در گذار از افسانهها به نوروز
پردهی اول ــ ابتدای زمستان
افسانهی پسر صیاد
او که در پی گفتگوی پدر و مادرش در مدح شجاعت برای یافتن بهار، راهیِ کوهستان شده در نهایت و بعد از سه شبانهروز نبرد با کولاک و سرما از زمستان شکست میخورد و در آخرین لحظات عمرش پس از ناامیدی از یافتن بهار با صخرهای که بر پشتش بسته است ضربهی محکمی بر زمین میکوبد و جان میدهد. شدت ضربهای که پسر صیاد قبل از مرگ بر زمین وارد کرده به قدری است که بهار را که در اعماق زمین پنهان است از خواب بیدار می کند....
روایت از زبان «خاتون زمهریر» است؛ خواهرِ پسر صیاد که در افسانهها آخرین برف و سرمای زمستان را به شیون او بعد از مرگ برادرش نسبت دادهاند.
ترسْ برادرِ مرگ است از آن روی که مرگْ هیچ خویشاوند دیگری جز ترس در تمام هستی برای خود نمیتوانست بیابد، مگر چه کسی جز ترس حاضر بود شانه به شانهی او بایستد. او که در هر لحظه زیستن را به نبرد فرا میخواند، نبردی که از ازل تا ابد خواستی جز خاموشی و آرزویی جز نابودی در سر نداشته است...
اما افسوس، افسوس ای برادرم که در جهان ما با این زمستانی که ابدیت یافته است میان شجاعت و زندگی هیچ نسبت و خویشاوندی نمیتواند باشد که اگر بود تو میبایستی از شب کوهستان بازمیگشتی با بهاری که تو را همراهی میکرد. اما ببین که آنچه در انتظارمان است چیست. تا چشم کار میکند سفیدی است که بیرحم و خالی از روح همه چیز را در آغوش کشیده ــ هم جهان و هم تو را با تمام استخوانهایت که تا حالا باید از سرما از هم پاشیده باشند...
آه برای آن بهاری که در پیاش رفتی. مگر آن خاک گرم زندگیبخش در عمق کدام کابوس گم شده بود که تو از هیچ سو نشان آن را نیافتی. مگر روشنی در نهایت ستیغ کدام قله پنهان شد که دستان تو به آن نرسید. برای چه میتوان امیدوار بود. تنها زمستان است و رنجی که پیش رویمان مدام شده...
خاتون زمهریر در شیونهای بیامان گردنبد نقرهاش را از هم پاره میکند و اشک و دانههای گردنبند نقره آخرین برف و بوران زمستان را میسازد.
پردهی دوم ــ میانهی زمستان
افسانهی نبرد دو باد
«که له باد» (باد بهاران) برخلاف تمام بادهای دیگر به جای اینکه از آسمان وزیدن بگیرد از عمق زمین به پا میخیزد و در افسانه ذوب شدن برف و یخ زمستان و رویشِ اولین جوانهها از دل زمین را به او نسبت میدهند.
«زه لان» (باد زمستان) با خود برف و کولاک زمستان را به همراه میآورد. با بیدار شدن زمین و در نبردی که در انتهای زمستان بین این دو باد در میگیرد باد بهار که در ابتدا توان مقابله با زه لان را ندارد به ناچار به عمق زمین باز میگردد.
روایت از زبان باد بهاران
زمین از زمستان شکست میخورد. این حق اوست اما هرگز سرنوشتش این نخواهد بود. من باید بازگردم، در چهار گوشهی جهان بر کوهستان و دشت و صحرا بِوَزم، نشان سرما را از چهرهی زمین پاک کنم و بهار را به درختان بازگردانم. چه بسیارند کسانی که در همین لحظه ناامید از آمدن من در نهان پستوها بهرغم شیون و نالهها از سرما چشمانتظار نشانی از من هستند تا از درگاه خانهشان بگذرم و روشنیای را که بر شب میغلتد همراه باشم...
در نهایت، باد بهاران در انتهای زمستان بار دیگر از اعماق زمین به سطح میآید و در نبردی دوباره زه لان را شکست میدهد و از آن پس زمین دوباره نفس میکشد و روز و بهار بر هستی آشکار میشوند.
پردهی آخر ــ بهار
افسانهی نبرد کاوه آهنگر و ضحاک مار به دوش
روز نو، روزی که خورشید بهسان تمام روزهای پیش از این درست از جایی که میبایست بالا آمد، باد از سمتی که تا دیروز جریان داشت دوباره وزیدن گرفت و رودها در مسیر همیشگیشان به سمت دریاهای آزاد به حرکت در آمدند.
روایت از زبان کاوه بر بلندای قله
ای مردم، روز از نو آمده. برای ما، روز از نو و صداقت و آزادگی از نو، برادری و برابری از نو، برای ما که از حق آزادی در کوی و برزن دفاع کردیم، آری برای ما روز از نو آمده...
کاوه و سپاه جنگاورانش پس از نبردی طولانی با ضحاک در روز اول بهار درفش کاویانی را بر بلندای قلهای به زمین میکوبند و این روز را به یمن اعتدال روز و شب که از سالها پیش و از دوران حکومت جمشید و پس از آن کیومرث به عنوان بهترین روز سال بر مردم فلات ایران (از کوههای پامیر و بدخشان تا انتهای کوههای کردستان سوریه) مبارک اعلام شده بود و در طول دوران از گزند تمام تحولات سیاسی و اجتماعی مصون مانده بود، به عنوان روز نو و روز پیروزی فریدون بر ضحاک اعلام میکنند و به مردم میگویند که در این روز که آغاز دوران جدیدی از پس ظلم و ستم حکومت ضحاک است و آغازش با آمدن بهار همراه شده آتش برافروزند و به جشن و پایکوبی بپردازند.
چرا به افسانهها نیاز داریم؟
ما برای درک حال و فهم آینده به مرورِ تاریخ و شناخت گذشته نیازمندیم زیرا بخش وسیعی از دانش، معانی فکری و فرهنگیِ هر ملتی در تفسیرهای مرتبط از بررسی تاریخ آن ملت معنا مییابد و ما با تعمیم این قضیه به تاریخ اساطیری به نقش پررنگ افسانههای فولکلور، سنتها، ترانههای عامیانه و نیز زبان پیخواهیم برد. پس اگر بررسی تاریخ اساطیری را نوعی پژوهش در روح جمعی مردم در نظر بگیریم، واکاوی افسانهها در اصل در حکم درک عواطف جمعی یک ملت خواهد بود که در قالب داستان و افسانه شکل گرفته است. به بیانی دیگر، افسانه میتواند تخیل جمعی یک ملت باشد برای گذار از احوال تاریک یک دوران به سمت سویههای روشن، و وظیفهاش مشروعیت بخشیدن به کنش در زمان حال است. کنشی که میتواند مردم را قادر سازد تا به آینده باور داشته باشند و گاه همین افسانهها به جای نوشتههای تاریخی رسمی، تنها در قالب شعر و شعار میتوانند برای هدفهایی همچون ایجاد وحدت ملی به کار روند.
اهمیت درک لحظهی حال در بررسی تاریخ اساطیری
ما تاریخ اساطیری را بر اساس اوضاع و شرایط لحظهی حال تفسیر میکنیم بر همین اساس آنچه هر بار و در هر دوره از تفسیر تاریخ شفاهی و اسطورههای یک ملت حاصل میشود شکل جدیدی از آن تاریخ را به دست میدهد که کاملاً وابسته به زمان حال است و ما که در بررسی این تاریخ مشغول کشف خواست و آرزوهای یک ملتایم در مواردی به مسائل زمینهساز در ساخت آن افسانهها در گذشته برمیخوریم که بسیاری از آنها همچنان در زمان ما نیز به قوت خود باقی ماندهاند. برای مثال، واکاوی اسطورههایی همچون کاوه آهنگر و بسط آن به شرایط دوران معاصر نشان خواهد داد که نوروز در جایگاه یک جشن بهاریِ صرف میتواند به سطح یک رویداد مهم سیاسی، اجتماعی ارتقا یابد و بر همین اساس است که شاید بتوان تاریخ اساطیری را به عنوان ابزاری برای ترسیم خودِ آرمانیِ جمعی برای اثبات آنچه یک ملت آرزو میکند، در نظر گرفت. یعنی ما با زنده کردن تاریخ فراموششده در حال بازتعریف خود هستیم، بازتعریفی که تاریخ و تمدن بخش اصلی آن است و از طرف دیگر با نثار درود و آفرین به این تاریخ به لحظهی حال نیز مشروعیت بخشیدهایم. بنابراین، ما در این شکل از مرور تاریخ در اصل میخواهیم به خود یادآوری کنیم که دورههای سیاهی از تاریخ را در هم شکسته و به روشنایی قدم نهادهایم. پس این گذار دوباره و در هر لحظه میتواند همچنان ممکن باشد و این به معنای نظاممند کردن حافظهی تاریخی با استفاده از ابزار افسانه و اسطوره خواهد بود.
پس افسانهها از ما میخواهند که در ادامهی پویش مسیر تاریخ آنها را در یاد داشته باشیم تا در نهایت بتوانیم در جهت رسیدن به آیندهی جمعیِ آرمانی از آنها به مثابهی پشتوانههای فراتاریخی بهره گیریم.
عکسها از منصور محمدی