«میتوان بهشت را جهنم جلوه داد و برعکس؛ و میتوان فلاکتبارترین شکل زندگی را بهشت جلوه داد.» این نقل قول از هیتلر در کتاب نبرد من ممکن است برای انسانِ امروز کلیشه به نظر برسد زیرا انتظار میرود که رشد فکری، گردش آزاد اطلاعات و در مجموع فرایند افزایش آگاهی، آسیبپذیریِ او را در برابر چنین تلاشهایی کاهش داده باشد. آیا بهراستی چنین شده است؟
دو دههی قبل وقتی نوشتن دربارهی نابرابری اقتصادی را شروع کردم، شایستهسالاری بیشتر نوعی راه حل به نظر میرسید تا یکی از علل نابرابری. اما در عمل، اکنون شایستهسالاری جز اقلیتی از نخبگان همه را حذف میکند.
تصمیمهای سیاسی ما تا چه اندازه باید مبتنی بر فهم روزمره و باورهای اکثر مردم، و تا چه حد باید مبتنی بر نظر تخصصیتر و پیچیدهتر خبرگان حقوقی، علمی یا اقتصادی باشد؟ چطور میتوان موازنهای عملی میان این دو برقرار کرد؟ کتاب تاریخ مختصر دموکراسی و حقیقت به یکی دیگر از مشکلات اصلیِ «نظام حقیقت» دموکراتیک میپردازد: تنش میان شناخت نخبگان و «شعور» مردم عادی.