آیا میتوان از جنایتهای ملی عبرت گرفت؟
سوزان نایمن در ساوت کری در ایرلند. عکس: جانی سَوِج/گاردین
درس گرفتن از آلمانیها، نویسنده: الکس کلارک، انتشارات فارار، اشتراوس اند ژیرو، ۲۰۱۹.
وقتی دوستان آلمانی سوزان نایمَن فهمیدند که او سرگرم نگارش کتابی با عنوان درس گرفتن از آلمانیها است، خندیدند. «آنها به من گفتند: نمیتوانی کتابی با این عنوان منتشر کنی. هیچ چیزی از آلمانیها نمیتوان یاد گرفت؛ ما خیلی دیر به فکر جبران مافات افتادیم و چندان کاری هم نکردیم.» این نوعی تناقض است که بگوییم: «بله، ما مرتکب این جنایت هولناک شدیم اما مگر به خوبی با آن کنار نیامدیم و به این واقعیت گردن نگذاشتیم؟» واقعاً نمیتوان چنین حرفی زد. اما کسی که مثل من نیمهخودی است، میتواند چنین چیزی بگوید.
نایمن، که فیلسوف اخلاق است، دوران کودکیاش را در جنوب آمریکا گذرانده و کتابی تطبیقی دربارهی چگونگی کنار آمدن آلمان با جنایتهای نازیسم نوشته و گفته است که چرا آمریکا، که نقض حقوق بشر به دست خود را نپذیرفته، باید از آلمان سرمشق بگیرد. این کتابِ مفصل و بلندپروازانه به مسائل گوناگونی میپردازد، از اکراه اولیهی آلمانیها به آغاز روند حقیقت و آشتی گرفته تا نقض حقوق سیاهپوستان در میسیسیپیِ متعصب، و ترور چهار سال قبل ۹ آمریکاییِ آفریقاییتبارِ کلیسارو در چارلستون در ایالت کارولینای جنوبی.
همین کشتار، به دست برتریطلبان سفیدپوست، بود که نایمن، نویسندهی آثاری دربارهی مفهوم شر، را برانگیخت تا تحقیق و نگارش درس گرفتن از آلمانیها را شروع کند. او از خانهی خود در برلین، محل اقامتش در ۲۲ سال گذشته، دید که باراک اوباما مرثیهای جانکاه در ستایش جانباختگان خواند و فرمانداران دستور دادند که پرچمهای «ایالات مؤتلفه» ]یازده ایالت جنوبی در دوران جنگ داخلی[ برچیده شود. فروشگاه زنجیرهای والمارت هم فروش یادگاریهای مربوط به «ایالات مؤتلفه» را ممنوع کرد. این فکر به ذهن نایمن خطور کرد که در بحبوحهی این رویداد هولناک میتوان بارقهی امید ــ امید به تغییر بالقوه ــ را دید. او با خود گفت که «میتوانم شناخت و تجربیات خود را با دیگران در میان بگذارم تا شاید مفید باشد.»
مادر نایمن علیه تفکیک نژادی در مدرسههای دولتیِ ایالت آتلانتا مبارزه میکرد ــ فعالیتی که سبب شد کوکلاسکلانها چند بار شبها دیروقت به او تلفن بزنند و تهدیدش کنند. یک روز گرم تابستان، مادر نایمن یک دوست آمریکایی آفریقاییتبار و بچههایش را دعوت کرد، و نایمن پرسید آیا همگی میتوانند به استخر روباز بروند. پاسخ نه بود. نایمن پرسید، دریاچه چطور؟ باز هم جواب منفی بود. هر چه التماس کرد فایدهای نداشت. سرانجام، بچهها زیر آبپاشهای حیاط سرگرم بازی شدند؛ تازه سالها بعد بود که نایمن فهمید شنا کردن آنها با هم خلاف قانون بوده است.
در اوایل جوانی، نایمن برای مطالعهی آثار کانت به برلین رفت و درست پیش از سقوط دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ به آمریکا برگشت؛ پس از مدتی اقامت در یِیل و برلین، پنج سال در تل آویو زندگی کرد، یعنی بعد از امضای معاهدهی صلح اسلو و پیش از شروع انتفاضهی دوم. با شیطنت به این زمانبندی تاریخیِ عجیب میخندد اما منظور اصلیاش این است که در جاهایی زندگی کرده که سایهی گذشته بر حال سنگینی میکند. و شاید مهمتر این که از منظر و فاصلهی یک غیرخودی پرسشهای دشواری را مطرح کرده است. (ما در ناحیهای روستایی در ایرلند همدیگر را میبینیم چون او سه ماه از سال را در شهر کوچک ساحلیِ دورافتادهای میگذراند تا کتاب بنویسد؛ اثر بعدیاش رمان است.)
راهپیمایی بزرگداشت جانباختگان تیراندازی در کلیسای اسقفی متودیست آفریقاییتباران در چارلستون در ایالت کارولینای جنوبی در سال ۲۰۱۵. عکس: جو ردل/گتی ایمجز.
تمرکز بر گذشتهی آلمان چه فایدهای دارد؟ «فکر نمیکنم با مطالعهی کارهای درست و نادرست آنها بتوان نقشهی راهی ترسیم کرد چون هر کشوری خاص است. و بسیار مهم است که به تاریخهای خاص توجه کنیم. اما قطعاً میتوان اصل موضوع را فهمید: اول این که چقدر این کار سخت است؛ دوم این که با این همه این کار ممکن است؛ و سوم این که چنین کاری میتواند به بهبود اوضاع کشور بسیار کمک کند. چنین کاری میتواند منبع قدرت باشد و نه ضعف.»
نایمن با تکیه بر مصاحبههای فراوان ــ که به قول خودش نیمی از آنها را در این کتاب نگنجانده ــ به تفصیل به اولین مسئله میپردازد تا ببیند گذشته چقدر مهم است. به نظر او، خیلی راحت است که فکر کنیم به محض پایان جنگ جهانی دوم، آلمان روند جبران مافات را شروع کرد. اما اصلاً این طور نیست: ۱۰ درصد از جمعیت کشور عضو حزب نازی بودند، «و از همه تکاندهندهتر، و در عین حال مهمتر، این که آنها بیسواد نبودند. اکثرشان مدارک دانشگاهی داشتند. ما فکر میکنیم که تحصیل آدم را از ایدئولوژی نژادپرستانه و فاشیستی مصون نگه میدارد. اما این طور نیست.»
پس چه چیزی پیامآور آغاز مواجههی انبوهی از آلمانیها با گذشته بود؟ به نظر نایمن، هر چند بخشی از این امر را میتوان با تغییر نسل و از دنیا رفتن نسل قبلی توضیح داد اما «همان طور که در آمریکا دیدهایم، چنین چیزی نتیجهبخش نیست. و همان طور که در بریتانیا دیدهایم، بهرغم گذر زمان و تغییر نسل، مردم دوباره دست به دامن افسانههای عظمت ملی میشوند.» به عقیدهی او، دادگاههای آشویتس حاکی از آغاز دوران تغییری بود که در آن رونق سفرهای انبوه به ایجاد ارتباط میان آلمانیهای عادی و دیگر جهانبینیها انجامید و کتابهایی به قلم بازماندگان هولوکاست هم منتشر شد.» او همچنین به اهمیت سال ۱۹۶۸ اشاره میکند، «زمان مواجههی جوانان با والدین و آموزگاران...که ناگهان موجی از ابراز انزجار و طغیان به راه انداخت. جوانان از نسل قبلی میپرسیدند: شما چه کار کردهاید؟»
نایمن خیلی سعی میکند که نشان دهد که این کار در آلمان شرقی سریعتر و مؤثرتر انجام شد ــ اما عمدتاً نادیده ماند چون فکر و ذکر همه متوجه تلاشهای آلمان غربی برای اعادهی حیثیت بود. او میگوید، «هر وقت به نکتهی مثبتی دربارهی آلمان شرقی اشاره کنید، فوری یک نفر از جا میپرد و میگوید "خدای من، تو استالینیست هستی...". مسلم است که من از همه چیزِ آلمان شرقی دفاع نمیکنم. اما روی فصل مربوط به آلمان شرقی جان کندم. نه تنها خودم محتویات آن را راستیآزمایی کردم بلکه از یک نفر دیگر هم خواستم تا این اطلاعات را بسنجد. میدانستم که هدف رگبار انتقاد قرار خواهم گرفت. اما واقعیت این است که در ابتدا آلمان شرقی عملکرد بهتری داشت. از همه نظر: از نظر محاکمه کردن نازیهای سابق، از نظر آموزش دادن دربارهی آن دوره در مدارس، از نظر ساختن بناهای یادبود، و از نظر مرمت اردوگاههای کار اجباری و عبرت گرفتن از آنها.» در همین حال، آلمان غربی به شدت درگیر منازعهی جدیدی بود ــ «نازیهای قدیمی بهترین افراد برای مبارزه در دوران جنگ سرد بودند» ــ و در نتیجه، آلمان غربی از تلاش جدی برای نازیزدایی دست برداشت.
همان طور که میتوان از فیلسوفان انتظار داشت ــ بهویژه از فیلسوفی که دانشگاه را رها کرده تا در حوزههای گوناگون تحقیق کند ــ نایمن با ارائهی روایت جذاب و مؤثری نشان میدهد که چطور تمرکز بر هولوکاست به عنوان نمونهی شرِ محض این امکان را فراهم آورده تا دیگر جوامع حواس مردم را از خلافکاریهای خود پرت کنند. «هیچ چیز دیگری با هولوکاست قابل مقایسه نیست. و اگر مرتکب هولوکاست نشده باشید، در این صورت اوضاعتان نسبتاً خوب است...انگار دلمان میخواهد که سیاهچالهی بزرگی داشته باشیم که شر را در آن بگذاریم و مجبور نباشیم به آن نگاه کنیم.»
نایمن میگوید که از ناآگاهی بریتانیاییها از دوران نازی تکان خورده است. ناگزیر این بحث مطرح میشود که سیاستمداران راستگرا علاقه دارند از شکوه و عظمت جنگ حرف بزنند، «همهجا ]در بریتانیا[ میبینید که آدمهایی مثل نایجل فاراژ، جیکاب ریس-ماگ و بوریس جانسون نسبت به دوران امپراتوری احساس دلتنگی میکنند...انگار امپراتوری واقعاً چیز خیلی خوبی بوده است، انگار چیزی جز تمدن برای بقیهی کشورهای دنیا به ارمغان نیاورده است.»
چیزی که میتوانیم بیاموزیم این است که مواظب نخستین نشانهها باشیم. مراقب نژادپرستی باشیم، مواظب ناسیونالیسم باشیم. نازیها خیلی آهسته و محتاطانه پیشروی کردند تا ببینند مردم چه چیزی را قبول خواهند کرد.
نایمن پیش از به قدرت رسیدن ترامپ و قبل از برگزیت شروع به نگارش این کتاب کرد، و بارها نسبت به این که کتابش در عمل مفید باشد، احساس «ناامیدی» کرده است. اما حالا بر این احساس غلبه کرده است. وقتی میگویم که به نظر میرسد تعصبات ریشهدارتر شده، نایمن به این نکته اشاره میکند که مقاومت در برابر تعصبات هم رو به افزایش است.
«تنها کاری که میتوان کرد این است که صدایمان را بلندتر کنیم و بگوییم همین حالا وقتش است که با بخشهایی از گذشتهی خود کنار بیاییم و دیگر نمیتوانیم روی آنها سرپوش بگذاریم. میتوان از این آزمون سربلند بیرون آمد. دستراستیها همیشه چپگرایان را متهم میکنند که المشنگه راه میاندازند و از ناکامیها و جنایتهای کشور حرف میزنند. البته این تنها کاری نیست که یک کشور باید انجام دهد اما اگر این کار را نکنیم سر و کلهی چیزهایی مثل ناسیونالیسم و نژادپرستی پیدا میشود و این همان اتفاقی است که اخیراً در بسیاری از کشورها رخ داده است.»
او میگوید در آلمان نگرانیهایی نسبت به انتخابات منطقهای و رشد ناسیونالیسم دستراستی وجود داشته است؛ اما به نظرش این جنبش آنقدر وسیع نیست که به مشکلی مثل برگزیت در بریتانیا، مارین لوپن در فرانسه، ماتئو سالوینی در ایتالیا یا یاروسلاو کاژینسکی در لهستان تبدیل شود. او میگوید در ایالت باواریای آلمان کسی پرچم نازیها را بلند نکرده اما در جنوب آمریکا پرچمهای ایالات مؤتلفه را در هوا تکان میدهند زیرا دولت آمریکا به نفرتپراکنی و اهریمنسازی از «دیگری» علاقه دارد.
نایمن در هنگام نگارش کتاب با تعداد زیادی از فعالان و شهروندان جنوب آمریکا مصاحبه کرد. یکی از پرسشهای اصلیای که میخواست در این کتاب مطرح کند این بود که اگر مصرانه بگوییم که باید هولوکاست را به یاد بسپاریم تا از آن درس بگیریم، در این صورت چه چیزی میخواهیم یاد بگیریم؟ «به نظرم، چیزی که میتوانیم بیاموزیم این است که مواظب نخستین نشانهها باشیم. مراقب نژادپرستی باشیم، مواظب ناسیونالیسم باشیم. نازیها خیلی آهسته و محتاطانه پیشروی کردند تا ببینند مردم چه چیزی را قبول خواهند کرد.»
یکی از مواردی که حاکی از اهمیت گذشته است این واقعیت است که صدور اعلامیهی آزادی بردگان در سال ۱۸۶۳ به بردهداری پایان نداد. به نظر نایمن، بردهداری در آمریکا، دستکم ۹۰ سال، به دیگر شکلها ادامه یافت و گاهی حتی وحشیانهتر از قبل بود. یکی از راههای سلب آزادی، ابداع جرم ولگردی بود که اغلب با همدستی پلیس برای دستگیری سیاهپوستان و به کار واداشتن آنها در معادن و کارخانهها به کار میرفت. «اگر به تاریخ بین صدور اعلامیهی آزادی بردگان و ]نافرمانی مدنی[ رزا پارکس و تحریم اتوبوسها در مونتگمری دقت کنید، میبینید که دوران نوبردهداری یا هراس نژادپرستانه بود و نه صرفاً دوران قوانین جیم کرو ]تفکیک نژادی[. به همین دلیل است که بسیاری از آمریکاییهای آفریقاییتبار با این نام ]جیم کرو[ مخالفاند. چنین نامی برای توصیف اتفاقات آن دوران نابسنده است.»
اکنون آمریکاییهای آفریقاییتبار با کاهش شدید سلامتی، نابرابری در نظامهای آموزشی، قضائی و کیفری، و خشونت پلیس علیه مردان جوان سیاهپوست دست و پنجه نرم میکنند. به نظر نایمن، این وضعیت پیامد ضروریِ ناتوانی آمریکای سفیدپوست از مواجهه با گذشتهی خود و جنایتهایش علیه آمریکاییهای آفریقاییتبار و بومیان آمریکا است. او میگوید تنها وقتی میتوانید تغییر ایجاد کنید که مثل آدم بالغ مسئولیت بپذیرید.
نایمن میگوید، «واقعاً به نظرم رابطهی ما با کشورمان مثل رابطهی یک آدم بالغ با پدر و مادرش است. باید به این رابطه سر و سامان دهیم و بگوییم: "میتوانم به این بخشهای تاریخ کشورم افتخار کنم و از این بخشها متأسفام و میخواهم با تمام قوا برای جبران مافات بکوشم." به نظرم، وقتی چنین روندی را پشت سر بگذاریم، میتوانیم ناسیونالیسم یا میهندوستیِ سالمی داشته باشیم. در این صورت، دیگر نمیگوییم کشور من از همهی کشورها بهتر است. اما ]به هر حال[ کشورم است.»
برگردان: عرفان ثابتی
الکس کلارک نویسندهی گاردین و آبزرور است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلیِ زیر است:
Alex Clark, ‘Nazism, slavery, empire: can countries learn from national evil?’, The Guardian, 13 September 2019.