
29 آوریل 2025
شش زن عرب که هنر منطقه را از مرزهای خاورمیانه فراتر بردند
فرناز سیفی
أروی نعمی؛ ثبتکنندهی تناقضها
ماشینبرقیها با رنگهای شاد در شهربازی، تابهای چرخان، ترن هوایی و … . اما مسافرانِ این ماشینبرقیها و تابها و ترنهواییها، بچه نیستند. مسافران همگی زنانی سراپا پیچیده در عبا و روسری و روبندهاند و جلوی ماشین برقی و تاب و ترن هوایی پارچهای آویزان یا محفظهای از جنس طلق ضخیم نصب شده تا «عفت» زنان حفظ شود، زنانی که چیزی جز چشمهایشان معلوم نیست.

اینها بعضی از عکسهای أروی نعمی، هنرمند تحسینشدهی اهل عربستان سعودی است. او برای ثبت این عکسها در شهربازیِ شهر ابها در استان عسیر دوربین را زیر عبای خود پنهان کرده بود زیرا عکس گرفتن از زنان در شهربازی ممنوع است. این عکسها بخشی از مجموعهی «Never Never Land» است و تصاویری از تفریح زنان سعودی در این استان کوهستانی را نشان میدهد. این تصاویر به روشنی حاکی از وضعیت متناقض زنانگی و کنترل روزمرهی تن و دیگر ابعاد زندگی زنان است. این شهربازی مثل همهی شهربازیها مکانی برای خنده و سرگرمی و دمی غفلت از جدیت زندگی است، اما قدم به قدم تابلوهایی در آن نصب شده که به زنان هشدار میدهد که عبای خود را تحت هیچ شرایطی کنار نزنند و از سر شعف و شادی فریاد نکشند. اگر زنی این قواعد را رعایت نکند، بیدرنگ از شهربازی اخراج و جریمه خواهد شد. یکی از دیگر تناقضها این است که نعمی این عکسها، و از جمله ماشینبازی زنان، را زمانی گرفت که دولت عربستان هنوز به زنان اجازهی رانندگی نداده بود.

أروی نعمی در سال ۱۹۸۵ میلادی در خانوادهای سنتی در استان عسیر در عربستان سعودی به دنیا آمد و چون پدرش از فرماندهان ارتش بود، در پایگاههای نظامی سعودی بزرگ شد. در سال ۲۰۰۰ میلادی او یکی از اولین زنان سعودی بود که بهعنوان هنرمند مقیم در روستای هنری «المفتاح» در شهر ابها پذیرفته شد. هرچند او جایزهی مهم «هنر مناطق جنوبی» در عربستان را به دست آورده بود، در این روستای هنریِ معروف دورهی سختی را سپری کرد زیرا دیگر هنرمندان به علت زنبودنش او را پس میزدند. محیط مردسالار عربستان به حضور زنانِ هنرمند و خلاق عادت نداشت. پروژهی «تکهای از بهشت» نعمی را به نخستین زنی تبدیل کرد که دولت عربستان به او اجازه داد که از داخل مسجد النبی عکاسی کند.

نعمی نه تنها یکی از نامدارترین هنرمندان عربستان سعودی است بلکه یکی از چهرههای شاخص سبک هنریای در خاورمیانه است که تراژدی و کمدی را با هم ترکیب میکنند. او با ثبتِ واقعیت جاری، وضعیت تراژدی و کمیک زنانِ گرفتار در نبرد سنت و مدرنیته در این منطقهی بلاخیز را به تصویر میکشد. نعمی در ابتدا میترسید که تمرکز بر این تناقضها برای او مایهی دردسر شود یا مخاطب را پس بزند، اما این کار آنقدر لذتبخش بود که به تدریج ترس و هراس را نادیده گرفت. البته هنوز گروهی از مخاطبانِ آثارش در عربستان کارهای او را «شجاعانه اما معذبکننده» توصیف میکنند. وقتی آینهای را جلوی واقعیتِ ناگوار بگذارید، عدهای از تماشای آن معذب میشوند.
لاله سعیدی؛ هنرمندی که خوشنویسی را از چنگ مردان بیرون کشید
آثار لاله سعیدی، یکی از عکاسان صحنهای نامدار در خاورمیانه، اغلب ترکیبی از باورهای او بهعنوان هنرمندی فمینیست با کلیشههای رایج دربارهی زنان در خاورمیانه و شمال آفریقا است. لاله سعیدی در سال ۱۹۵۶ میلادی در مراکش به دنیا آمد، در پاریس درس خواند، بعد از ازدواج در عربستان زندگی کرد و بعد از جدایی راهی پاریس شد و اکنون در آمریکا ساکن است. او آثارش را متأثر از دوران زندگی در مراکش و عربستان سعودی میداند و بیشتر آثار عکاسیِ صحنهای خود را نوعی «زندگینامهی شخصی» توصیف میکند: تصاویری از تصور غرب از او و تصاویری از انتظارات خاورمیانه از او و همچنین خود واقعیاش که بهرغم فشار سنت و کلیشه میکوشد تا فردیتش را حفظ کند.

در بسیاری از آثار او زنانِ مدل را در حالتهایی میبینیم که در جوامع سنتی و مسلمان مقبول نیست. روی تن این زنان به عربی خوشنویسی شده، دستهایشان به شیوهی رایج در مراکش حنا بسته است و در اماکنی هستند که گاه بسیار سرد و بیروح، گاه تاریک و تهی و گاه شبیه به کلیشهی رایج غربیها از حرمسرا در خاورمیانه است.
در بسیاری از آثار او حنا و خوشنویسی همزمان حاضرند. حنا در مراکش و دیگر کشورهای منطقه با زنان و زنانگی گره خورده است؛ هنر خوشنویسی قرنها فقط در انحصار مردان عرب بود و هیچ زنی اجازه نداشت که این هنر را بیاموزد. سعیدی خوشنویسی را خودش آموخت، در دوران کودکی و نوجوانیاش معلمی وجود نداشت که به یک دختر خوشنویسی بیاموزد. سعیدی این دو را در کنار یکدیگر قرار میدهد تا تصور اجتماعیِ رایج از نقش زنان در خاورمیانه و شمال آفریقا را به چالش بکشد. سعیدی میگوید نه تنها میکوشد که از کلیشههای حرمسرا و زن خاورمیانهای در غرب انتقاد کند بلکه میخواهد با فشارهای اجتماعی و مذهبی و عرفی بر زنان هم مقابله کند.

رائده سعادة؛ هنرمندی که همزمان سوژه است و خالق
هنرمندی فلسطینی که یکی از آثارش در سال ۲۰۰۷ شهرتی جهانی یافت: خودش وسط بیابان ایستاده و جاروبرقی در دست، بیابان را جارو میکند. گرچه این اثر بسیار دیده و تحسین شد اما رائده سعادة از سالها قبل آثار بحثانگیز و مهمی را اجرا و خلق کرده بود که در همهی آنها واقعیتِ زیستن بهعنوان یک فلسطینیِ ستمدیده، با گذرنامهی اسرائیلی، را به تصویر میکشد. با وجود این، او از نقد مردسالاری رایج در میان فلسطینیها نیز طفره نمیرود.

رائده سعادة در سال ۱۹۷۷ میلادی در أم الفحم، روستای کوچکی نزدیک حیفا، به دنیا آمد. او آخرین فرزند از میان ۹ فرزند خانواده بود، خانوادهای که هیچ یک از اعضایش اهل هنر نبود. مادرش اولین مشوق او بود و هنوز اولین کسی است که آثارش را میبیند. سعادة از ابتدا آثارش را به مادرش و سپس به زنان سالخوردهی روستا نشان میداد: «گرچه آنها هرگز پا به یک گالری هنری نگذاشتهاند، اما گاهی بعد از تماشای آثارم میگویند "آره، این اتفاق برای من هم رخ داد"؛ برای من این مهمترین بازخورد است، چون اگر آنها با اثر همذاتپنداری کنند، کارم را درست انجام دادهام.»

رائده در بیتالمقدس زندگی میکند و در بسیاری از آثار او، خودش بخش مهمی از اثر است. او میگوید بدن خود را بخشی از آثارش میداند، انگار که همزمان سوژه و خالق باشد. به عقیدهی او، بعضی از هنرمندان اثرشان را از بیرون اثر، و بعضی دیگر همچو او اثرشان را از درون و میان اثر خلق میکنند. برای مثال، او مجموعهی معروف «دیوار» را نمونهای از خلق از درون میداند زیرا بهعنوان یک فلسطینی هر روز با انواع دیوارها مواجه است. در یکی از آثار این مجموعه، دختربچهای با لباس فرم مدرسه و کولهپشتی در راه مدرسه است، جلوی او دیوار بلندی قرار دارد که اسرائیل را از مناطق فلسطینی جدا میکند و دختربچه در کولهپشتیاش نردبان بلندی را حمل میکند: «برای من مهم است که به نسل جوان، بهویژه دختران و زنان جوان، نشان دهم که بهرغم اینهمه گرفتاری و لایههای گوناگون تبعیض، باید به فعالیت ادامه دهیم و دست از تلاش برنداریم.»
غادة خنجی؛ راوی انسانها و مکانهای فراموششده
خنجی عکاسی بحرینی است که به شیوهی سورئالیستی، هویت فرهنگی خود و زنان منطقهی خلیج فارس را به تصویر میکشد و میکوشد که این هویت و پیچیدگیهایش را بهتر درک کند. هشت ساله بود که پدرش به او یک دوربین پولاروید هدیه داد و از همان روز، غادة سرگرم عکاسی از همهچیز و همهکس شد. وقتی برای تحصیل به آمریکا رفت، کار حرفهای را از عکاسی برای صنعت مد در نیویورک آغاز کرد. آثارش اغلب حاکی از پارادوکسی جالب است: از یک سو عظیم و رنگارنگ و چشمنوازند و لبخند بر لب بیننده میآورند، و از سوی دیگر وقتی به عکسها دقت میکنید اغلب چیزی شما را غمگین میکند یا تکان میدهد.

در آثار خنجی آدمهایی از هر گوشهی دنیا حضور دارند. کمتر هنرمندی را میتوان یافت که چنین تنوعی در آثارش دیده شود. خنجی دربارهی این میل همیشگی به نشان دادن تنوع انسانها و مکانها میگوید: «برای من مهم است که به مخاطب، آدمها و جاهایی را نشان دهم که هرگز ندیده است. برای من مهم نیست که مخاطب اثرم را بخرد یا نه. انگیزه و چیزی که من را به ادامهی راه تشویق میکند فقط همین است که افراد بیشتری، آدمها و مکانهایی را ببینند که در حالت عادی هرگز نمیبینند. من به ندرت عکسهایم را صحنهآرایی میکنم، و وقتی هم که صحنهآرایی وجود دارد، سعی میکنم که حداقل باشد. اغلب میکوشم که در خود عکس، تعداد آدمها کم باشد چون دوست دارم که مخاطب به جزئیات آدمهای حاضر در تصویر دقت کند. هر تصویر و چهرهی هر انسان، خود یک داستان مفصل و گویاست.»

خنجی یکی از معدود عکاسان بحرینی است که جوایز بینالمللیِ مهمی را به دست آورده است. او هنوز با دوربین آنالوگ عکاسی میکند. خنجی میگوید همین که نمیتواند عکسها را در لحظهی ثبت ببیند و باید تا ظاهر شدن آنها صبر کند، لذت بیبدیلی را برای او به ارمغان میآورد.
یکی از مجموعهعکسهای صحنهآرایانهی معروف او «فریدا» است. در این مجموعه خنجی مثل فریدا کالو که بارها از خود سلفپرتره کشید، خودش را به سوژهی عکاسی تبدیل کرده است. صحنهآرایی این عکسها همه ریشه در هویت زن عرب و زنانگی در خطهی خلیج فارس دارد. این صحنهآراییها واقعیتها و افسانهها و کلیشههای رایج دربارهی این منطقه را به تصویر کشیده است.

یکی دیگر از آثار معروف او «زمزمهی دیوار» است. خنجی یک دیوار عظیم را با عکسهای مینیاتوری و نازک از بحرین پوشاند. عکسها اغلب از گوشهوکناری از بحرین است که به فراموشی سپرده شده. این عکسهای مینیاتوری در کنار یکدیگر اثری بزرگ و پر از جزئیات را به وجود میآورد و تصویری از بحرین را ارائه میدهد که با تصاویر رایج متفاوت است. گویی این اثر تصویری از «بحرین مخفی» یا «بحرین فراموششده» است. در بعضی از عکسها آدمها هم حضور دارند و خنجی حس تنهاییِ انسان در این اماکنِ فراموششده را با مهارت ثبت کرده است.
منا حاطوم، هنرمندی ورای کلیشهها
ویژگی بارز آثار منا حاطوم گنجاندن چند واقعیتِ همزمان در یک اثر است. آثار او مینیمالیستی است اما روایت و برداشتی که از دل اثر بیرون میآید مینیمال نیست. بعضی عناصر در آثار او تکرار میشوند: میز، تختخواب، ظروف آشپزخانه. اجزایی از بدن انسان مثل پوست، مو و ناخن هم اغلب در آثار او دیده میشود. این عناصر در آثار او شکسته و سوزانده میشوند، به یکدیگر دوخته یا بافته، و رنگآمیزی یا رنگزدایی میشوند. آثار او، که همیشه در ابعاد بسیار بزرگی خلق میشود، قطعیت جذابی دارد و به موضوعات گوناگونی میپردازد: از سیاست تا نقشهای جنسیتی، از زندگی اندرونی زنان تا نسبت انسان با تن خود. بسیاری از آثار او را میتوان جلوهای از این سخن دانست که «امر شخصی، سیاسی است».

منا حاطوم، هنرمند فعال در حوزههای چندرسانهای و چیدمان، در لبنان و از والدینی فلسطینی متولد شد. او در لبنان همیشه پناهجو بود و هرگز شناسنامهی لبنانی نداشت. در نتیجه، خودش را نه لبنانی بلکه یکی از میلیونها فلسطینیِ آواره از وطن میداند. پس از آغاز جنگ داخلی لبنان، حاطوم مثل بسیاری دیگر مجبور به ترک لبنان شد و در لندن اقامت گزید.

از آثار او نشانهی دلمشغولی به «خانه» و «وحشت و جنگ» است. منا حاطوم در اوایل فعالیتِ حرفهای خود گاهی با انتقاد مواجه میشد زیرا آثارش در چارچوبهای رایج نمیگنجید. برای مثال، او در سال ۱۹۸۸ در اثری به نام «اندازهگیری فاصله» کنار وان حمامی ایستاد که عکسی از مادرش درون آن بود، و نامههایی از مادرش را که در بیروت زندگی میکرد، با صدای بلند خواند. در آن زمان، بعضی با انتقاد از او این اثر را مصداق «ناسپاسی از کشور میزبان» و بیش از حد «خارج از چارچوب» دانستند.

در سال ۱۹۸۲ نیز یکی از آثار او با عنوان «تحت محاصره» با بهت و تحسین و انتقاد روبهرو شد. حاطوم در این اثر برهنه بود، بر تن خود سفال مالیده و در میان یک محفظهی شیشهای شفاف نشسته بود. او ۷ ساعت بیوقفه میکوشید تا در این محفظهی شیشهای بدون آب «شنا» کند و خود را به سطح آب برساند اما هربار سرخورده دوباره انگار در آب فرو میرفت. هرچه بیشتر تقلا میکرد، رنگ محفظهی شیشهای بر اثر تماس با دستها و بدنِ پوشیده از سفالِ او کدرتر و پر از گل و لای میشد. با هر تقلای او سرودهایی انقلابی به زبانهای عربی، فرانسوی و انگلیسی همراه با پسصدای آخرین اخبار خاورمیانه در سراسر گالری پخش میشد. طی این ۷ ساعت، منا حاطوم چیزی نمیگفت. بعضی از تماشاگران دچار تشویش شدند، بعضی دیگر اثرش را «بیش از حد ماجراجویانه» شمردند و بعضی دیگر ناراحت شدند و گفتند چطور این زن فلسطینی جرئت کرده است که از دو کشور میزبان خود ــ لبنان و بریتانیا ــ انتقاد کند! در عین حال، بسیاری از منتقدان هنری مبهوت خلاقیت او شدند و وی را ستودند. حاطوم بعدها گفت که در آن دوره احساس میکرد که قادر به بیان درد و رنج خود و انتقاد از وضعیت فلسطینیها، لبنان، دیگریبودن در بریتانیا و سیاست نیست و بدنش تنها ابزار واقعیِ او برای بیان احساساتش بود.
ادوارد سعید در مقالهای دربارهی آثار مونا حاطوم چنین نوشت: «هیچ هنرمند فلسطینیای مثل منا حاطوم تجربهی فلسطینیها و فلسطینیبودن را به این دقت و چنین بازیگوشانه و عاری از کلیشه ترسیم نکرده است.» به نظر سعید، یکی از نقاط قوت آثار حاطوم این است که همزمان واقعیتی را به مخاطبان یادآوری میکند و آنها را میآزارد. گرچه همه آثار حاطوم را سیاسی میدانند اما او میگوید که هیچوقت در هنگام خلق آثارش به سیاست فکر نمیکند و دنبال این نیست که بیانیهی سیاسی صریحی صادر کند: «همیشه افکاری سیاسی و اجتماعی در سر دارم، اما این افکار در پسزمینهاند. اولویت من فرم آثار و محتوا و ابزارم است.» اما حاطوم میداند که هر مخاطبی تفسیر خودش را دارد، مخاطبانی که بسیاری از آنها او را یکی از مهمترین راویان درد و رنج فلسطینیها میدانند.
شعبیه طلال؛ هنرمند خودآموزی که هنر مراکش را جهانی کرد
«وقتی ۱۵ ساله بودم، بیوه شدم. من بیسوادم. این را باید بفهمید. باید عمیقاً دریافت که چرا نباید از متفاوتبودن بترسیم.»

شعبیه طلال، نقاش سرشناس مراکشی، در روستایی نزدیک به شهر بندری جدیده متولد شد. وقتی ۱۳ ساله بود پدرش او را به یکی از روستاهای مجاور فرستاد تا همسر مردی ۷۰ ساله شود. یک سال بعد پسرش را به دنیا آورد و وقتی پسرش یکساله شد، شوهری که همسن پدربزرگش بود از دنیا رفت. طلال به نظافت خانههای دیگران مشغول شد تا بتواند مخارج زندگی خود و پسرش را تأمین کند. او سواد نداشت و میخواست پسرش باسواد شود و به دانشگاه برود.

وقتی ۲۵ ساله بود، شبی خواب دید که غریبههایی با ابزار نقاشی در انتظارش ایستادهاند و وقتی که او را میبینند، ابزار نقاشی را به او هدیه میدهند. این رؤیا او را مصمم کرد که مقداری ابزار نقاشی فراهم کند و بدون آموزش رسمی شروع به نقاشی کند. مراکشیها در ابتدا از آثار او استقبال نکردند. طلال بیش از حد «فرودست، معمولی و بیسواد» به شمار میرفت و مخاطبان آثارش را جدی نمیگرفتند. اما روزی رئیس موزهی هنرهای مدرن پاریس که به مراکش سفر کرده بود، یکی از آثار طلال را دید و مجذوب آن شد. آثار طلال در موزهی هنرهای معاصر پاریس و مؤسسهی گوتهی آلمان به نمایش در آمد و جهانی شد.
طلال آموزش رسمی و حرفهای ندیده بود، رها از فرم و تکنیک بود و امیال و خیالاتش را بدون سانسور و اسارت در فرم به تصویر میکشید. این ویژگی مهم آثار او بود. زنان سوژهی اصلیِ اکثر نقاشیهای طلال بودند، نقاشیهایی با رنگهای شاد و تند که انگار در لحظه خلق میشد. آثار او قصیدهای در ستایش خلاقیتِ نامحدود بود. طبیعت و رنگهای طبیعت نیز حضوری مستمر در نقاشیهای او داشت.
طلال به یکی از مهمترین هنرمندان قرن بیستم مراکش و جهان عرب تبدیل شد و هنر این منطقه را از مرزهای خاورمیانه و شمال آفریقا فراتر برد. اکنون آثار او در بسیاری از موزههای مهم دنیا دیده میشود و هنرش بخشی از محتوای درسی بسیاری از دانشکدههای هنری است. بسیاری او را «نمادی از امید» برای زنان محروم خاورمیانه و شمال آفریقا میدانند. او کودکهمسر و عضو یکی از فقیرترین اقشار جامعه بود اما به لطف پشتکار و بیاعتنایی به انتقاد و تمسخر دیگران، نه تنها هنر مراکش را جهانی کرد بلکه راه را برای دیگر زنانِ هنرمند خاورمیانه و شمال آفریقا هموارتر کرد.