخواهم ماند. این قانون طبیعت است. پس لطفاً ببخشید که احساساتی سخن خواهم گفت.
روزنامهنگاران همیشه مشتاق مصاحبه با لخ والسا نیستند. پاسخهای او همیشه شفاف نیست، فهم منظورش میتواند دشوار باشد، و اعتماد به نفساش گاهی ناخوشایند است. با وجود این، این شخصیت پُرتناقض واقعاً جذاب است. او کارگر ساده و کمسوادی بود که به رهبریِ بزرگترین جنبش اجتماعی در کشورهای کمونیستی رسید؛ او رهبر فرهمندی بود که روشنفکران نامدارِ آن دوره را مجذوب خود کرد و هنوز هم همیشه خود را باهوشتر از دیگران میداند.
این اشتیاق ناگهانی به دخالت تهاجمی دولت در زمان بحران سلامت چیز تازهای نیست. در طول تاریخ بیماریهای همهگیر موجب افزایش قدرت دولتها شده است. اما هیچ راهی نداریم که بدانیم آیا این قدرتهای تازه که در طول این دوران به مقامات تفویض شده، پس از پایان روزگار همهگیری از آنها پس گرفته خواهد شد یا نه.
وویچِیخ اسمارزوفسکی، که با فیلم قبلی خود «نفرت» (۲۰۱۶) به شهرتی چشمگیر در لهستان دست یافته بود، این بار فساد کلیسای کاتولیک را دستمایهی آفرینش اثری کرده که خشم برخی از سیاستمداران محافظهکار حاکم بر لهستان را برانگیخته است. برای مثال، یاروسلاو سِلین، معاون وزیر فرهنگ لهستان، اسمارزوفسکی را به ترویج «کلیشههای منفی و برخورد نامنصفانه با کلیسا» متهم کرده است. مهمترین برنامهی خبریِ تلویزیون دولتی لهستان هم این فیلم را «حملهی بیرحمانه و نادرستِ دیگری به کلیسای کاتولیک» خوانده است. پاوِل سولوخ، رئیس ادارهی امنیت ملی، نیز در گفتگویی رادیویی، این فیلم را «پروپاگاندا» خوانده و با فیلمهای ضدیهودی در آلمان نازی مقایسه کرده است!
سیاست هویتمحور ــ ملی و شخصی ــ ما را در چند سال گذشته به مسیرهایی کشانده است که انتظارش را نداشتهایم. صبح یکشنبهای در اواسط اکتبر، این سیاست من را در مسیری یک مایلی در شهری در سواحل جنوبی انگلیس، به یک مرکز اجتماعات کشاند تا رأی خود به نامزدهای انتخابات پارلمانی لهستان در ورشو را به صندوق بیندازم. اروپایی بودن چه معنایی دارد و دیگر اینکه بخشی از یک ملت بودن چه معنایی دارد، هر قدر هم مردم آن ملت چندپاره شده باشند.
من یکی از معدود بازماندگان کسانی هستم که تقریباً تا آخرین لحظهی پیش از آزادسازی آشوویتس در این اردوگاه بودم. انتقال ما از این اردوگاه یا به اصطلاح تخلیهی آن در ۱۸ ژانویه آغاز شد. ما در صفی ۶۰۰ نفری به راه افتادیم و در شش روز و نیمِ بعدی بیش از نیمی از همراهانم جان باختند. به احتمال قوی، من تا مراسم یادبود سال آینده زنده نخواهم ماند. این قانون طبیعت است. پس لطفاً ببخشید که احساساتی سخن خواهم گفت.