در تابستان ۱۸۴۶، هنری دیوید ثورو، نویسندهی آمریکایی، پس از آنکه از پرداختن مالیات سرانه به مأمور محلی سر باز زد، شبی را در زندانی در ماساچوست، گذراند. ثورو بعدها با بحث دربارهی آن نافرمانیِ جزئی در مقالهای با عنوان «در باب وظیفهی نافرمانی مدنی» (چاپ سال ۱۸۴۹)، به آن شهرتی جهانی بخشید. او در آن مقاله شرح میدهد که نمیخواسته است از دولت فدرالی حمایت کند که به بیعدالتی تداوم میبخشد.
آیا کسی میتواند بی آن که خود شرور باشد، به اعمال شرورانه دست بزند؟ این سؤال بغرنجی است که هانا آرنت، فیلسوف و نظریهپرداز سیاسی آلمانی، در سال ۱۹۶۱ به آن پرداخته است، او در آن زمان مشغول تهیهی گزارشی دربارهی محاکمهی آدولف آیشمن، مسئول هماهنگی برای انتقال دادن میلیونها یهودی به اردوگاههای مرگ و متهم به همدستی در جنایات نازیها، برای مجلهی «نیویورکر» بود.
هانا آرنت و گرشوم شولم دو زندگی اما یک سرنوشت داشتند. هردو در زمرهی بزرگترین متفکران قرن بیستم محسوب میشوند و با یکدیگر کمتر از ده سال اختلاف سنی داشتند: شولم در سال ۱۸۹۷ و آرنت در سال ۱۹۰۶ در خانوادههایی آلمانی، که تمام اعضایشان یهودی بودند، متولد شدند.
پسامدرنیسم از دید متفکران چپگرا و کنشگران جناج چپ قرار بود مانعی برای ظهور ایدئولوژیهای استبدادی باشد. اما به نظر میرسد امروزه نوع جدیدی از تمامیتخواهی راستگرا آن را به خدمت خود در آورده است. چه کسی مقصر است؟ چه باید کرد؟
سازش با استبداد برای حفظ منافع و گریز از گزند حکومتهای خودکامه سازوکاری آشنا در زندگی ایرانیان است، اما تقیه و کتمان عقیده در جنگ با وجدان پیامدهایی دارد.
الیزابت مینیچ در کتاب جدیدش، با طرح دوبارهی این دیدگاهِ هانا آرنت که بیاندیشگی و بیفکری میتواند قابلیت و تمایلِ تبدیل شدن به مخوفترین جنایتکاران را در آدمهای عادی به وجود بیاورد، نتیجه میگیرد که باید ابزار اندیشیدن را در اختیار مردم بگذاریم، نه این که فقط برای بهرهوری اقتصادی آنها را آموزش دهیم.