چیزی در دنیا هست که از لیبرالیسم خوشش نمیآید، و برای بقای مؤسسات آن مشکلات ایجاد میکند. فوکویاما فکر میکند که میداند آن چیز چیست، و پاسخ او در عنوان کتاب جدیدش خلاصه شده است.
فرانک پرندهای را در حیاط میبیند و معتقد است که این پرنده یک سهره است. گیتا که کنارش ایستاده همان پرنده را میبیند اما عقیده دارد که یک گنجشک است. چه واکنشی را باید از فرانک و گیتا انتظار داشت؟
در اواخر بعدازظهر یکی از جمعههای نوامبر پارسال، پلیس را به علت «حادثهای تروریستی» به ایستگاه مترو «آکسفورد سیرکوسِ» لندن فراخواندند. از مردم خواستند که ایستگاه را ترک کنند، و در نتیجه جمعیتی انبوه به طرف خروجیهای ایستگاه شتافتند. گزارشهایی دربارهی شلیک گلوله دهان به دهان چرخید، و عکسها و ویدیوهایی در اینترنت منتشر شد که نشان میداد مردم در حال فرار از آن ناحیهاند و نیروهای مسلح پلیس به سوی آن محل میشتابند.
آیا دانشوران باید همیشه حقیقت را بیان کنند، حتی اگر این کار به ضرر همسازی اجتماعی باشد؟ آیا باید دروغ را افشا کرد، حتی اگر این دروغ مایهی دوام نظم اجتماعی باشد؟ وقتی کتاب جدیدم، 21 درس برای قرن بیست و یکم، را مینوشتم، در مورد لیبرالیسم با همین مشکل دست و پنجه نرم میکردم.
ماریو بارگاس یوسا، برندهی جایزهی نوبل ادبیات، علاوه بر نوشتن رمانهایی که جوایز بسیاری بردهاند، به شکلی خستگیناپذیر برای تحقق آزادیهای مدنی جنگیده است. او در کتاب اخیر خود، با عنوان «ندای قبیله»، تفکر لیبرالی را ترویج میدهد و هفت نویسندهی مدافع این تفکر را میستاید. روزنامهی «ال پائیس» اسپانیا دربارهی لیبرالیسم، بیبصیرتیِ روشنفکران، و خطرات پیش رویِ دموکراسیها با او گفتوگو میکند.
اگر بحث را تا اینجا دنبال کرده باشید، ممکن است بپرسید: چرا پوپولیستها در پی تغییر نظام نیستند؟ اگر واقعاً به حرف خود عقیده دارند و خود را یگانه نمایندهی مشروع مردم میدانند، چرا کلاً از انتخابات صرف نظر نمیکنند؟ اگر دیگر مدعیانِ قدرت همگی نامشروع اند، چرا آنها را کاملاً از بازی سیاسی کنار نمیگذارند؟