خلوتِ شلوغ
زیگمونت باومن
با گریختن از تنهایی، شانسِ خلوت را از دست میدهید: آن حالت شکوهمندی که در آن میتوان «به افکار خود سامان داد»، تأمل کرد، اندیشید، آفرید ــ و بنابراین، در نهایت، به ارتباط معنا و جان بخشید.
با گریختن از تنهایی، شانسِ خلوت را از دست میدهید: آن حالت شکوهمندی که در آن میتوان «به افکار خود سامان داد»، تأمل کرد، اندیشید، آفرید ــ و بنابراین، در نهایت، به ارتباط معنا و جان بخشید.
یک صفحهی پرطرفدار فیسبوک که برای محکوم کردن مرگ مرد جوانی بر اثر ضرب و شتم پلیس مصر ایجاد شده بود، محل سازماندهیِ خیزش اولیهی تحریر بود و صدها هزار هوادار را گرد آورد. یکی از دوستان مصریام بعدتر به شوخی میگفت این باید نخستین بار در تاریخ باشد که فردی میتواند با کلیک کردن روی «من شرکت میکنم»، در پاسخ به یک دعوت فیسبوکی، به انقلاب بپیوندد.
آیا حذف افراد از رسانههای اجتماعی، به شکلی بنیادین موجب تغییر نحوهی سازماندهی سرگرمی و تفریح میشود؟ اگر شاخصهای گفتگوهای روزانهی خود را تغییر ندهیم و همگی از این رسانهها خارج نشویم، پاسخ مثبت است.
دورویی و ریاکاری در سیاست امری غیرمنتظره نیست اما در هیچ جایی به اندازهی شرکتهای فناوری اطلاعات چشمگیر نیست، یعنی همان شرکتهایی که از حباب اینترنتی اخیر بیش از بقیه سود بردهاند...
«رسانههای جدید حقیقت را نصفهنیمه پخش میکنند و پر از تبلیغات و دروغاند. خودمداری را تشویق میکنند، و این گونه جوامع بشری را تکهپاره و از هم گسیخته میکنند. به این ترتیب، هر آماتوری اجازه مییابد که نویسنده شود و گفتگوی عمومی را تنزل دهد.» این حرف آشنا به نظر نمیرسد؟
اکنون بیش از همیشه به اطلاعات دسترسی داریم اما بر خلاف انتظارمان، این وضعیت بیضرر و زیان نبوده و این امر امکانات جدیدی را برای سرکوب و خاموش نگه داشتن مخالفان در اختیار قدرتمندان گذاشته است. امروز پیش از هر چیز، باید حق داشته باشیم که بدانیم یک حساب آنلاین، بات است یا آدمی واقعی...
من در دو سال و نیم گذشته انگیزههای تروریستها را مطالعه کردهام تا بتوانم به پیشبرد بحث دربارهی پیشگیری از حملات بعدی کمک کنم. من با روانشناسان، افراطگرایان سابق، کسانی که با متهمان تروریستی در زندان کار میکنند، مأموران عالیرتبهی پلیس و قربانیان مصاحبه کردهام...
هانا آرنت دوست خوبی بود. زمانی که دختر نوجوانی بود، مادر و پدرخواندهاش دیدار با آشنایی به نام آنه مندلسون را برای او قدغن کرده بودند اما او به هر ترتیبی که شده، پیاده در شب به شهر کوچک مجاور رفت، به پنجرهی آنه سنگریزه پرتاب کرد، و دوستی مادامالعمری را با او بنا نهاد...