هدف از این نوشتارِ مختصر در درجهی اول، تأیید یا ردّ دیدگاهها نیست بلکه مقدمتاً طرح برخی دیدگاهها درکنار یکدیگر و تلاشی ابتدایی برای تولید پرسشهایی است که اندکی به غنیتر شدنِ خزانهی درک جمعی از مسئله کمک کند.
این ترجمه، برگِ سبزی تقدیمی است به همهی فعّالانی که در مسیرِ حقِ تشکیلِ سندیکاها و تشکّلهای مستقلّ صنفی و مدنی، رنجهای فراوانی را به جان خریدهاند؛ از تحمّلِ زندان و تبعید گرفته تا انواع محرومیتهای اجتماعی، اخراج، قطع حقوق و غیره.
سالهاست که هر چند روز یک بار در یکی از شهرهای ایران، آفتاب نزده، مأموران زندان، یک نفر، گاهی چند نفر و گاه حتی چند ده نفر را چشمبند میزنند، به پای چوبهی دار میبرند، چند پله بالاتر از زمین روی یک بلندیِ کوتاه، طناب را دور گردنشان میاندازند و چند دقیقهی بعد، گاه در سکوت حیاط زندان، گاه در میان هلهله یا بهت جمعیتی که در میدان شهر دور چوبهی دار جمع شدهاند، زیر پایشان را خالی میکنند.
هرچند جمهوری اسلامی حکومتی به شدت سرکوبگر است اما میتوان تصور کرد که در صورت افزایش همزمان فشارهای داخلی و بینالمللی، ناچار به عقبنشینی شود. ما هنوز همهی روشهای مبارزات خشونتپرهیز را امتحان نکردهایم.