تاریخ انتشار: 
1399/04/08

آلمان با میراث نژادپرستانه‌ی خود مواجه شد. بریتانیا و آمریکا هم باید چنین کنند

سوزان نایمن

seattletimes

عجیب نیست که انفجار خشم ابتدا در آمریکا رخ داد. قتل جورج فلوید و بریونا تیلور تنها عامل تظاهرات «جانِ سیاه‌پوستان اهمیت دارد» نبود. فقر و وضع نامناسب سلامت در جوامع سیاهان هم در ابراز این خشم نقش داشت ــ یعنی همان عواملی که سبب شد میزان مرگ‌ومیر سیاه‌پوستانِ مبتلا به کووید-19 سه برابر سفیدپوستان باشد. اما مشکل عمیق‌تر از این‌هاست: تحریف تاریخ.

این تحریف برای آمریکایی‌ها فوق‌العاده تحقیرآمیز است زیرا، بر خلاف اکثر کشورها، آمریکا بر اساس مجموعه‌ای از آرمان‌ها بنا نهاده شد. همه‌ی دانش‌آموزان آمریکایی این سطر از «اعلامیه‌ی استقلال» را بلدند: «به نظر ما این حقیقت بدیهی است که همه‌ی انسان‌ها برابر خلق شده‌اند.» اما مدت‌هاست که این واقعیت نادیده گرفته شده که اکثر نویسندگان این اعلامیه برده‌دار بودند.

از پایان جنگ داخلی تا آغاز جنبش حقوق مدنی، ارعاب نژادی نه تنها قاعده بلکه قانون بود، قانونی که بی‌عدالتی‌اش در پس اسم فریبنده‌ی «جیم کرو» پنهان مانده بود. معلوم نیست که آن دوران سپری شده باشد. در 4 ژوئن 2020، روز برگزاری اولین مراسم یادبود جورج فلوید، یک سناتور جمهوری‌خواه کوشید تا با الحاق متممی به لایحه‌ی ملیِ ممنوعیت دار زدن آن را محدود کند. نه دار زدن به جنوب آمریکا محدود بوده است و نه ایدئولوژیِ «اتحادیه‌ی ایالات جنوب». پس از موفقیت فیلم کره‌ای «انگل» در جوایز اسکار امسال، دونالد ترامپ با گِله و شکایت گفت: «می‌شود لطفاً دوباره فیلم‌هایی مثل "بر باد رفته" بسازید؟» هر چند ترامپ اهل نیویورک است اما می‌داند که این فیلم نه تنها واقعیت برده‌داری را تحریف می‌کند بلکه «کو کلاکس کلان» را هم خوب جلوه می‌دهد. بسیاری از مخالفان مسلح قرنطینه که ساختمان کنگره‌ی ایالت میشیگان ــ در شمال آمریکا ــ را اشغال کردند پرچم‌های «اتحادیه‌ی ایالات جنوب» و طناب دار در دست داشتند.

تحریف تاریخ آمریکا گسترده و عمدی بود. «جنوب» جنگ را باخت اما روایت را بُرد. از دهه‌ی 1890 به بعد، در سراسر آمریکا، دو انجمن «دختران متحد اتحادیه‌ی ایالات جنوب» و «پسران کهنه‌سربازان اتحادیه‌ی ایالات جنوب» بناهای یادبودی برای قهرمانان جان‌باخته‌ی خود ساختند، و دوران «بازسازی» را که به سیاه‌پوستان آزادشده حقوق مدنی اعطاء کرده بود، بد جلوه دادند. صنعت فیلم‌سازی در هالیوود نیز حامی آنها بود و صدها فیلم تولید کرد که چهره‌ی مثبتی از شورشیان جنوبی ارائه می‌داد.

بازبینی گسترده و عمومیِ تاریخ آمریکا در سال 2015، پس از قتل 9 نفر به دست یک برتری‌طلب سفیدپوست در یک کلیسای سیاهان در چارلستون در کارولینای جنوبی، شروع شد. پرزیدنت اوباما در مرثیه‌ای برای قربانیان از مردم خواست تا پرچم‌های «اتحادیه‌ی ایالات جنوب» را پایین بیاورند. فرمانداران جمهوری‌خواه کارولینای جنوبی و آلاباما این پرچم را از ساختمان کنگره‌‌های این دو ایالت برداشتند. بزرگ‌ترین فروشگاه‌های خرده‌فروشیِ کشور وعده دادند که فروش یادگاری‌های «اتحادیه‌ی ایالات جنوب» را متوقف خواهند کرد. چنین تلاش‌هایی در دوران ریاست جمهوری دونالد ترامپ افزایش یافته است، دقیقاً به این علت که ترامپ و هوادارانش نشان داده‌اند که گذشته‌ی نسنجیده چقدر بر حال تأثیر دارد.

 آلمانی‌ها با استفاده از تاریخِ خود به آینده‌ی نامعلوم می‌اندیشند، در حالی که بریتانیایی‌ها از تاریخ‌شان استفاده می‌کنند تا بر این درد مرهم نهند که حال‌شان به اندازه‌ی گذشته شکوهمند نیست.

تا کنون اروپایی‌ها در بررسیِ تاریخ استعمار و نژادپرستیِ خود اِهمال کرده‌‌اند. در «نیویورک ریویو آو بوکس»، گری یانگ از «نوستالژی زیان‌بار»ی انتقاد کرد که فهم بریتانیایی‌ها از تاریخ را معیوب کرده است: تنها یک پنجم از بریتانیایی‌ها امپراتوری گذشته‌ی خود را مایه‌ی شرمساری می‌دانند. این نوستالژی یا حسرت و دلتنگی برای امپراتوری نقش مخربی در خیال‌بافی‌های برگزیت داشت.

در کتابی که پاییز پارسال منتشر کردم، گفتم که دیگر کشورها می‌توانند چیزهای زیادی از طرز مواجهه‌ی آلمان با شرارت‌های گذشته‌ی خود بیاموزند. چون پیروان ترامپ علاوه بر پرچم‌های اتحادیه‌ی ایالات جنوب، صلیب‌های شکسته‌ی نازی را هم در هوا تکان می‌دهند، حالا آمریکایی‌ها می‌دانند که نازی‌ها صرفاً مایه‌ی دردسر آلمان نیستند. اما اکثر بریتانیایی‌ها از ادعاهای من حیرت کردند. مجریان دو میزگرد تلویزیونی با عصبانیت تأکید کردند که بریتانیایی‌ها لازم نیست که چیزی از آلمانی‌ها یاد بگیرند زیرا «هیتلر به دنبال سلطه بر دنیا بود.» در پاسخ به آنها گفتم که شنیده‌ام که خورشید هرگز در امپراتوری بریتانیا غروب نمی‌کرد. به قول نیل مک‌گرگور، آلمانی‌ها با استفاده از تاریخِ خود به آینده‌ی نامعلوم می‌اندیشند، در حالی که بریتانیایی‌ها از تاریخ‌شان استفاده می‌کنند تا بر این درد مرهم نهند که حال‌شان به اندازه‌ی گذشته شکوهمند نیست.

با این همه، بریتانیایی‌ها و دیگران دارند گذشته را جبران می‌کنند: درست پس از آن که مجسمه‌ی ادوارد کولستون در بریستول به آب انداخته شد، مجسمه‌ی شاه لئوپولد دوم هم در بلژیک برداشته شد. بناهای یادبود فقط به میراث فرهنگی ربط ندارند؛ به همین علت است که برای همه‌چیز یادمان نمی‌سازیم. بناهای یادبود تجسم عینیِ ارزش‌ها و آرمان‌هایی‌اند که می‌خواهیم گرامی بداریم. اگر هدفمان گرامی داشتن ارزش‌‌ها نباشد، مجسمه‌ی برده‌داران را در موزه به نمایش می‌گذاریم و نه در معابر عمومی. تا زمانی که با گذشته‌ی خود مواجه نشویم، حالی عادلانه و آبرومند نخواهیم داشت.

پس از جنگ جهانی دوم مدتی طول کشید تا آلمانی‌ها به این امر پی‌بردند اما سرانجام برای آن مفهومی خلق کردند: Vergangenheitsaufarbeitung، که می‌توان آن را به «تسویه‌حساب با گذشته» ترجمه کرد. اکنون در برلین بناهای یادبود گوناگون و فراوانی برای قربانیان نژادپرستیِ مهلک آلمان وجود دارد. آلمان تصمیم گرفت که جنایت‌های سربازانش را به یاد سپارد، و به این ترتیب نشان داد که چه ارزش‌هایی را می‌خواهد رد ‌کند. انتخاب‌های دیگری مثل برافراشتن دیوارهای شیشه‌ای در ساختمان‌های دولتی حاکی از آن است که این کشور چه ارزش‌هایی را می‌خواهد بپذیرد: دموکراسی باید شفاف باشد. بازسازیِ برلین ــ روندی طولانی که طی آن مورخان، سیاستمداران و شهروندان بیش از یک دهه با یکدیگر بحث کردند ــ بلندپروازانه بود. هیچ‌کس، چه رسد به یک آلمانی، نمی‌تواند ادعا کند که بازسازی و نام‌گذاری مجدد برلین نژادپرستی را ریشه‌کن کرده است. فضای عمومی برلین حاکی از تصمیم‌های آگاهانه درباره‌ی ارزش‌هایی است که آلمان متحد خواهان حفظ آنهاست.

علاوه بر بازسازی فضای عمومی، آلمان غرامت پرداخت، مبارزه با نژادپرستی را در برنامه‌ی آموزشی مدارس گنجاند، و بدترین جنبه‌های تاریخش را در موزه‌ها به نمایش گذاشت. آیا می‌توان تاریخ هولناک آلمان را با دیگر کشورها مقایسه کرد؟ برشمردن تفاوت‌ها آسان است اما مقایسه ممکن، و گاهی حتی لازم است. تونی موریسون «دلبند»، رمانی درباره‌ی برده‌داری، را به «بیش از 60 میلیون» آفریقایی و اخلاف‌شان تقدیم کرد که بر اثر برده‌داری جان باختند. دیگر کشورها نیز باید مثل آلمان با جنایت‌های گذشته‌ی خود مواجه شوند.

از بالتیمور تا بریستول و بریزبِین، هزاران نفر به نشانه‌ی همبستگی با آمریکایی‌های سیاه‌پوست تظاهرات کرده‌اند و خواهان بررسی مجدد تواریخ محلیِ خود هستند. شاید ویروس کرونا فرصتی را در اختیار ما گذاشته است: حالا می‌توانیم ببینیم که چقدر با یکدیگر پیوند داریم، و چقدر نسبت به بیماریِ یکسانی آسیب‌پذیریم، و هنوز چقدر نابرابری وجود دارد، حتی در فرهنگ‌هایی که ظاهراً نابرابری را محکوم می‌کنند. مواجهه با تاریخ ما را نسبت به نژادپرستی مصون نمی‌کند؛ وجود احزاب راست‌گرا در آلمان نشان می‌دهد که این رویارویی روندی طولانی و پیچیده است. با این همه، این مواجهه، آغازی ضروری است.

 

برگردان: عرفان ثابتی


سوزان نایمن نویسنده‌ی کتاب‌هایی همچون «شر در اندیشه‌ی مدرن» و «شفافیت اخلاقی»، و مدیر «تریبون آزاد آینشتین» در پوتسدام در آلمان و عضو فرهنگستان علوم برلین-براندنبورگ است. آن‌چه می‌خوانید برگردان این نوشته‌ی اوست:

Susan Neiman, ‘Germany confronted its racist legacy. Britain and the US must do the same’, The Guardian, 13 June 2020.