در پی «صداقت» بودن چه اشکالی دارد؟
arcdigital.media
اگر ایدهی رایج و مد روز در دههی 1980 «سیر صعودی» بود، شعار این دهه «صداقت» است. این ایدئال غالب که باید با خودت روراست باشی و «خود واقعیات باش» به ندرت به نقد کشیده میشود. اما اگر این آرمان مانعی بر سر راه دگرگونی فردی بوده باشد و همگان را به ماندن در موقعیت موجودشان ترغیب کند، چه؟ آیا اخلاق صداقتمداری محافظهکارانهتر از آنچه خود جانشیناش شده، یعنی آرمان تاچریِ «یاپی» (yuppie) (جوان شهرنشین موفق در کار و در حال سیر صعودی)، نیست؟ به نظرم، وقت آن رسیده است که ببینیم چگونه صداقت سد راه پیشرفت و آرزوهای ما میشود.
از فلسفهی اخلاق شروع میکنیم، نگاهی به سیر زندگی خودم میاندازیم، یک بچهی طبقهی کارگر که استاد دانشگاه شد، و همهچیز از رژهی دگرباشان جنسی تا بوریس جانسون و دونالد ترامپ را مد نظر میگیریم. حتی به این نکته توجه میکنیم چرا صداقت میتواند برای صبح از خواب برخاستن ما هم مشکل ایجاد کند. خب، شروع کنیم.
تصور کنید که شریک زندگیتان از شما میپرسد «میتوانی با ماشین بروی فلانجا و گذرنامهی مرا برایم بیاوری؟»، و شما جواب مثبت میدهید و میگویید «خوشحال میشوم این کار را بکنم.» شما واقعاً از این کار خوشحال نمیشوید: دلتان میخواهد که کمک کنید، اما بیشتر ترجیح میدهید که یکراست به خانه برگردید. میشود گفت که در این لحظه بیصداقت بودهاید. در واقع، میشود تصور کنیم که شریک زندگیتان این نکته را به شما گوشزد کند: «اگر خوشحال نمیشوی، نگو میشوم.» چه بسا بحث و جدلی در ادامه در بگیرد.
ارسطوی فیلسوف بر این باور بود که انسانها، در شکل آرمانی، با رغبت و لذت به کارهای نیک میپردازند. اما او علاوه بر این عقیده داشت که نیکو است که انسانها، حتی وقتی احساس خوبی ندارند، باز دلشان میخواهد به شیوهی اخلاقی عمل کنند. وقتی به شریک زندگیتان میگویید که خوشحال میشوید کمکاش کنید، میکوشید طوری عمل کنید که انگار همینطور است. به عقیدهی ارسطو، شکل آرمانیِ فضلیت اینگونه محقق میشد: همچنان تلاش میکنید که کار نیک را با خلق خوش انجام دهید و نهایتاً این کار را میکنید. بعضیها عقاید آن فیلسوف را در قالب این عبارت بازتاب میدهند که «وانمود کن تا بالأخره بکنی.» آرزوی چیزی را داشتن متضمن آن است که برای بدل شدن به چیزی تلاش کنید که اکنون نیستید، تا این که نهایتاً بشوید.
خطر صداقت اینجا است: صداقت معمولاً آمال و آرزوها را تقلبی و غیرواقعی جلوه میدهد. یعنی شما تلاش میکنید چیزی باشید که نیستید. اما آرزوی این را داشتن که آدم بهتری باشید ــ در کاری موفقتر شوید ــ اغلب متضمن آن است که چیزی باشید که (در حال حاضر) نیستید. مشکل همینجا است. آرمان صداقت اغلب به شدت بر این نکته تأکید میگذارد که تمام تلاشها برای تغییر و تحول و بهبودبخشی به خود ساختگی به نظر میرسند.
چنین رویکردی اثرات اجتماعیِ عمیقاً محافظهکارانهای دارد. آمال و آرزوها متضمن مدتی تظاهر و وانمود هستند، اما آرمان صداقت انسانها را تشویق میکند که همانچه هستند بمانند و به سراغ افکاری فراتر از موقعیت موجودشان نروند. با استناد به بخش کمتر مشهوری از نیایش مسیحی «تمام چیزهای روشن و زیبا»، میشود گفت که آرمان صداقت مشوق این وضعیت میشود که دارا در کاخ بماند و نادار دم دروازه.
کودکی من به بازی در محوطهی مجتمعهای شهرداری گذاشت و در بزرگسالی استاد فلسفه شدم. بعید است که چنین تحولات روانی و اجتماعیای را از سر گذرانده باشید و در دورههایی آگاهانه به این فکر نکرده باشید که میخواهید خودتان را متحول کنید. کموبیش محکوم به این هستید که مراحل متعدد سندرومِ تظاهر را پشت سر بگذارید. اما جز این است که آدم متظاهر یک موجود تقلبی است، و موجود تقلبی کسی است که صداقت ندارد؟ من اگر میخواستم با خودم صادق باشم و کاری برای خودم نکنم، نمیتواستم استاد دانشگاه شوم.
اگر صرفاً با خودتان چنان که هستید صادق باشید، آنوقت خودتان را از همهی آن چیزهایی که میتوانید باشید محروم میکنید.
شاید باید بیتعارف قبول کنم که، به قول یکی از دوستانام، من هم از بچههای تاچر ام. یعنی من هم کارنامهام را مرهون همان «سیر صعودی» ام که پیشتر اشاره شد. پس آیا باید صداقت را رها کنیم و به همان روحیهی دههی 1980 برگردیم؟ نه، این هم راه بهتری نیست. آرمان دههی 1980 معمولاً بر آمال و آرزوهای طبقاتی متمرکز بود، نه بر تحول و دگرگونی فکری. فردگراییاش وجههی رادیکالی داشت اما مادام که بچههای طبقهی کارگر را تشویق میکرد که به فکر بدل شدن به بچههای مرفه و مد روز طبقههای بالا باشند عمیقاً محافظهکارانه بود. حتی، چنان که پژوهشهای انجامشده دربارهی «سیر صعودی» به شکل متقاعدکنندهای نشان داده، فردگرایی رادیکال آن هم محافظهکارانه بود: این که عدهی اندکی سیر صعودی داشته باشند و عدهی اندکی سیر نزولی، ساختار نابرابرِ جامعه را تغییر نمیدهد.
اگر آرمان «سیر صعودی» متضمن تغییر برای تطابق بود، آرمان صداقت از همان کسی که هستید تجلیل میکند. مفتخر بودن به کسی که هستید، وقتی که اکثر آدمهای دنیا شما را به خطا محکوم میکنند، این یعنی شما به شکل درخشانی باصداقت هستید. کنجی یوشینو، استاد دانشگاه نیویورک، به درستی این مسئله را مطرح کرده است که در فضاهای کار هنوز به شکل توجیهناپذیری افراد را مجبور میکنند که جلوههای هویتشان را پنهان کنند ــ کارمندها ملزم میشوند که خالکوبیهایشان را بپوشانند، موهای بافتهی مدل آفریقاییشان را باز کنند، یا کلاههای یهودیشان را از سر بردارند. کارهای زیادی هست که هنوز باید در دفاع از صداقت و آزادی اجتماعی انجام شود. به علاوه، تأکیدگذاری بر صداقت نیروی مؤثری در افشای جعلیات و سیاستمداران تقلبی بوده است. فراتر از همه، امروزه اشتیاق شدیدی به صداقت احساس میشود، در دنیای سخنپراکنیهای شرکتهای تجاری که از هرگونه بیان آزادانه و بدون برنامهریزی تهی شده است. با این حال، صداقت وقتی که سد راه آمال و آرزوها میشود، به ایجاد فضای دلسردکنندهای کمک میکند که در آن هر کوششی برای اخلاقی عمل کردن مشکوک و قابل تردید به نظر میرسد.
اگر آمال و آرزوهای اخلاقی همیشه تقلبی دانسته شوند، و بنابراین از آنها سلب اعتماد شود، آنوقت چه بسا به جایی برسیم که فقط به آدمهای بیشعور بشود اعتماد کرد. بسیاری از هواداران ترامپ میگویند که او شاید آدم کثیفی باشد، اما دست کم میدانید که او دربارهی شما چه فکر میکند. او همان است که هست. بوریس جانسون شاید یک فرصتطلب بیمسئولیت باشد، اما دست کم صداقت دارد. این نمونهای است از این که آرمان صداقت میتواند نه فقط محافظهکارانه بلکه مرتجعانه باشد. چنین رویکردی آدمها را تشویق میکند که خصایص منفی خود را بپذیرند و حتی با آنها خوش باشند، به جای این که برای تغییر دادن آنها تلاش کنند.
نام فریدریش نیچه، فیلسوف قرن نوزدهمی، با شعار مشهوری تداعی میشود (سرلوحهای که خودش از پیندار، شاعر یونان باستان، اقتباس کرده بود): «آن کسی شو که هستی.» این شعار به شکل درخشانی عصارهی آن چیزی را عرضه میکند که یکی از آرمانهای اصلی دوران ما شده است: آنقدر رواج پیدا کرده که روی دکمههای آهنربایی برای درِ یخچالها هم آن را درج میکنند. این فراخوان، با ایجاز زیبایی که دارد، از شما میخواهد به شیوهای زندگی کنید که گویای شخصیت واقعی شما است. چنین کاری میتواند درخشان باشد. اما باید به خاطر داشت که در مورد بعضی آدمها، باصداقت بودن به معنی کثافت بودن است. گوگن از عمیقترین انگیزشهای خودش پیروی میکرد و آدم افتضاحی هم بود.
حال، این مسئله هم وجود دارد که بهبودبخشی به خود کار دشواری است. در واقع، اکثر آدمها وقت زیادی برای پرداختن به خودشان ندارند. کار کردن، تقریباً برای همهکس، عمدهی نیرو و انرژی ما را میگیرد. فراتر از همه، بچهداری معمولاً رس آدمها را میکشد. خسته و ازپاافتاده که از سر کار برگردید، احتمالاً دیگر علاقهای به انجام کاری در خانه ندارید. بعید است که تبلیغات شبکههای تلویزیونی شما را به انتظار کشیدن برای لذت آتی متقاعد کند. شاید برای قدم زدن بروید، یا پیتزا سفارش بدهید، یا به فیسبوک سری بزنید. به آسانی علاقهتان به بهبود بخشیدن به خودتان و به دنیای بزرگترِ بیرون کمتر میشود، و بیشتر درگیر چیزهایی مثل کیفیت رختخوابتان میشوید.
چاره این نیست که بار بیشتری بر شانههای خمیده بگذاریم. باید به فکر راههایی برای آزاد کردن آدمها از زیادهکاری باشیم. اما آدمها هم باید خودشان را از بند تصورات گمراهکننده در خصوص «همیشه خود بودن» آزاد کنند.
تلاش برای ایجاد تغییر متضمن عزم و خودچیرگی است، در حالی که دیدگاه «خودت باش» گرایش به ماندن در آسایشگاه تمایلات کنونی شما را تقویت میکند. اگر واقعاً دوست ندارید لباس رسمی تنتان کنید، همان شلوار ورزشیتان را بپوشید؛ اگر حوصله ندارید که شلوار ورزشیتان را بپوشید، همان پیژامه هم خوب است؛ اگر حساش را ندارید که از تختخواب بیرون بیایید، همانجا دراز بکشید. با خود صادق بودن، در بعضی موارد، یک روند قهقرایی ایجاد میکند.
جالب اینجا است که صداقت، از اهداف اصلی آموزههای رشد شخصی، میتواند رشد و شکوفایی شخص را به شکل ساختگی محدود کند. اگر صرفاً با خودتان چنان که هستید صادق باشید، آنوقت خودتان را از همهی آن چیزهایی که میتوانید باشید محروم میکنید. بد نیست به این گفتهی میشل فوکو، فیسلوف فرانسوی، فکر کنید: «من احساس نمیکنم که لازم است بدانم دقیقاً چه هستم. جاذبهی اصلی زندگی و کار این است که کس دیگری بشوید، کسی که در ابتدا نبودید.»
برگردان: پیام یزدانجو
دنیل کالکات نویسنده و فیلسوفِ است و در استمفوردِ انگلستان زندگی می کند. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلی زیر است:
Daniel Callcut, ‘The philosophical problem with our pursuit of “authenticity”, Prospect, 18 June 2019