هویت چیست؟
by Johnny Mobasher
هویت: مطالبهی احترام و سیاست مبتنی بر کینتوزی، نویسنده: فرانسیس فوکویاما، انتشارات فارار، اشتراوس اند ژیرو، 2018.
دروغهایی که مایهی پیوند است: بازاندیشی هویت، نویسنده: کوامی آنتونی آپیا، انتشارات لیورایت، 2018.
یک آمریکاییِ ژاپنیتبارِ متخصص علوم سیاسی و یک فیلسوف غنایی-بریتانیایی-آمریکایی وارد میخانهای میشوند که در آن دعوا و مرافعه بر سر هویت در جریان است. فیلسوف فریاد میزند، «دعوا نکنید! هویتهایی که دارید بر سرشان میجنگید دروغاند.» متخصص علوم سیاسی جلو میآید و میگوید، «این هویتها دروغ نیستند. اما اینها همان هویتهایی نیستند که باید بر سرشان جنگید!»
این دو دانشور موفق میشوند که به دعوا پایان دهند زیرا عربدهکشها میبینند که اختلافنظر میان این دو از خود آنها هم بیشتر است و بنابراین عازم میخانهی دیگری میشوند که اختلافنظر در آن کمتر باشد.
در لطیفهای که تعریف کردم، متخصص علوم سیاسی کسی نیست جز فرانسیس فوکویاما که «پایان تاریخ» را اعلام کرد اما مدتی بعد، پس از ادامهی تاریخ، گفت بستگی دارد که منظور از «پایان» چه باشد. فیلسوف هم کوامی آنتونی آپیا است، جهانوطنی که میگوید همگی شهروندان جهانایم. میخانه، متأسفانه، کشور درگیر دعوا و مرافعهی ما-و کشورهایی نظیر آن-است.
این دو صاحبنظرِ خردمند میخواهند در جنگهای هویتیای که اکنون بسیاری از کشورها را گرفتار کرده، پا در میانی کنند. هر دو کتاب به یکی از مهمترین ژانرهای امروزی تعلق دارند: کتابهایی نه دربارهی ترامپ اما در عین حال بهنوعی دربارهی ترامپ. همه تشنهی آناند که از این وضعیت، البته از دور، سر در بیاورند.
هر دو کتاب به چیزهایی بسیار بیشتر از ترامپ میپردازند. هشتگ «من هم همین طور». ملیگرایی سفیدپوستان. ملیگرایی هندو. جنبش معروف به «جان سیاهپوستان مهم است». بحثهای دانشگاهی دربارهی حق انحصاری و تصاحب فرهنگی. سوریه. اسلامگرایی. رواج پوپولیسم و عقبنشینی دموکراسی در جهان. خیزش راست افراطی در اروپا. خیزش چپ افراطی در آمریکا. پرسش از هویت در کانون همهی این پدیدهها جای دارد: «من کیستم؟» و «به چه تعلق دارم؟» آپیا و فوکویاما در پی یافتن پاسخی برای این پرسشها هستند.
به عقیدهی آپیا علت جنگهای هویتی این است که داریم اشتباه یکسانی را تکرار میکنیم، یعنی دربارهی تفاوتهای خود با دیگران و شباهتهایمان با همنوعان خویش اغراق میکنیم. فکر میکنیم عضوی از قبیلههای یکپارچهای هستیم که با دیگر قبیلهها کاملاً فرق دارد، در حالی که هر قبیلهای آکنده از ناهمسانی و کثرت است. فوکویاما بیش از آن که جهانوطن باشد هوادار دولت-ملت است و با کسانی که دودستی به تفاوتها میچسبند، همدلی بیشتری دارد. به نظر او چنین کاری واکنشی طبیعی به این زمانه است-اما در عین حال به نظر میرسد که عقیده دارد اگر راهی برای گنجاندن خردههویتها در هویتهای ملی نیابیم، از بین خواهیم رفت.
آپیا در ابتدای کتاب میگوید که همیشه از او، که هویتی نامعلوم دارد، میپرسند، «چه هستی؟» او در این کتاب میخواهد ببیند چرا مردم احساس میکنند که باید هویت خود را به طور دقیق-در قالب یک چیز خاص- مشخص کنند و چگونه میتوان از این کار خودداری کرد.
هدف آپیا این است که رایجترین خطاها در تفکر دربارهی پنج نوع از هویت را به ما گوشزد کند، و جالب این که هر پنج تا با حرف «c» شروع میشوند: دین (creed)، کشور (country)، رنگ پوست (color)، طبقه (class) و فرهنگ (culture). (این ترفند گواه صدق ایدهی جهانوطنی او است: یک فیلسوف زادهی بریتانیا میتواند در عین حال یک فروشندهی آمریکایی باشد.)
برای مثال، فکر میکنیم که ادیان «مجموعههایی از عقاید تغییرناپذیر»ند و نه «آداب و رسوم و جوامعی تغییرپذیر.» ما دین را به صورت یک اسم در میآوریم، در حالی که واقعاً باید یک فعل باشد، و همین اشتباه به بنیادگرایی میانجامد. وقتی بفهمیم که دین «نوعی فعالیت است و نه یک چیز»، در این صورت آسانتر میپذیریم که «فعالیتها بنا به ماهیت خود به تغییر میانجامند.»
دربارهی کشور، به «انتخابی تحمیلی میان جهانگرایی و میهندوستی» دامن میزنیم. ما افرادی را میپسندیم که به پرسش «چه هستی؟» پاسخهای سادهای میدهند؛ و کسانی را که به قول آپیا «ابراز تردید میکنند» تحقیر و طرد میکنیم. ما اغلب از یاد میبریم که یک لیبرال دموکراسی کثرتگرای مدرن نظیر آمریکا «نه تقدیری محتوم بلکه یک پروژه» است.
دربارهی فرهنگ، آپیا میگوید که باید «خود ایدهی تمدن غربی را کنار بگذاریم» زیرا تصور وجود نوعی ذات غربی متمایز-«فردگرا و دموکراتیک و آزاداندیش و روادار و پیشرو و عقلانی و علمی»-واقعیتهای اساسی دربارهی غرب و دیگر نقاط دنیا را نادیده میگیرد. اما درست وقتی که چپگراها با شنیدن این حرف برای آپیا دست میزنند، او از گله و شکایتهای چپها از «تصاحب فرهنگی» انتقاد میکند زیرا به نظرش، فرهنگ پیچیدهتر از آن است که بتوان به وضوح گفت حق مالکیت از آنِ کیست. افزون بر این، به عقیدهی آپیا «آنهایی که چنین نقض مالکیتهایی را تحلیل میکنند نظام تجاریای را میپذیرند که در سنتهایی که قصد حفظش را دارند، جایی ندارد.»
سبک نگارش آپیا اغلب بدیع و حتی زیبا است: دانشمندان قرن نوزدهمیای که میکوشیدند چیز موهومی به نام نژاد را واقعی جلوه دهند «]از سوی صاحبان منافع[ به کار گرفته میشدند تا به رنگ پوست معنا دهند.» اما انصاف حکم میکند که هشدار دهم آپیا در استفاده از تعابیر فلسفی زیادهروی میکند-خواه در کاربرد عبارتهایی مثل «میخواهم شما را متقاعد کنم که...» و خواه در استفاده از جملاتی نظیر «تفسیرهای دانشورانه میتواند بر تفاسیر مدرَسی قدیمیتر خط بطلان کشد». این امر ممکن است به رویگردانی بسیاری از همان کسانی بینجامد که باید این کتاب را بخوانند.
اگر آپیا نقطهی ضعفی داشته باشد، این است که تصور میکند همه میتوانند مثل او به راحتی جهانوطن باشند. او این عبارت را از ترنس، نمایشنامهنویس رُمی، نقل میکند: «من انسانام، هیچچیز انسانیای برایم بیگانه نیست.» آپیا میگوید، «این همان هویتی است که باید همهی ما را با یکدیگر پیوند دهد». اما این شبیه به همان ارزیابی نادرست پدر باراک اوباما از دیگران است. عمهی باراک اوباما گفته که پدر اوباما پس از بازگشت به کنیا، قبیلهگراییهای مرسوم در آن کشور را کوتهبینانه شمرد و نادیده گرفت اما در نهایت آدم ناموفقی از کار درآمد. عمهی اوباما به برادرزادهاش گفت، «اگر هرکسی مثل اعضای خانوادهی آدم باشد، دیگر خانواده معنایی ندارد.» مردم دوست دارند به چیزی تعلق داشته باشند که آنقدر کوچک باشد که بتوانند نسبت به آن احساس تعلق کنند.
فوکویاما با این نیاز به «هویت» همدلی بیشتری دارد. نشانهی بارز عصر ما عبارت است از تأکید بر هویتهای خاص، و پافشاری بر محترم شمردن آنها. علت این امر، به نظر فوکویاما، نه کوتهبینی یا تفکر نادرست مردم بلکه گیجکننده بودن اوضاع زمانه است.
جهانیشدن، اینترنت، اتوماسیون یا ماشینی شدن، مهاجرت انبوه، ظهور هند و چین به عنوان قدرتهای اقتصادی، بحران مالی سال 2008، پیشرفت زنان و بیرون راندن مردان در اقتصادهای خدمتمحورتر، جنبش حقوق مدنی و رهایی دیگر گروهها و از دست رفتن جایگاه سفیدپوستان-اینها تنها بعضی از تغییر و تحولات اخیر است. بله، اوضاع دنیا برای صدها میلیون نفر بهتر شده است. اما فوکویاما به ما یادآوری میکند که در بخش عمدهای از غرب، اوضاع مردم دچار آشفتگی و اختلال شده و تنها نخبگان از این وضع سود بردهاند.
فوکویاما میگوید در بحبوحهی این تغییرات، سیاست هویتمحور اهمیت یافته و به فرهنگ مشترک ما تبدیل شده، و دیگر به حزب یا جناح خاصی محدود نمیشود. برای مثال، در سیاست آمریکا، قبلاً چپها بر برابری اقتصادی، و راستها بر دولت محدود تمرکز میکردند. امروز چپها بر «پیشبرد منافع طیف گستردهای از گروههای به حاشیه رانده شده» تمرکز میکنند، در حالی که راستها «سرگرم بازتعریف خود در قالب میهنپرستانی هستند که میخواهند هویت ملی سنتی را حفظ کنند، هویتی که اغلب پیوند آشکاری با نژاد، قومیت یا دین دارد.»
به نظر فوکویاما، ما در دورانی زندگی میکنیم که نیروی محرکهی امور انسانی، حسِ نادیده گرفته شدن است، و نه منافع مادی. آنچه حاکمان روسیه، مجارستان و چین را به پیش میرانَد، تحقیر و سرافکندگی پیشین این کشورها است. نیروی محرکهی جنبش «جان سیاهپوستان مهم است» بیحرمتی مرگبار پلیس است. نیروی محرکهی طیف گستردهای از دستراستیهای آمریکایی، که ادعا میکنند از سیاست هویتمحور بیزارند، چیزی جز این نیست که احساس میکنند تحقیر شدهاند.
برخلاف بسیاری از منتقدان سیاست هویتمحور، فوکویاما عقیده دارد که چنین سیاستی محاسنی دارد-از همه مهمتر این که قدرتمندان و ثروتمندان را از تأثیر زیانبارِ خود بر گروههای به حاشیه رانده شده آگاه میکند. او میگوید، «کسانی که حاشیهنشین نیستند اغلب از درک پیامدهای زیانبار اعمال خود عاجزند.»
اما فوکویاما هم انتقادهایی دارد. او میترسد که سیاست هویتمحور «به جایگزین کمارزشی برای تفکر جدی تبدیل شده باشد، یعنی تفکر دربارهی چگونگی معکوس کردن روند 30 سالهی افزایش نابرابری اجتماعیاقتصادی در اکثر لیبرال دموکراسیها.» فوکویاما نگران است که هر چه چپها نسبت به مسائل هویتی «حساستر» شوند، در نقد سرمایهداری ضعیفتر شوند.
برخلاف آپیا، به نظر فوکویاما ممکن یا مطلوب نیست که انسانها پیش از هر چیز خود را فقط انسان بشمارند. او دولت-ملت را واحد درست امور انسانی میداند، و در بخش آخر کتابِ موجز و هوشمندانهاش این مسئله را بررسی میکند که کشورها چگونه میتوانند بر اساس ارزشهای لیبرالی و دموکراتیک، «هویتهای ملی یکپارچه»ای را پرورش دهند-هویتهایی آنقدر بزرگ که خردههویتها را دربرگیرد، اما در عین حال آنقدر کوچک که مردم واقعاً حس کنند در جامعه عاملیت دارند.
یک عیب جزئی کتاب فوکویاما این است که، مثل کتاب آپیا، کتابی دربارهی کتابهایی دربارهی کتابها است. از یک طرف، نظریهپردازان باید نظریهپردازی کنند. از طرف دیگر، وقتی پای مسئلهای چنین نگرانکننده و دنیایی آکنده از خشم در میان است، بهتر بود که سبک نگارش این دو نویسنده همهکسفهم میبود. هر دو نویسنده بهرغم همهی نقاط قوت خود، از درک وضعیت ناخوشایند و پیچیدهی آدمهای عادی عاجزند، آدمهایی که آرزوهایشان نقش بر آب شده و رنجیدهاند.
ما به تعداد بیشتری از اندیشمندان خردمندی مثل آپیا و فوکویاما احتیاج داریم که مخمصهی کنونی را مطالعه کنند. علاوه بر این، به خوانندگان بیشتری نیاز داریم که از خرمن مطالعات آنان خوشهای برگیرند.
برگردان: عرفان ثابتی
آناند گیریداراداس نویسندهی آمریکایی و ستوننویس پیشین روزنامهی نیویورک تایمز است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او است:
Anand Giridharadas, ‘What Is Identity?’, The New York Times, 27 August 2018.