در باب لزوم الغای نهاد روحانیت
longreads
1.«قتل نفس»
باور نمیکردم که روزی فرا برسد که از درگذشت مادرم احساس آسودگی کنم اما وقتی خبر از ایرلند رسید، نفَس راحتی کشیدم که مادرم زنده نیست. اگر زنده بود شنیدن این خبر او را از پا درمیآورد. مادرم دختر یک مهاجر ایرلندی بود و همیشه نیمنگاهی به این کشور داشت و هر امر مثبتی را در مقایسه با مزایای ایرلند میسنجید. ایرلند برایش در حکم بهشت بود، و کلیسای کاتولیک را جایگاه همسرایان بهشت میدانست. تا این که «گزارش رایان» (Ryan Report) منتشر شد.
کمی پیش از انتشار مجموعه مقالاتِ مربوط به کشیشهای متجاوز در روزنامهی بوستون گلوب در سال 2002 ــ نوشتهی گروه روزنامهنگاریِ «اسپاتلایت» ]افشاگری[ که مبنای فیلمی با همین عنوان شد ــ دولت ایرلند کمیسیونی به ریاست قاضی شان رایان تشکیل داد. وظیفهی این هیئت، تحقیق و تفحص دربارهی گزارشها و شایعاتِ مربوط به کودکآزاری در مؤسسات شبانهروزیِ کودکان بود که تقریباً همهی آنها را کلیسای کاتولیک اداره میکرد.
کمیسیون رایان گزارش 2600 صفحهای خود را در سال 2009 منتشر کرد. بهرغم نظارت و بازرسیِ دولتی، روحانیون کاتولیک دههها هزاران کودک را به طور فجیعی آزار داده بودند. نویسندگانِ گزارش دریافتند که با کودکانِ ساکن یتیمخانهها و دارالتأدیبها مثل بردهها ــ در بعضی موارد، بردههای جنسی ــ رفتار کرده بودند. تجاوز و تعرضِ جنسی به پسربچهها «فراگیر» بود. دربارهی مؤسسات دیگری هم گزارشهایی منتشر شد، از جمله دربارهی کلیساها و مدارس وابسته به کلیسا، و اقامتگاههای مادران مجرد ــ «خشکشوییهای مجدلیه» که دختران و زنان را به بردگیِ اجباری وامیداشتند. نمایشنامهها، مستندها و فیلمهایی نظیر فیلومینا ــ با بازی جودی دِنچ، که مبتنی بر داستانی واقعی بود ــ اعمال ننگین این مؤسسات را برملا کردند. رسواییِ اقامتگاههای زنان در سال 2017 به اوج رسید زیرا گزارشی دولتی فاش کرد که از سال 1925 تا سال 1961 حدود 800 نوزادی که در «اقامتگاه مادران و فرزندان بُن سُکور» ]وابسته به کلیسای کاتولیک[ مرده بودند، در گورهای دستهجمعی یا چاههای فاضلاب دفن شدند. این رسوایی نشان داد که علاوه بر کشیشها، رفتار راهبهها نیز مشمئزکننده بوده است.
در اوت 2018، پاپ فرانسیس در سفری پرسروصدا به ایرلند رفت. زمانبندیِ سفر او بدتر از این نمیشد. دومین موج رسواییِ کودکآزاریِ کلیسای کاتولیک تازه به راه افتاده بود. در آلمان، درز گزارش تحقیق و تفحص اسقفها فاش کرد که از سال 1946 تا سال 2014، 1670 روحانی به 3677 کودک تجاوز کرده بودند. مسئولان دولتی در دیگر کشورها در شُرُف تحقیق و تفحص بودند و با حالتی تهاجمی میخواستند جلوی کلیسا را بگیرند. در سال 2018 در آمریکا هم یک هیئتمنصفهی عالی در ایالت پنسیلوانیا ادعا کرد که در این ایالت طی 70 سال بیش از 300 کشیش بیش از 1000 کودک را آزار داده بودند. مقامهای کلیسا موفق شده بودند که قربانیان را ساکت نگه دارند، نیروهای پلیس را منحرف کنند و متجاوزان را مصون نگه دارند. گزارش این هیئت را عمدتاً رأیی قاطع شمردند اما یافتههای هیئتمنصفهی عالی را نباید با احکام قضائی یکسان شمرد. با وجود این، این یافتهها مبهوتکننده بود. از جمله اتهامات این بود که دارودستهی کشیشهای بچهباز به قربانیان خود صلیبهای زرینی هدیه میدادند تا به گردن بیاویزند و به این ترتیب دیگر کشیشهای متجاوز آنها را بشناسند و بفهمند که میتوانند با آنها رابطه برقرار کنند. به قول یکی از قربانیانی که در برابر هیئتمنصفهی عالی شهادت داد، «این کار قتلِ نفس است.»
دستکم در 15 ایالت دیگر هم دادستانهای کل، تحقیق و تفحص دربارهی جرائم کلیسا را شروع کردند و وزارت دادگستری آمریکا نیز همین کار را انجام داد. اندکی بعد، در چند ایالت، پلیس با مجوز بازرسی، دفاتر اسقفها و اسناد محرمانه را وارسی کرد. پلیس تگزاس به دفاتر اسقف اعظمِ گالوِستون-هوستون، مقر کاردینال دنیل دیناردو، رئیس مجمع اسقفهای کاتولیک آمریکا، هجوم برد. وقتی دیناردو در سال 2004 به گالوستون-هوستون آمد، کلیسای کاتولیک او را به عنوان نماد جدید مسئولیتپذیری و شفافیت معرفی کرد. نیروهای پلیس، بایگانیِ کودکآزاری ــ صندوقهای پروندههای اتهامات جنسی و رایانهها، از جمله رایانهی دیناردو ــ را ضبط کردند. دیناردو به حمایت از یک کشیش متجاوزِ فوقالعاده بد متهم شد.
این تحقیقات در سالهای آینده سیلی از رسوایی را به راه خواهد انداخت. در حین وقوع این اتفاقات، پاپ فرانسیس خواهان برگزاری اجلاس چهارروزهی اسقفهای ارشد در رم با عنوان «محافظت از کودکان در کلیسا» شد. این شبیه به آن است که مسئولیت یک کمیسیون رسیدگی به جنایت را به رؤسای مافیا بسپارند.
پاپ فرانسیس پیش و پس از سفر به ایرلند، و طی آن، ابراز «شرمساری و تأسف» کرده بود. اما شواهد و قرائن حاکی از آن نبود که فهمیده است که کلیسای کاتولیک باید به اصلاحات اساسی روی بیاورد یا در عمل نشان دهد که واقعاً پشیمان است.
پاپ فرانسیس خواهان برگزاری اجلاس چهارروزهی اسقفهای ارشد در رم با عنوان «محافظت از کودکان در کلیسا» شد. این شبیه به آن است که مسئولیت یک کمیسیون رسیدگی به جنایت را به رؤسای مافیا بسپارند.
یکی از نکات حیرتآور سفر پاپ فرانسیس به ایرلند این بود که هنگام بازگشت به رم در حضور خبرنگاران ادعا کرد که قبل از این سفر از خشکشوییهای مجدلیه یا رسوایی آنها به کلی بیخبر بوده است: «هیچوقت چیزی دربارهی این مادران نشنیده بودم ــ این محلها را لباسشوییِ زنان میخوانند زیرا زنانِ مجرد باردار به این بیمارستانها میروند.» هیچوقت چیزی دربارهی این مادران نشنیدهاید؟ وقتی این را خواندم به خودم گفتم: دروغ است. پاپ فرانسیس دارد دروغ میگوید. شاید هم دروغ نمیگوید و واقعاً بیخبر بوده است. اما بیاطلاعی از این رسواییِ دیرینه به همان اندازه بد است. وقتی حرفهای پاپ را خواندم رشتهی تعلقی در من از هم گسست.
این رشته از بیست و پنج سال قبل سست شده بود، از وقتی که ستوننویس روزنامهی بوستون گلوب شدم. بیست سال پیش از آن، کشیش کاتولیک بودم و فکر و ذهنم مشغول جنگ، بیعدالتیِ اجتماعی و اصلاحات دینی بود ــ همان مسائلی که در بوستون گلوب هم به آنها میپرداختم. یکی از نخستین ستونهایی که، در سپتامبر 1992، برای این روزنامه نوشتم تأملاتی دربارهی کودکآزاریِ یک کشیش اهل ماساچوست به نام جیمز پورتر بود. در آن مقاله نوشتم که تجاوز این کشیش معلول فرهنگ حاکم بر کلیسا و سکوت و حمایت از کشیشها است. کاردینال برنارد لاو، اسقف بوستون، که از مقالات قبلیِ بوستون گلوب دربارهی پورتر عصبانی بود ناسزایی نثار این روزنامه کرده بود که به احکام تکفیر قرون وسطایی شباهت داشت: «از خدا میخواهیم که به رسانهها، مخصوصاً گلوب، ضرب شست نشان دهد.» یک دهه طول کشید تا خدا ضرب شست نشان دهد اما این ضرب شست نصیب خود لاو شد.
همزمان با انتشار مجموعه مقالات «اسپاتلایت» و پس از آن، بیش از یک دوجین از مقالات من دربارهی سوءاستفادهی جنسیِ کشیشها در بوستون گلوب منتشر شد. عنوان بعضی از این مقالات چنین بود: «قربانیان کشیشها دوبار قربانی شدند» و «فروپاشی در کلیسای کاتولیک». هیچکس به اندازهی من دربارهی این موضوع ننوشت.
هدف از اشاره به این موارد این است که بگویم تا تابستان 2018، به عنوان فردی همچنان مؤمن به آیین کاتولیک، از خیانت شنیع کلیسا آگاه بودم. بنابراین، هنوز کمی مانده بود تا به اوج بحران برسم و از کلیسا بگسلم. عجیب است که پاپ فرانسیس سبب شد که از کلیسا جدا شوم ــ همان کسی که از بسیاری جنبهها او را میستایم و از سرِ ناچاری به او امید بسته بودم.
برای اولین بار در زندگی، و بیآنکه آگاهانه تصمیم بگیرم، دیگر در آیین عشاء ربانی شرکت نکردم. بیآنکه بخواهم، به سنت کاتولیک «پرهیز و امساک» روی آوردم ــ یعنی، پرهیز از عشاء ربانی و خودداری از پایبندیِ علنی به آیین کاتولیک. خودم را نمیفریبم که این کارم برای دیگران اهمیت دارد ــ کی اهمیت میده؟ دیگه وقتش رسیده! ــ اما این کار برای من سرنوشتساز است. ماههاست که در عشاء ربانی شرکت نکردهام. قلبم مالامال از اندوه است.
2. کَبکبه و دَبدبهی امپراتوری
محاسن آیین کاتولیک در سراسر زندگی برایم آشکار بوده است. به لطف این محاسن، دنیا جای بهتری است، و من زنان و مردانی را که این آیین به لطف آنها سرِ پا مانده، گرامی میدارم. کلیسای کاتولیک جامعهای جهانی است که بیش از یک میلیارد نفر در آن عضویت دارند. اعضای این جامعه اهل کشورهای توسعهیافته و درحالتوسعه، فقیر و غنی، روشنفکر و بیسوادند ــ این تنها نهادی در این ابعاد است که تمام چنین مرزهایی را درمینوردد. به قول جیمز جویس در شبزندهداریِ فینیگانها، کاتولیک یعنی «آدمهای جورواجور». بیش از 200 هزار مدرسه و حدود 40 هزار بیمارستان و مرکز مراقبتهای درمانیِ کاتولیک در سراسر دنیا، عمدتاً در کشورهای درحالتوسعه، وجود دارد. کلیسای کاتولیک بزرگترین سازمان غیردولتی روی کرهی زمین است که از طریق آن زنان و مردان فداکار به فقرا رسیدگی میکنند، به بیسوادان آموزش میدهند، بیماران را شفا میبخشند، و میکوشند تا حداقل موازین خیر عمومی را حفظ کنند. کلیسای کاتولیک باید معقول، دارای نگرش تاریخی، کثرتگرا، متعهد به صلح، مدافع برابریِ زنان، و تریبون عدالت باشد.
بسیاری از ما امیدوارم بودیم که «دومین شورای واتیکان»، که از سال 1962 تا سال 1965 در شبستان «کلیسای پطرس حواری» برگزار شد، به ایجاد چنین کلیسایی بینجامد. پس از درگذشت پاپ پیوس دوازدهم در سال 1958 ــ و بعد از 11 رأیگیریِ بینتیجه ــ آدمِ هیچکارهای به اسم آنجلو رانکالی از اهالی ونیز را به منصب پاپی برگزیدند تا چند سال کرسیِ پطرس را اشغال کند و در این مدت یکی از نامزدهای این منصب بتواند شمار حامیانش را افزایش دهد. اما رانکالی ــ پاپ ژان بیست و سوم ــ در پی ایجاد تغییرات گسترده در الهیات کاتولیک برآمد. دومین شورای واتیکان به اصلاحات پرشماری در الهیات و مراسم عبادی دست زد، از کنار گذاشتن عشاء ربانیِ لاتین گرفته تا تأیید اصالت یهودیت پس از هولوکاست. این شورا قاطعانه کلیسای کاتولیک را متشکل از «بندگان خدا» دانست و سلسلهمراتب روحانیون را خادم، و نه حاکم اعضای کلیسا، خواند. این اعلان در عمل پیامدهای چندانی برای روحانیون نداشت اما نمادش عبارت بود از اصلاح مراسم عبادی که محراب کلیسا را از فراز گروه عبادتکنندگان به میانِ آنها آورد.
«اینجا پای چیزی بیش از دلواپسیِ یک مرد زانوزدهی تکافتاده در میان است.» جیمز کارول، نویسندهای که از سال 1969 تا سال 1974 کشیش کاتولیک بود. عکس در 10 آوریل 2019 در بوستون گرفته شده است. (عکاس: ماریا اسپَن)
در آن زمان، نوجوان بودم و با پدرم در یک پایگاه نظامی در آلمان زندگی میکردم اما به تأثیر پاپ ژان در رم به دقت توجه میکردم. یک روز شنبه پاپ از راننده خواست تا جلوی کنیسهی اصلیِ رم توقف کند و با یهودیانی که بعد از مراسم عبادی دور هم جمع شده بودند، خوشوبش کرد. او دستور داد که صفت یهودستیزانهی خائن (perfidious) را از مراسم عبادیِ آیین کاتولیک حذف کنند. او در زمان جنگ جهانی دوم، فرستادهی پاپ در ترکیه و یونان بود و با صدور صدها یا شاید هزاران گواهیِ جعلیِ تعمید به یهودیان کمک کرده بود تا بگریزند؛ حالا، در مقام پاپ، با مورخ یهودیِ نامداری دیدار کرد که کلیسا را ــ به درستی ــ به همدستی در یهودستیزیِ دوران نازی متهم کرده بود، و بر نظر این مورخ صحه گذاشت. او از سازماندهندگان دومین شورای واتیکان خواست که پرداختن به روابط کلیسا با یهودیان را در اولویت قرار دهند ــ این نتیجهی تجربهی دست اولِ او از قصور کلیسا در دفاع صریح از یهودیان در دوران هولوکاست بود. او در دیدار با نمایندگان جامعهی یهودی برای خوشوبش با آنها از سکو پایین آمد و گفت، «من یوسف، برادر شما هستم» ــ ارجاعی به دیدار یوسف عهد عتیق با خانوادهاش پس از سالها دوری.
این شورا پرسشهای مهمی را دربارهی خلقیات، صداقت و عدالت مطرح کرد و سبب بازاندیشیِ نهادیِ عمیقی شد. من به نسل شورای دوم واتیکان تعلق داشتم. بعدها کشیش شدم ــ به فرقهی آمریکاییِ لیبرالی موسوم به «روحانیون هوادار پل» پیوستم. این گروه حول محور بینش پاپ ژان شکل گرفته بود و من از آن حمایت میکردم.
اما کاری که این شورا نکرد، یا نتوانست جز به صورت نمادین انجام دهد، پرداختن به مسئلهی روحانیتمحوری بود ــ یعنی اعطای قدرت به روحانیتی تماماً مردانه و مجرد. پنج سالی که کشیش بودم، حتی در لیبرالترین جناح کلیسای کاتولیک، طعم تلخ این نظام طبقاتی را به من چشاند. علت اصلیِ کژکاریِ آیین کاتولیک عبارت است از روحانیتمحوری، و مخفیکاری همراه با آن، زنستیزیِ الهیاتی، سرکوب جنسی، و اتکای قدرت سلسلهمراتبیاش بر تهدید حیاتاخرویِ بدیُمن. دلمشغولیِ نظام روحانیت به مقام و منزلت، حتی محاسن کشیشهای خوب را خنثی میسازد و پیام محبت خالصانهی اناجیل را تحریف میکند، همان پیامی که هدف از تأسیس کلیسا اعلان آن بود. روحانیتمحوری هم علت اساسی و هم عامل مستمرِ فاجعهی کنونیِ کلیسای کاتولیک است. من 45 سال قبل، پیش از آن که دقیقاً بدانم چه چیزی اوقاتم را تلخ کرده است، ردای روحانیت را از تن درآوردم اما علت اصلی سرخوردگیام روحانیتمحوری بود.
منشأ روحانیتمحوری را نه در اناجیل بلکه در نگرشها و نقشههای سازمانیِ اواخر امپراتوری روم باید جست. مسیحیت اولیه با آنچه امروز میبینیم تفاوتهای زیادی داشت. نخستین اشاره به جنبش مسیح در منبعی غیر از کتاب مقدس را میتوان در آثار یوسف فلاوی، مورخ یهودی رومی، یافت که در همان دورهی تدوین انجیلها میزیست. این مورخ در توصیف پیروان مسیح میگوید، «آنها کسانی بودند که از ابتدا به او عشق میورزیدند و محبتشان به وی زائل نشد.» در آن زمان هنوز خبری از روحانیت نبود و جنبش مسیحی برابریطلب بود. آنها مراسم عبادی را در خانههای یکدیگر برگزار میکردند. اما در دوران کنستانتین، امپراتور روم، در قرن چهارم، مسیحیت عملاً به دین سلطنتی تبدیل شد و مثل خود امپراتوری پر کبکبه و دبدبه شد. قلمرو اسقفی در ابتدا نوعی واحد اداریِ رومی بود. بازیلیکا یا «کلیسای صدر» در واقع تالار عظیمی بود که امپراتور در آن تشکیل جلسه میداد. بعدها این تالار به عبادتگاه تبدیل شد. گروه متنوع و نامتمرکزی از کلیساها به نوعی نهاد شبهسلطنتی تبدیل شد ــ نهادی متمرکز و سلسلهمراتبی که اسقف رم همچون پادشاهی بر آن حکم میراند. شوراهای کلیسایی مجموعهی واحدی از عقاید را «درستآیین» شمردند و هر عقیدهی دیگری را کفرآمیز تلقی کردند.
تقریباً در همان دوران، آگوستین بر اساس خوانش خود از داستان آدم و حوا در سِفر پیدایش، الهیاتی دربارهی جنسیت ارائه داد که بر کلیسا تأثیر گذاشت. او نافرمانیِ آدم و حوا را گناهی جنسی شمرد ــ در نتیجه، زن عامل این اغوای مرگبار به شمار رفت و تقصیر همهی مصائب بشر در گذر قرون و اعصار به گردن او افتاد. این امر به تجدیدنظری اساسی در عقاید و آداب و رسوم مسیحیت اولیه انجامید. این امر همچنین جنسیت، و همهی امور مرتبط با آن را در هالهای از ابهام پوشاند و در نهایت به سختگیریِ شدید در امور جنسی انجامید. سرکوب میل جنسی، تمایلات جنسیِ طبیعی را به قلمروهای ممنوعهی اجتماعی و روانشناختی راند.
تجرد کشیشها، که برگرفته از سنت راهبان زاهد و معتکفان غیرمسیحی است، احتمالاً به عنوان روش مناسبی برای عدهای اندک به منظور تقرب و نزدیکی به خدا مطرح شد. اما به مرور زمان، تجرد و بکارت جنبهای غیرانسانی یافت و به تضعیف ارزش و بدبینی نسبت به تجربهی جسمانی انجامید. این امر دلیل و منطقی عملگرایانه هم داشت. در قرون وسطی که ثروت کلیسا به طور چشمگیری افزایش یافت و زمینهای زیادی را تصاحب کرد، تجرد روحانیون اجباری شد تا ادعاهای ارث و میراث فرزندان اسقفهای اعظم نقش بر آب شود. از این منظر، تجرد بیشتر مسئلهای مربوط به قدرت بود تا معنویت.
در قرون وسطی که ثروت کلیسا به طور چشمگیری افزایش یافت و زمینهای زیادی را تصاحب کرد، تجرد روحانیون اجباری شد تا ادعاهای ارث و میراث فرزندان اسقفهای اعظم نقش بر آب شود. از این منظر، تجرد بیشتر مسئلهای مربوط به قدرت بود تا معنویت.
مردمحوری و زنستیزیِ کلیسا به جزء انفکاکناپذیری از ساختار آن تبدیل شد. پایه و اساس نظریِ روحانیتمحوری را میتوان در قالب این جمله خلاصه کرد: زنان زیردست مردان هستند. غیرروحانیون زیردست روحانیون بودند زیرا روحانیون «از نظر وجودشناختی»، به لطف مناصب مقدسِ خود برتر از دیگران به شمار میرفتند. تجرد کشیشها آنها را از قیدوبندهای خانوادگی آزاد میکرد، و جایگیریِ آنها در سلسلهمراتب روحانی، بازتولید نظم فئودالیِ قرون وسطایی بود. وقتی کشیش شدم، دستهایم را بین دستهای اسقفی گذاشتم که داشت مرا به رتبهی کشیشی منصوب میکرد ــ این ]همان دستنشاندگی و[ سوگندی فئودالی به نشانهی ادای احترام دستنشانده به ارباب بود. اسقفی که مرا به کشیشی منصوب کرد ترنس کوک، اسقف اعظم نیویورک، بود. بر این اساس، من نسبت به او، و نه مجموعهای از اصول و آرمانها، یا حتی خود کلیسا، سوگند وفاداری یاد کردم. روحانیون چنین قدرتی دارند و خود را «مسیحی دیگر» میشمارند؛ بنابراین، آیا عجیب است که در خودمحوری غرق شوند؟ آیا شگفتآور است که نمیتوانند به آسانی از نظم فئودالی بگسلند، نظمی که به آنها امکان ترفیع، مالکیت اشتراکی و برتریِ ابدی بر غیرروحانیون میبخشد؟ آیا عجیب است که قانون کلیسا هر زنی را که بخواهد آیین عشاء ربانی را انجام دهد درخور تکفیر میداند اما چنین مجازاتی را برای یک کشیش بچهباز در نظر نمیگیرد؟ روحانیتمحوری به ارضای خاطر و خودکفاییِ روحانیون میانجامد. روحانیون از پنهانکاری و نهانروشی سود میبرند و از منافع خود محافظت میکنند.
جانشینان پاپ ژان بیست و سوم گرفتار روحانیتمحوری بودند و به همین علت، اصلاحات شورای دوم واتیکان را دور زدند. برای مثال، پاپ ژان خواهان تجدیدنظر کلیسا دربارهی محکومیت پیشگیری از بارداری بود ــ هیئتی که به فرمان او تشکیل شد با اکثریت چشمگیر آرا به لغو این ممنوعیت رأی داد ــ اما جانشین او، پاپ پل ششم، از این تغییر جلوگیری کرد تا اقتدار پاپ حفظ شود. حالا، وجود کودکان قربانی و شاهد، نشان میدهد که فساد ناشی از سلطهی روحانیون چقدر بد است. روحانیتمحوری هم نشان میدهد که بحران سوءاستفادهی جنسی چطور میتواند رخ دهد و هم نشان میدهد که چطور میتوان مدتها آن را مخفی کرد. اگر بساط روحانیتمحوری برچیده نشود، کلیسای کاتولیک رم دوام نخواهد آورد، و مستحق بقا نخواهد بود.
من با این مشکل از نزدیک آشنا هستم. دوران کشیشیام با توفانهای شدید دهههای 1960 و 1970 همزمان بود. عجیب این که، کلیسا، که حامی فعالیتهایم در دفاع از حقوق مدنی بود و مرا به شرکت در جنبش ضدجنگ تشویق میکرد، مرا به آدمی تندرو تبدیل کرد. من کشیش کاتولیک دانشگاه بوستون بودم و با معترضان و مخالفان اعزام به جنگ سروکار داشتم و پس از مدت اندکی با مقامهای محافظهکار کلیسای کاتولیک درگیر شدم. به تدریج فهمیدم که متأسفانه نهادی که زندگیام را وقف آن کردهام عیب و ایراد اساسی دارد، عیب و ایرادی که معلول خودِ کشیشی است. کشیشیِ خودم. من اعترافات جوانانی را میشنیدم که نه به علت عملی واقعاً غیراخلاقی بلکه به علت سرکوب جنسیِ تحمیلیِ کلیسا احساس گناه میکردند، سرکوب جنسیای که قرار بود آن را تأیید کنم. من صرفاً با برگزاری مراسم عشاء ربانی به محرومیت ناعادلانهی زنان از برابری با مردان در کلیسا کمک میکردم. زندگی اشتراکی با دیگر کشیشها برایم ارزشمند بود اما در عین حال احساس تنهاییِ فلجکنندهای داشتم که ناشی از فقدان صمیمیت عمیقی بود که غیرروحانیون از آن بهره میبردند. رابطهام با خدا چنان به کشیش بودن گره خورده بود که میترسیدم در صورت ترک این شغل، ایمانم را به کلی از دست بدهم. همین ترس حاکی از نوعی تحقیر مردم عادی بود و مشکل اصلی را نشان میداد. اکنون میدانم که اگر کشیش مانده بودم، ایمانم از بین میرفت.
3. «روزنهای کوچک»
با این همه، این واقعیت که شورای دوم واتیکان بهرغم همهی موانع برگزار شد، این امید را در دلها زنده نگه داشت که، نیم قرن بعد، کلیسا بتواند از افول اخلاقیِ فعلیِ رهبریاش جانِ سالم به در ببرد. در سال 2013 با انتخاب پاپی آرژانتینی این امید دوباره زنده شد. شش سال پس از انتخاب پاپ فرانسیس، خوب است که لحظهای ناکامیهای آشکار او را فراموش کنیم و به یاد آوریم که چه چیزی آن احتمالات را چنان جذاب و گیرا میکرد، آن هم نه تنها برای مؤمنان بلکه برای بسیاری از کسانی که دیگر به آیین کاتولیک پایبند نبودند.
اوایل فکر میکردم که پاپ فرانسیس ناجی کلیسا است. نخستین جملهای که اندکی پس از انتخابش در بالکن کلیسای پطرس حواری بر زبان راند به طرز شگفتانگیزی ساده بود: «خواهران و برادران، شب بخیر!» او نه کفش روفرشیِ قرمزرنگ پاپ را به پا کرد و نه در کاخ پاپ اقامت گزید؛ وی از یاد نبرد که اسقفهای جاهطلب را سرزنش کند. او پاهای تاولزدهی یک زندانیِ مسلمان در رم را نوازش کرد و بوسید و همچون زائری به مرز آمریکا و مکزیک رفت. او با کوبا رابطه برقرار کرد و از تلاش دیرینهی کلیسای کاتولیک برای مسیحی کردن یهودیان دست برداشت. او گفته است که دین شبیه به بازی «حاصلجمع صفر»ی نیست که اثبات حقانیت یک دین به معنای بطلان دیگر ادیان باشد. (او به یک روزنامهنگار گفت که «تبلیغمحوری کاملاً نامعقول است»). او با صدور بخشنامهای خواهان محافظت از محیط زیست شد و مبنایی الهیاتشناختی برای آن ارائه داد.
پاپ اهل علم است، امری که تصورات قدیمی دربارهی تضاد میان اعتقاد دینی و کاوش عقلانی را به هم میریزد. او شیمیدانی است که روحانیِ ژزوئیت شده و احتمالاً با اصل «تغییر پارادایم» ــ کنار گذاشتن چارچوب علمیِ رایج به دلیل دستیابی به شواهد جدید ــ آشنایی دارد. او میداند که نظرات جاافتاده همیشه در معرض تغییرند. همین امر در مورد دین هم صادق است. فرانسیس به «اصول» و مبانیِ سنت عقیده دارد، و به همین علت است که تعداد زیادی از مؤمنانِ سنتی او را یکی از خود میشمارند. اما اعتقادش جزماندیشانه نیست. فرانسیس در کتاب نام خدا رحمت است ارتباط میان ایدههای دینی و دغدغههای همهی انسانها را بررسی میکند. او به طور علنی گفتار، کردار و عقاید خود را با معیار سادهی رحمت ــ «شناسنامهی خدا» ــ میسنجد و به این ترتیب همواره از قیدوبندهای مقام و منصبش فراتر رفته است.
مردم همچنان به طور غریزی به سوی افق مبهمِ «امر مقدس» در حرکتاند. اما اکنون میل به استعلاء تنها به دو مقولهی خداباوری و خداناباوری محدود نمیشود. فرانسیس با فصاحت و بلاغتی ذاتی به آن افق اشاره میکرد. سخنان او بیش از آن که دال بر توضیح باشد حاکی از دعوت به تحقیق و مطالعه بود. به نظر فرانسیس، برای فهم نقش او باید به روابط دیرینه و صمیمانهاش با فقرا و بیخانمانها توجه کرد و نه به ایدئولوژیاش (او «لیبرال» نیست). به قول خودش، او در چهرهی آدمهای بیپناه بوئنوس آیرس «همهی تنهاماندگان دنیا» را میدید.
کلیسای پطرس حواری در واتیکان (دیوید سیمور/مگنوم)
منتقدان فرانسیس دلایل فراوانی برای مقابله با نوآوریهای او داشتهاند. مدافعان نظام سرمایهداریِ بازار آزادِ نامحدود و متعصبان متنفر از حُسنظنِ فرانسیس به اسلام به او حمله کردهاند. استیو بنن، مشاور پیشین دونالد ترامپ، به علت انتقاد فرانسیس از پوپولیسم ملیگرا به او حمله کرده است (علت انتقاد شدید بعضی از محافل از فرانسیس این است که او را مظهر ضدیت با ترامپ میدانند). اما در داخل کلیسا، سرسختترین مخالفان فرانسیس حامیان روحانیتمحوری هستند ــ همان پاسداران قدرت مردانه و مخالفان تسهیل آدابورسوم جنسیِ محافظ آن. در بین عموم کاتولیکها، راه دادن مطلّقهها و دوبارهمزدوجین به مراسم عشاء ربانی مایهی اختلاف شده است. این مسئله به دودستگیِ شدیدی میان مقامهای عالیرتبهی کلیسا انجامیده است، و فرانسیس با حامیان تغییر این قانون همسو است. به قول او، «هدف از وجود کلیسا نه تقبیح افراد بلکه افروختن آتش عشق فطری به رحمت الهی است.» اگر صرفاً به خاطر آموزهای انتزاعی، مصیبتزدگان را از تسلیِخاطرِ ناشی از عشاء ربانی محروم کنیم، سنگدلی نشان دادهایم. فرانسیس میگوید، «حتی وقتی با دری قفلشده مواجه شدهام همیشه کوشیدهام که شکاف یا روزنهی کوچکی بیابم تا آن در را به زور باز کنم.»
اما گشودن این درِ خاص ــ شرکت مطلقهها و دوبارهمزدوجین در عشاء ربانی ــ پای طیف گستردهای از مسائل ناشی از انقلاب جنسی را به میان میکشد، همان انقلابی که در یک قرن گذشته محدودیتهای الهیات اخلاقیِ کلیسا را به وضوح نمایان کرده است. وقتی تخیل کاتولیک، متأثر از آگوستین، بیتابیِ جنسیِ ذاتیِ آدمی را اهریمنی جلوه داد، کفّنفس تنها راه سعادت شمرده شد. اما اکنون کاتولیکها پرهیز جنسی را معیاری اخلاقی نمیدانند، نه به علت فشارهای مدرنیتهی «سکولار» لذتپرست بلکه به علت غیرانسانی و نامعقول بودن پرهیز جنسی. مناقشهی روحانیون بر سر طلاق و ازدواج مجدد، تلاشی دیرهنگام برای جبران عقبماندگی از انبوهی از غیرروحانیون کاتولیکی است که دربارهی این موضوع تغییر عقیده دادهاند ــ از جمله بسیاری از مطلقهها و دوبارهمزدوجینی که به تکفیرِ اسقفها تن در نمیدهند.
کاردینالهای منتقد پاپ به دسیسهچینی، شایعهپراکنی، درز اخبار و نافرمانیِ علنی روی آوردهاند ــ تلاشی مذبوحانه برای تضعیف پاپی که به نظرشان به اندازهی کافی در پی حفظ قدرت روحانیون نیست. کارلو ماریا ویانو، اسقف اعظم و سفیر پیشین واتیکان در واشنگتن دی.سی. پاپ را غافلگیر کرد و در حین سفر او به ایرلند با انتشار نامهای ادعا کرد که پاپ خودش پیشتر بر بدرفتاریِ روحانیون سرپوش نهاده است. ویانو قبلاً هم، در سفر سال 2015 پاپ به واشنگتن، او را غافلگیر کرده بود و امکان دیدار خصوصیِ پاپ با یکی از کارمندان دادگاه کنتاکی را فراهم ساخته بود، کارمندی که از ثبت ازدواج همجنسگرایان خودداری کرده بود. کاردینال رِیموند بِرک، دشمن آمریکاییِ پاپ، از ویانو حمایت میکند. برک همراه با استیو بنن سرگرم تبلیغ برای دانشکدهای دستراستی در ایتالیا است که هدفی جز تربیت «گلادیاتورها»ی متأله ندارد. در سال 2015 پیش از تشکیل یک شورای کلیسایی، 13 کاردینال نامهای به پاپ نوشتند ــ که به بیرون درز کرد ــ و نسبت به تغییر قانون کلیسا دربارهی طلاق و ازدواج مجدد هشدار دادند. چنین منتقدانی نگراناند که تغییر این قانونِ خاص راه را برای مجموعه تغییرات دیگری در مسائل مربوط به روابط جنسی، جنسیت، و در واقع کل جهانبینیِ کاتولیک، هموار کند. البته نگرانیِ محافظهکاران نابجا نیست.
همهی اینها انگشت اتهام را به طرف خودِ نهاد روحانیت و مبانیِ الهیاتیاش دراز میکند. اصل قضیه همین است. سالها کوشیدم تا بهرغم فسادهای نهاد کلیسا، ایمانم را حفظ کنم اما حالا مشکل اصلی ناشی از دیوانسالاران واتیکان و مفتّشان منفعتطلب نیست. مشکل اصلی خود کشیشها هستند.
4. فرهنگ انکار
بدن انسان میفهمد که چه وقت عاشق است، و چه وقت تاب و توان تحمل چیزی را ندارد. تابستان گذشته وقتی افشای سوءاستفادههای جنسیِ کشیشهای کاتولیک سبب شد تا ایمانم را از دست بدهم بدنم از این امر آگاه بود.
بیآبروییِ تئودور مککاریک، حامیِ نزدیک پاپ فرانسیس و کاردینال اکنون خلعلباسشدهی واشنگتن، مایهی دردسر پاپ شد؛ متهم شدن پاپ به سرپوش گذاشتن بر سوءاستفادهی جنسی، و انکار و سکوت در برابر تباهیِ اخلاقیِ کلیسا و عادی جلوه دادن احضار کاردینالهای سرخپوش به رم، فرانسیس را به دردسر انداخت.
رویدادهای ماههای بعد نشان داد که ابعاد مشکلات کلیسا بزرگتر از آن است که تصور میشد. اوایل امسال، پاپ فرانسیس در پاسخ به پرسش یک خبرنگار با آرامشی اعصابخردکن تصدیق کرد که کلیسای کاتولیک در رسیدگی به تجاوز کشیشها و اسقفها به راهبهها عمدتاً قصور ورزیده است. در آفریقا، پس از شیوع ایدز، کشیشها به زور با راهبهها رابطهی جنسی برقرار کردند چون راهبههای باکره به احتمال زیاد عاری از ویروس اچآیوی بودند. شنیدهها حاکی از آن است که وقتی راهبهها باردار میشدند این کشیشها هزینهی سقط جنین را میپرداختند. فرانسیس با آرامش گفت، «این امر صحت دارد. کشیشها و اسقفهایی هستند که این کار را انجام دادهاند.» در هند بعضی از راهبهها کشیشها را به تجاوز متهم کردهاند. در آوریل، در ایالت کِرالا در جنوب هند، اسقفی به تجاوز و حبس غیرقانونیِ یک راهبه و تعرض جنسیِ مکرر به او در یک دورهی دو ساله متهم شد (این اسقف اتهامات را رد کرده است). این راهبه گفت که بارها از این اسقف به مسئولان کلیسا شکایت کرده و تنها پس از بیاعتنایی آنها به پلیس گزارش داده است.
در آفریقا، پس از شیوع ایدز، کشیشها به زور با راهبهها رابطهی جنسی برقرار کردند چون راهبههای باکره به احتمال زیاد عاری از ویروس اچآیوی بودند.
در فوریه، روزنامهی واشنگتن پست گزارش داد که فرانسیس در اوایل دوران پاپیاش از سوءاستفادهی نظاممند چند دههی قبل کشیشها از کودکان ناشنوای پرورشگاهی در آرژانتین باخبر شده است. خبر این سوءاستفاده را نه مسئولان کلیسا بلکه مقامهای دولتی افشا کرده بودند. بنا به گزارش قربانیان ناشنوا، زبان اشاره را به آنها یاد نداده بودند اما کشیشهای متجاوز اغلب انگشت سبّابه را روی لب میگذاشتند و آنها را به «سکوت» فرامیخواندند.
در همان ماه، واتیکان مجبور شد بپذیرد که از مدتها قبل به صورت مخفیانه مقرراتی را برای رسیدگی به مسئلهی «فرزندان روحانیون» وضع کرده است. بر اساس این سیاست، کشیشی که سوگند تجرد را نقض کند و بچهدار شود تشویق میشود که از مقام خود استعفا دهد تا بتواند «مسئولیتهای پدریِ خود را انجام دهد» اما این استعفا به هیچ وجه اجباری نیست. یکی از کارشناسان امور واتیکان گفت که بچهدار شدن یک کشیش نوعی «جرم شرعی» نیست.
دادگاه واتیکان اتهام کاردینال مککاریک در مورد سوءاستفاده از کودکان را موجه دانست و او را خلعلباس کرد. برای روحانیون «تنزل به رتبهی غیرروحانی» معادل اعدام است. در واقع، این مجازاتِ ظاهراً تحقیرکننده تنها به این معنی بود که از حالا به بعد مککاریک مثل هر غیرروحانیِ دیگری است که روی کرهی زمین به سر میبرد. این مجازات حاکی از روحانیتمحوری است: چون یک روحانیِ خلعلباسشده برتریِ «وجودشناختی»اش را حفظ میکند، بنابراین این تحقیر عبارت است از زندگی مثل دیگر غیرروحانیون؛ این امر فینفسه حاکی از نگاه تحقیرآمیز طبقهی روحانی به غیرروحانیون است.
در فوریه، در آستانهی برگزاری اجلاس اسقفها، حملهی فرانسیس به کسانی که آنها را «متهمکننده» خواند، نشان داد که نمیتوان از این جلسه چندان انتظاری داشت. او با خشمی آشکار گفت، «آنانی که زندگی خود را صرف اتهام زدن میکنند...دوستان، عموزادگان و خویشاوندان شیطاناند.» به نظر میرسید که حملهی سخت فرانسیس به یک اندازه معطوف به قربانیان جویای عدالت و منتقدان راستگرایی بود که آشکارا او را ناراحت کرده بودند. اسقفها در جلسه بر حسب وظیفه شعار «شفافیت» و «ندامت» سر دادند اما هیچ ساختار جدیدی برای پیشگیری و پاسخگویی وضع نکردند. بر اساس فرمانی که در ماه مارس صادر شد، اتهامات مبنی بر سوءاستفاده و بدرفتاری را باید گزارش داد اما این قانون تنها در مورد مقامهای واتیکان و دیپلماتها مصداق دارد. علاوه بر این، این گزارشها را نه به مراجع مدنی بلکه به مسئولان واتیکان باید ارائه داد. فرانسیس از «نبردی تمامعیار» علیه سوءاستفادهی روحانیون حرف زد و گفت که کلیسا باید کودکان را از شرِ «گرگهای درنده» حفظ کند. اما نگفت چه کسی این گرگها را پرورش میدهد و بیقیدوبند رها میکند. بدتر این که نپذیرفت که این فاجعه ماهیتی کاتولیک دارد و ادعا کرد که سوءاستفاده از کودکان و خلافکاریِ جنسی همه جا رخ میدهد، تو گویی جنایتهای روحانیون کاتولیک چندان بد نیست. یک روز بعد از پایان اجلاس واتیکان، گزارش کاملی از استرالیا دربارهی پروندهی کاردینال جورج پِل دریافت شد. پل قبلاً مسئول امور مالی واتیکان و یکی از نزدیکترین مشاوران فرانسیس بود. حالا او محکوم شده بود که درست پس از مراسم عشاء ربانی در صندوقخانهی کلیسا به دو پسربچهی دستیار خود تجاوز کرده است.
در سراسر دنیا هر جا کشیشهای کاتولیک حضور داشتهاند، کودکانی به دام افتادهاند و از آنها سوءاستفاده شده است. اگر به خاطر روزنامهنگاران و وکلای مبارز نبود، سوءاستفادهی جنسیِ کشیشهای کاتولیک از کودکان همچنان پنهان و شایع مانده بود. ساختار قدرتی که تنها در قبالِ خود پاسخگو باشد همیشه از ضعفا سوءاستفاده خواهد کرد. بنا به گواهیِ یکی از قربانیان اهل بوستون، کاردینال لاو، پیش از آن که به علت حمایت از کشیشهای متجاوز مجبور به استعفا شود، سعی کرده بود تا با توسل به مُهر مقدس او را به سکوت وادارد: لاو، در حالی که دستانش را روی سرِ این مرد فشار میداد، گفت: «به حرمت اعترافگاه تو را ملزم میکنم که دربارهی این موضوع با احدی سخن نگویی.»
یک کشیش مرتکب چنین جرمی شد. این تأییدی قاطع است. سوءاستفادهی جنسی از کودکان در محیطهای گوناگونی رخ میدهد اما تجاوز یک کشیش فرق دارد، آن هم نه فقط به علت نفوذ جهانیِ کلیسای کاتولیک. به نظر کاتولیکها، کشیشها گواه زندهی وجود مسیح هستند و مهمترین وظیفهی آنها عبارت است از متبرک کردن نان و شرابی که مظهر مسیح به شمار میرود. این نماد مسیح به چیزی عمیقاً هولناک تبدیل شده است. حتی اکنون که این جمله را مینویسم، به روحانیون خوبی فکر میکنم که در دوران کشیشیام بر آنها متکی بودم، کسانی که شاید حرف مرا خیانت یک دوست بشمارند. اما فساد نهادیِ روحانیتمحوری از این دغدغه مهمتر است، و در عوض باید دلواپس قربانیان کشیشها بود. برای ارزیابی واکنشهای خود همیشه باید درد و رنج آنها را در نظر داشته باشیم.
هر چند تعداد کشیشهای بچهباز نسبتاً کم است اما میدانیم که تعداد بسیار زیادی از دیگر کشیشها این موضوع را نادیده گرفتهاند. شاید یکی از دلایل این بیاعتنایی این است که بسیاری از کشیشها خودشان، هرگز یا گاهی، نتوانستهاند به سوگند تجرد پایبند بمانند. چنین کسانی خودشان در موقعیت عمیقاً متزلزلی به سر میبرند. بسیاری از کشیشهای همجنسگرا یا دگرجنسگرایی که از نظر جنسی فعالاند به عهدشکنیِ مخفیانه ادامه میدهند، نوعی تبانی بر سرِ عیبونقصی که ناگزیر ارادهی اخلاقی آنها را تضعیف میکند.
اکنون که این جمله را مینویسم، به روحانیون خوبی فکر میکنم که در دوران کشیشیام بر آنها متکی بودم، کسانی که شاید حرف مرا خیانت یک دوست بشمارند. اما فساد نهادیِ روحانیتمحوری از این دغدغه مهمتر است، و در عوض باید دلواپس قربانیان کشیشها بود. برای ارزیابی واکنشهای خود همیشه باید درد و رنج آنها را در نظر داشته باشیم.
در سطحی ژرفتر، شاید روحانیون کاتولیک دوست نداشته باشند که دربارهی همکاران متجاوز خود داوری کنند زیرا یک کشیش، حتی اگر آدمی کاملاً درستکار باشد، همیشه ممکن است که احساس کند که از کمال مطلوب دور مانده و نتوانسته است که «مسیح دیگری» شود. در چنین نظامی چقدر ممکن است که انسان بود؟ یادم میآید که استادان رهبانیت با استناد به کتاب مقدس به ما طلاب حوزهی علمیه توصیه میکردند که «کامل باشید، همانطور که پدر آسمانیتان کامل است.» به ما میگفتند که کشیش وظیفه دارد که از نظر اخلاقی کامل باشد. بیان چنین حرف مفتی توسط آدمهای آشکارا پرعیبونقص از سنگینیِ بارِ این تذکر نمیکاست. من میدیدم که کشیشها چقدر مستعدند که در خلوت احساس بیارزشبودن کنند. خردهفرهنگ پر از عذاب وجدانِ ناشی از معایب اخلاقی، فارغ از علتش، سبب شده که همهی کشیشها آشفتگیِ عمیق خود را پنهان کنند. این خردهفرهنگ دست و پای روحانیون شریری را که میخواهند از نوجوانان سوءاستفاده کنند، باز گذاشته و از آنها محافظت کرده است.
خودِ نهاد روحانیت مضر است، و حالا میدانم که دورهی کشیشیِ من هم زیانبار بود. نادیده گرفتن جرائم کشیشها آنقدر رایج بود که به من هم سرایت کرده بود. وقتی در دانشگاه بوستون کشیش بودم، کشیش کالج ایالتیِ بوستون شخصی به نام پل شَنلی بود که اکثرمان او را قهرمان و ناجیِ جوانان گمراه میشمردیم. اما او در واقع، از جوانان سوءاستفادهی جنسی میکرد و بعد از رسوا شدن توسط روزنامهی بوستون گلوب به دوازده سال زندان محکوم شد. هنوز هم ناراحتام که متجاوزبودنش را نمیدیدم، و به این ترتیب در فرهنگ جهل و انکار عمدی مشارکت میکردم.
جهل ارادی به تدریج نه تنها به روحانیون بلکه به بخش بزرگی از کاتولیکهای مؤمن هم سرایت کرده است. پیشتر به بیاعتناییِ گستردهی کاتولیکها به تعالیم کلیسا دربارهی طلاق و ازدواج مجدد اشاره کردم اما بیاعتناییِ کاتولیکها به نظر کلیسا دربارهی پیشگیری از بارداری ابعاد گستردهتری دارد: همانطور که میزان زادوولد کاتولیکها در دو نسل گذشته نشان میدهد، اکثریت بزرگی از اعضای کلیسا ممنوعیت اخلاقیِ قاطع کلیسا را نادیده گرفتهاند-البته نه به نشانهی مخالفت فعال بلکه انگار چنین ممنوعیتی اصلاً وجود ندارد. به طور کلی، کاتولیکها در فن بیاعتنایی به مهارت کامل دست یافتهاند.
5. «آنجا حاضرم»
پاپ فرانسیس از سوءاستفادهی جنسیِ کشیشها از کودکان ابراز «تأسف و شرمساری» کرده است اما هنوز به طور غریزی از عاملان جنایتها دفاع میکند. او روحانیتمحوری را «یکی از انحرافات کلیسا» خوانده است. اما منظور واقعیاش از این حرف چیست؟ او فرهنگ حاکم در میان روحانیون که سوءاستفادهی جنسی در آن جاافتاده را تقبیح میکند اما برای از بین بردن این فرهنگ کاری نمیکند. من از رفتار پیشینیان او تعجب نمیکردم ــ برای مثال، کاردینال راتزینگر پیش از این که پاپ بندیکت شانزدهم شود، ارجاع پروندهی کشیشهای متجاوز به مقامهای مدنی را ممنوع کرد و آنها را به حفظ بهاصطلاح «راز پاپ» ملزم شمرد. راتزینگر حتی الان هم که از مقام پاپی بازنشسته شده از راه و رسم قدیمی دفاع میکند. او در آوریل امسال با انتشار مقالهای در یک نشریهی باواریایی انتقاد شدیدی را مطرح کرد که حاکی از جهل و غروری خارقالعاده بود. بندیکت تقصیر سوءاستفادهی جنسیِ کشیشها را به گردن بیبندوباریِ اخلاقیِ دههی 1960، خدانشناسیِ فرهنگ معاصر، وجود دارودستههای همجنسگرا در حوزههای علمیه و بیاعتنایی به نوشتههای خودش انداخت. گله و شکایت او در حکم انتقادی شدید از دوران پاپیِ جانشیناش بود، و بیتردید به تجدیدقوای منتقدان دستراستیِ فرانسیس خواهد انجامید. اما متأسفانه نگرانیِ پاپِ بازنشسته و متحدانش بیدلیل است. این که نگرش پاپی انقلابی همچون فرانسیس حاکی از جاودانگیِ روحانیتمحوری است، مایهی اعجاب است.
پاپ فرانسیس از هر دو مبنای روحانیتمحوری ــ طرد زنستیزانهی زنان از نهاد روحانیت و لزوم تجرد کشیشها ــ قاطعانه دفاع کرده است. او نتوانسته است که غیرروحانیون را به مناصب واقعاً مهم بگمارد. علت مقاومت در برابر تفویض قدرتِ یکسان به زنان در کلیسا دقیقاً همین است که چنین کاری، مثل حذف شرط تجرد کشیشها، کلیسا را به کلی دگرگون خواهد کرد. در این صورت، کلیسا باید با خودگردانیِ جنسیِ زنان، پذیرش عشق و لذت، و نه صرفاً تولیدمثل، به عنوان یکی از اهداف رابطهی جنسی، تأهل روحانیون، پیشگیری از بارداری، و پذیرش کامل همجنسگرایان موافقت کند و به سلطهی مردان، اقتدار مطلق روحانیون، و استفاده از موازین دوگانه پایان دهد.
برای این پاپ یا هر پاپ دیگری، الگوی دگرگونیِ بالقوه چیزی نیست جز تجدیدنظر اساسی در مورد تعالیم کاتولیک دربارهی یهودیان پس از هولوکاست ــ که نقطهی اوج شورای دوم واتیکان بود. آن شورا ضمن تأیید اصالت یهودیت اعلام کرد که دیگر نباید یهودیان را «مسیحکُش» خواند. چنین تحولی در تعالیم و سنت کاتولیک بسیار امکانپذیرتر است تا برچیدن بساط روحانیتمحوری، اعطای مقام کشیشی به زنان، صدور جواز تأهل برای کشیشها یا دیگر مسائل مربوط به امور جنسی. به نظرم، دگرگون کردن رابطهی کلیسا با یهودیان مهمترین تجدیدنظر در الهیات مسیحی بوده است. کاتولیکها (یا مسیحیان) عادت به یهودستیزی را به طور کامل ترک نکردهاند اما این کار دیگر توجیه الهیاتی ندارد. تحت رهبریِ قاطعانهی یک پاپ، تغییرات ژرف میتواند به سرعت رخ دهد. این همان چیزی است که اکنون باید اتفاق بیفتد.
اما به احتمال زیاد چنین اتفاقی رخ نخواهد داد. تقریباً با اطمینان میتوان گفت که فرانسیس هرگز به فساد شدید روحانیون نخواهد پرداخت. روحانیون راستگرا مصمم هستند که او را به زانو درآورند. محافظهکاران کلیسا بهتر از هر کسی میدانند که نقطهی مقابل روحانیتمحوریای که در پی حفظ آناند نه ارتقاء و انتصاب غیرروحانیون به عضویت در نوعی انجمن جهانیِ رسیدگی به امور عبادیِ کلیسا بلکه دموکراسی است ــ برچیدن قاطعانهی بساط قدرتی که روحانیون و آدمهایی از این قماش را از قدرت ساقط خواهد کرد.
در آمریکا، روند کاهش شمار کاتولیکها از هر گروه مسیحیِ دیگری سریعتر است. در ازای هر فرد بزرگسال غیرکاتولیکی که به کلیسای کاتولیک میپیوندد، شش کاتولیک این کلیسا را ترک میکنند.
اما فارغ از تلاش مرتجعان برای تقویت روحانیتمحوری، باید گفت که روحانیتمحوریِ کاتولیک در نهایت محکوم به شکست است. واتیکان قلّهی ساختار حکومتیای است که بیشتر به امپراتوریها شباهت دارد تا به نهاد تبلیغات مذهبی. بیاعتبارشدن این مقام اسقفی ادامه خواهد یافت. من میخواهم در رهایی کلیسای کاتولیک از امپراتوریای که 1700 سال قبل آن را به اسارت گرفت، مشارکت کنم.
میدانم که اینجا پای چیزهایی بسیار مهمتر از دلواپسیِ یک نفر در میان است. در اروپا و آمریکای شمالی، در سالهای اخیر شمار چشمگیری از کاتولیکهای معمولی از پایبندی به شعائر و مناسک دست برداشتهاند، پدیدهای که به کاهش تعداد روحانیون انجامیده است: در بسیاری از کشیشنشینها هیچ کشیشی وجود ندارد. در آمریکا، روند کاهش شمار کاتولیکها از هر گروه مسیحیِ دیگری سریعتر است. در ازای هر فرد بزرگسال غیرکاتولیکی که به کلیسای کاتولیک میپیوندد، شش کاتولیک این کلیسا را ترک میکنند. (در بخشهایی از کشورهای درحالتوسعه آیین کاتولیک روبهرشد است اما این نواحی هم با مشکلات مربوط به روحانیتمحوری و رسوایی ــ و گسترش آیین پروتستان تبشیری ــ دست به گریباناند.)
اما اگر صرفاً به ترک کلیسا بسنده کنیم، با بدترین امیالش مقابله و از بهترین امیالش حمایت نکردهایم. وقتی سرخوردگان کلیسا را ترک میکنند، مرتجعان کاتولیک از شادی در پوست خود نمیگنجند. آنها چشم به راه نهادی کوچکتر، متصلبتر و راستکیشترند. این انقباض همان بهاصطلاح «گزینهی بندیکت» است ــ تعبیری برگرفته از نام بنیانگذار رهبانیت در قرن ششم، هر چند به احتمال زیاد پاپ بندیکت شانزدهم هم با این گزینه موافق است. او در مقالهی آوریل خود خرابآباد مدرن تخیلیای را توصیف کرد که در آن بچهبازی مجاز است و تصاویر هرزهنگارانه بر هواپیماها نقش بسته است؛ به نظر او، کلیسای کاتولیکِ مصون از خطا باید با این خرابآباد مقابله کند. آیین کاتولیکِ مطلوب بندیکت به نوعی ضدفرهنگ خودبزرگنما تبدیل خواهد شد اما چنین تهماندهی خشکهمقدس دنیاستیزی در سطح جهان بیاهمیت خواهد بود.
ممکن است که چوب لای چرخ اصلاحات موردنظر شورای دوم واتیکان گذاشته باشند اما وجود کلیسای کاتولیکِ اصلاحشده، روشناندیش و امیدوار برای دنیا ضروری است. در مورد مشکلات اضطراریای مثل تغییرات اقلیمی، منازعات قومی و دینی، نابرابریِ اقتصادی، و جنگ فاجعهآمیز، هیچ سازمان غیردولتیای به اندازهی کلیسای کاتولیک قدرت ندارد که از تغییرات لازم در سراسر جهان حمایت کند. بنابراین، اجازه دهید که مستقیماً کاتولیکها را مخاطب قرار دهم و بگویم برای مواجهه با بحران کنونیِ آیین کاتولیک راه دیگری غیر از ترک کلیسا وجود دارد.
چه میشود اگر انبوهی از مؤمنان، که بحران سوءاستفادهی جنسی چهرهی کریه رهبریِ کلیسا را به آنها نشان داده، از ساختار قدرت روحانیون بگسلند ــ و از آن برائت بجویند ــ و همچون شورای دوم واتیکان بر این امر تأکید کنند که این ساختار قدرت با خودِ کلیسا یکی «نیست»؟ کلیسا عبارت است از بندگان خدا. کلیسا جامعهای فراتر از زمان و مکان است. کاتولیکها نباید اجازه دهند که روحانیون مستبد دربارهی رابطهی شخصیِ افراد با کلیسا حرفِ اول و آخر را بزنند. من اجازه نمیدهم که یک کشیش متجاوز یا یک اسقف شریک جرم، ایمانم را از من بگیرد.
جوهرهی «جنبش اصلاحات»، که 500 سال قبل به راه افتاد، منازعه بر سرِ قدرت روحانیون بود. ترجمهی کتاب مقدس به زبانهای محلی، همان کاری که مارتین لوتر و دیگران کردند، به معنای از بین بردن سلطهی انحصاریِ روحانیون بر کانون مقدس دین بود. گنجاندن ساختارهای دموکراتیک در حکمرانیِ مذهبی و ارتقای نقش غیرروحانیون هم به معنای برانداختن سلسلهمراتبی بود که به روحانیون برتری میبخشید.
پیشتر گفتم که به نظر جیمز جویس، ]کلیسای[ کاتولیک یعنی «آدمهای جورواجور». اما جویس در اشاره به نهاد روحانیون، و نه «آدمهای جورواجور»، به نرمی سخن نگفته است: «من با گفتار و نوشتار و کردارِ خود علناً با آن ]نهاد روحانیون[ میجنگم.» اکنون همین روحیهی مقاومت باید به کاتولیکهای اصلاحطلب نیرو ببخشد ــ نوعی روحانیتستیزی از درون آیین کاتولیک. من دوست دارم که چنین موضعی اتخاذ کنم. اگر کشیشهای همفکر و روحانیتستیز، و حتی اگر یک پاپ روحانیتستیز، وجود داشته باشد، در این صورت با آنها متحد خواهیم شد.
جویس خودش را تبعیدی میدانست؛ بسیاری از کاتولیکهای سابق را هم میتوان تبعیدی شمرد، کسانی که به دین دیگری پناه بردهاند یا در سایهی هیچ دینی مأمن و مأوی نگزیدهاند. اما منظورم این نوع تبعید نیست. من از نوعی تبعیدِ «درونی» حرف میزنم. تبعیدیان درونی در ته کلیسا به سر میبرند، همان جایی که برخی از کشیشهای دگراندیش و بسیاری از راهبههای خاص را هم میتوان یافت. ما مثل جنگگریزها هستیم، یعنی کسانی که از سربازی فرار نمیکنند بلکه به دلیل اعتقادات مذهبی یا اخلاقی از خدمت در ارتش یا حمل اسلحه خودداری میکنند.
به نظر جیمز جویس، ]کلیسای[ کاتولیک یعنی «آدمهای جورواجور».
جایگزینیِ الگوی معیوب کلیسا با الگویی صحیح ممکن است مستلزم مدتی غیبت از مراسم عبادی یا حاشیهنشینی باشد ــ به تعبیری، شاید لازم باشد که نیمکتهای جلوی کلیسا را ترک کنیم و روی نیمکتهای عقب کلیسا بنشینیم. اما در این مدت نباید از نیکوکاری دست برداشت: باید به گرسنگان غذا داد، از فقرا مراقبت کرد، از بیماران عیادت کرد، و برای تحقق عدالت کوشید. امروز اینها میتواند شکلهای برگزیدهی دینداری باشد. بسیاری میتوانند به شیوههای غیرمجاز ــ شیوههای برابریطلبانه، اصیل و مبتنی بر وحدتگرایی کلیساها ــ دعا بخوانند و عبادت کنند، بیآنکه به مرزهای اسقفنشینها و کشیشنشینها یا مناصب روحانی کاری داشته باشند. این امر میتواند بهویژه در جوامع بهاصطلاح اختیاری مصداق داشته باشد، جوامعی که زنان رهبریاش را بر عهده دارند. اکنون چنین جوامعی همهجا وجود دارد. فارغ از این که چه کسی مراسم را اداره میکند یا محراب چه شکلی دارد، چنین تغییراتی در عشای ربانی به معنای رجعت به مبنای الهیاتیِ این آیین مقدس است. ما با مسیح نه از طریق مجری عشای ربانی بلکه به لطف ایمان کل جامعه ارتباط برقرار میکنیم. به قول مسیح، «جایی که دو یا سه نفر به اسمِ من جمع شوند، آنجا در میان ایشان حاضرم.»
میتوان پرسید که بیاعتنایی به نهاد روحانیت چطور میتواند با هویت کاتولیک جور دربیاید؟ از طریق ادعیه و شعائر و مناسکی که به شکلهای گوناگون به سنت کاتولیک تداوم میبخشد، یعنی مراسمی که توسط طیف وسیعی از غیرروحانیون مؤمنی برگزار میشود که همگی بر ماهیت کاتولیک این مراسم تأکید میکنند. در میان این افراد میتوان چنین اشخاصی را یافت: گردانندگان موقتیِ کشیشنشینهای بیکشیش؛ والدینی که به خاطر ارائهی تعلیمات مذهبی به فرزندانشان دور هم جمع شدهاند؛ کنشگران اجتماعیای که به اسم مسیح با بیعدالتی مبارزه میکنند؛ و حتی غولهای شبکههای اجتماعی که کارزارهایی با هشتگ «مقاومت در برابر کلیسا» به راه میاندازند. مراسم اصلی عبارت است از عشای ربانی، که ساختارش ــ بر زبان راندن کلمات مقدس و تکه کردن نان ــ جهانشمول و یکسان است؛ لازم نیست که این مراسم را عضوی از طبقهی کشیشها اداره کند. به هر حال، کمبود متخصص سبب شده تا ارتقای تدریجیِ رهبران غیرروحانی در کلیسا به واقعیتی جاافتاده تبدیل شود. حالا زمان آن فرا رسیده است که این ارتقاء عمدی شود و شتاب گیرد. مبانی آیین کاتولیک ــ عشای ربانی؛ ادعیه و آوازهای سنتی؛ خلوتگزینیهای مبتنی بر خوشهچینی از خرمن حکمت قدیسان؛ و خود را در زندگی حواری مسیح شمردن ــ دستنخورده باقی خواهد ماند.
شاید خود واتیکان هم، حالا که دیگر خیلی دیر شده، اقداماتی انجام دهد تا از قافله عقب نماند. اشکالی ندارد. اما تبعیدیان، آرامآرام و به شیوههایی پیشبینیناپذیر، به هستهی اصلی کلیسا تبدیل خواهند شد، همان طور که در زمان مسیح چنین بود. آنها مسئولیت و مالکیت کلیسا را بر عهده خواهند گرفت ــ و با تقسیم مسئولیت و مالکیت به واحدهای کوچکتر ــ تمرکز از نهاد اینجهانی به معنای آنجهانیاش معطوف خواهد شد. این اتفاق همین حالا دارد جلوی چشم ما رخ میدهد. دهها میلیون تصمیم اخلاقی و کنش فردی متأثر از آن است که کاتولیکها میخواهند با شرایط خاصِ دلخواهِ خود کاتولیک باشند و دیگر به داربست پوسیدهی قدیمی کاری ندارند. ما ]بدون نهاد روحانیت[ کاتولیک خواهیم بود. ما محتاج اجازهی کسی نیستیم. «پرهیز و امساک» ما از سنتهای رسمی تا هر وقت که برای نوزاییِ کلیسا لازم باشد، ادامه خواهد یافت، خواه این نوزایی را به چشم خود ببینیم یا پیش از آن چشم از دنیا فروبندیم. ما کاتولیکهای روحانیتستیز بر خلاف اکثر کشیشها و اسقفها تظاهر نمیکنیم که اوضاع عادی است و توجه همگان را به فروریختن دیوارهای معبد روحانیت جلب میکنیم.
آینده، همچون همیشه، به طور نامحسوس و به تدریج فرا خواهد رسید ــ تنها وقتی از وقوع آن باخبر میشویم که به گذشته بنگریم. اما آینده دارد فرا میرسد. صد سال دیگر، کلیسای کاتولیک وجود خواهد داشت. مطمئن باشید. اگر در گذشتهی دور خوب بود که کلیسا با ساختارهای سیاسیِ فرهنگ رایج ــ روم امپراتوری یا اروپای فئودالی ــ تطابق یابد، چرا امروز آیین کاتولیک نباید با ویژگیهای لیبرال دموکراسی سازگار شود؟ شاید چنین امری حتمی نباشد اما احتمالش زیاد است. به نظرم، غیرروحانیون بر کلیسای کاتولیک حکمرانی خواهند کرد، هر چند ممکن است بهتر باشد که بگوییم به کلیسا «خدمت» خواهند کرد. رهبران کلیسا مردم را برای عبادت دور هم جمع خواهند کرد، و چون سنت غنی است و سابقهای دیرینه در تاریخ بشر دارد، ممکن است که چنین افرادی را کشیش بخوانند. اما چنین افرادی زن و متأهل نیز خواهند بود. آنها از نظر وجودشناختی با دیگران برابر خواهند بود. آنها در برابر یک مافوق فئودال سوگند وفاداری یاد نخواهند کرد. مدارس و دانشگاههای کاتولیک به سنجش ایمان با عقل ــ و برعکس ــ ادامه خواهند داد. بیمارستانهای کاتولیک بخشی حیاتی از زیرساخت مراقبتهای بهداشتی در جهان خواهند بود. فرقههای مذهبی کاتولیک، متشکل از زنان و مردانی که بعضی به اختیار خود مجرد ماندهاند، سنتهای گوناگون تفکر و عمل به تعالیم انجیل را حفظ خواهند کرد. ژزوئیتها و دومینیکنها، بندیکتنها و فرانسیسکنها، «جنبش کارگری کاتولیک» و دیگر گروههای مبتنی بر الهیات رهاییبخش همگی به شکلهایی فعلاً نامعلوم باقی خواهند ماند. کلیسای کاتولیک در سطح محلی کاملاً سرزنده خواهد بود، حتی اگر دینداران بیشتر در اتاقهای نشیمن دور هم جمع شوند تا در کلیساها. کلیسای کاتولیک همچنان در سراسر جهان پراکنده خواهد بود و نوعی مرکز سازماندهی، شاید حتی در رم، وجود خواهد داشت. اما این مرکز عاری از خودبرترانگاریِ کاتولیک خواهد بود و به طور علنی با دیگر فرقههای مسیحی همکاری خواهد کرد. کلیسای آینده بیش از کلیسای پاپپرستِ کنونی به سنت باستانی شباهت خواهد داشت. همهی اینها به معنای برچیده شدن بساط روحانیتمحوری است. تبعید درونی به جای از بین بردن عشقِ کاتولیکها به کلیسا آن را تقویت خواهد کرد ــ و جوهرهی ایمان بیش از پیش آشکار خواهد شد.
در ابتدای این تصفیهحساب طولانی، بیآنکه بخواهم خوشحال بودم که مادرم زنده نیست تا شاهد فروپاشیِ هولناک کلیسا باشد. اما حالا میدانم که اگر زنده بود او هم میفهمید که این دلشکستگی میتواند به تطهیر و تصفیهی کلیسا بینجامد.
وقتی تشکیلات سازمانی از بین برود چه چیزی از ارتباط با مسیح باقی میماند؟ این پرسشی است که سالها قبل پیش از آن که از منصب کشیشی استعفا دهم از خودم پرسیدم ــ در همان تابستانی که در یک صومعهی بندیکتن در تپهای بین اورشلیم و بیتاللحم گذراندم. فهمیدم که پاسخ در خودِ پرسش نهفته است. کلیسا معادل تشکیلات سازمانی نیست و با آن فرق دارد. کلیسا جامعهای مبتنی بر اشتراک خاطره است که داستان عیسی مسیح را زنده نگه میدارد. کلیسا چیزی جز همین پیوند با مسیح نیست. کلیسا جامعهای متشکل از پیروان و مقلدان مسیح است ــ به قول یوسف فلاوی، جامعهای متشکل از «کسانی که از ابتدا به او عشق میورزیدند و محبتشان به وی زائل نشد.»
برگردان: عرفان ثابتی
جیمز کارول بیش از 20 کتاب نوشته است. از آثار او میتوان به خاطراتش، «یک مرثیهی آمریکایی» (برندهی جایزهی ملی کتاب)، «شمشیر کنستانتین» (تاریخ یهودستیزیِ مسیحی) و رمان «صومعه» اشاره کرد. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلیِ زیر است:
James Carroll, ‘Abolish the Priesthood’, The Atlantic, June 2019.