در تاریکیِ شبی سرد و برفی در ایستگاه تاکسیِ فرودگاه اسلو ایستادهام. در سفیدیِ برفی که آسمان و زمین را پوشانده است، دو چشم سیاه درشت، دو دو زنان جلوی چشمانم ظاهر میشود.
هر سال در ماه ژوئن یا ژوئیه، در مناطق شمالیِ فنلاند، نروژ و سوئد خانوادههای پرورشدهندهی گوزن برای شرکت در یکی از بزرگترین برنامههای سال یعنی مراسم «نشانگذاری» زیر آفتاب نیمهشب قطبی گرد هم میآیند، مراسمی که طی آن بچهگوزنها با نشان مخصوص صاحبشان علامتگذاری میشوند.
وقتی در سال ۱۹۸۰ آدولفو پرز اسکیوِل، از مخالفان حکومت آرژانتین، به علت فعالیتهای حقوق بشریِ خود برندهی جایزهی صلح نوبل شد اتفاق جالبی رخ داد. آرژانتین پیشتر قانونی را وضع کرده بود که بر اساس آن دولت موظف به گرامیداشت برندگان جایزهی نوبل بود. در نتیجه، حالا نظامیان حاکم بر این کشور مجبور بودند تا از یکی از مخالفان خود تجلیل کنند. از آن پس، اسکیول نه تنها توانست به دفاع از حقوق بشر ادامه دهد بلکه از حکومت نظامیِ این کشور هم مستمریِ ماهیانه دریافت میکرد!
وقتی هواپیما فرودگاه کابل را ترک کرد و در آسمان اوج گرفت، هول و هراس، و بهویژه ترسم از سفری طولانی و نامعلوم، افزایش یافت. از این که خانواده، دوستان و کشورم را ترک میکردم اندوهگین بودم. گمان میکردم که پس از رسیدن به کشوری امن در مدتی کمتر از سه ماه میتوانم شغل روزنامهنگاری را از سر بگیرم. اما متأسفانه این طور نشد.
چرا کشورهای اسکاندیناوی، به رغم موانع بسیاری (سوای منابع انرژی) که ظاهراً سد راهشان بودند، توانستهاند به چنین سطح زندگی بالایی دست یابند؟ نویسنده در تلاش برای پاسخ دادن به این پرسش، به پیامدها و علل این تحول میپردازد.