تاریخ انتشار: 
1399/07/23

انفرادیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های دوازده زن و یک زن، نگاهی به کتاب «شکنجه‌‌‌‌ی‌ سفید»

منصوره شجاعی

شکنجه‌ی سفید: در گفتگو با دوازده زن زندانی سیاسی. نرگس محمدی، با مقدمه‌ی شیرین عبادی. سوئد: نشر باران.۲۰۲۰. ۱۹۱ ص.

 

وقتی که نرگس محمدی داستانِ عمل جراحی دخترش کیانا را برایم می‌گفت، غروب یکی از روزهای آخر تیرماه ۱۳۸۹ بود. درست فردایِ شبِ آزادی‌اش از زندان اوین، سالی که دوقلوهایش سه سال و نیمه بودند. تقی رحمانی، نوشین احمدی و من کنار تختش در بیمارستان ایرانمهر ایستاده بودیم و نرگس با ‌کلماتی نامفهوم که به سختی شنیده می‌‌‌‌‌شد چیزهایی می‌گفت. ناگهان به نام صدایم کرد. به طرفش خم شدم و گوش‌هایم را نزدیک‌تر بردم تا صدای ضعیف و لرزانش را بهتر بشنوم و شنیدم که گفت: «... وقتی کیانا را زاییدم سزارین شده بودم و شکم‌ام پر از بخیه بود اما وقتی بغلش می‌کردم انگار تنِ گرمش مرهم بخیه‌هایم بود ... شبی که دستگیر شدم کیانا را تازه از بیمارستان به خانه آورده بودیم. شکمش پر از بخیه بود ولی منِ‌‌‌‌‌‌ بی‌مرام مرهم بخیه‌هاش نبودم. منِ بی‌مرام بعد از عمل تنهایش گذاشتم و رفتم زندان...». پیش از آن که دوباره از هوش برود چند بار به سختی و با زبانی سنگین یک جمله را تکرار کرد: «من بی‌مرام بودم ... من بی‌مرام بودم». اشک‌هایم را ندید چون صورتم را نیم‌رخ نزدیک دهانش برده بودم تا صدایش را بشنوم. حرفش که تمام شد، ‌می‌خواستم بگویم «نرگس جان، تو بی‌مرام نبودی، بی‌مرام...» اما چیز دیگری گفتم و با قربان‌صدقه‌های از ته دل سعی کردم در تحمل بارِ سنگین اندوه و عذابش شریک شوم. بی‌تابی‌اش پایان نداشت و قربان‌صدقه‌های من هم تنها اشک‌های خودم را بیشتر می‌کرد و بس! دوباره از هوش رفت و پرستار آمد و ما هم رفتیم!

حالا پس از گذشت ده سال، داستانِ ناتمامِ نرگس را در آن غروب غمگین، به تمام و به کلام خودش در کتاب شکنجه‌ی سفید می‌خوانیم: «کیانا عمل جراحی کرده بود. برای معاینه‌ی زخم‌هایش که در دو طرف شکمش بود به بیمارستان رفته بودیم. حدود ساعت ده شب به خانه برگشتیم ‌{...} زنگ در به صدا درآمد. مأمورین در حیاط خانه ایستاده بودند. چند نفر هم بالا آمدند و شروع کردند به تجسس خانه. وقتِ خواب بچه‌ها بود و گریه می‌کردند. علی عادت داشت روی پایم بخوابد. او را روی پایم گذاشتم و خوابش برد. کیانا را بغل کردم. تب داشت. بی‌قرار بود. نگران و بی‌تاب، مردها را که خانه را شخم می‌زدند نگاه می‌کرد. زمان رفتن من فرا‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسید. جدا شدن از کیانا یکی از سخت‌ترین و جانکاه‌ترین وقایع زندگی من بود. کیانا در آغوش تقی گریه می‌کرد و می‌گفت مامان نرو. مأمورها بالای پله‌ها ایستاده بودند و دستور می‌دادند زودباش و حرکت کن. پله‌ها را تا نصفه پایین آمده بودم که کیانا با صدایی بیمار و با گریه گفت مامان بیا منو بوس کن. نگاهی به مأمور کردم. گفت برو. پله‌ها را به سمت بالا دویدم. محکم بوسیدمش. تب داشت و من از درد جدایی آتش گرفته بودم...» (ص. ۲۱)

کتاب شکنجه‌ی سفید اخیراً توسط نشر باران و با مقدمه‌‌ی شیرین عبادی منتشر شده است. نرگس در این کتاب شرح دستگیری‌ها و ایام سلول انفرادی‌اش را از دوران اصلاحات در سال ۱۳۷۹ تا سال‌های اخیر مکتوب کرده است. افزون بر این، با دوازده زن از هم‌بندانش در بند عمومی زنان اوین مصاحبه کرده و روایات آنان از دستگیری و سلول انفرادی در زندان‌های اوین، قرچک، ‌مشهد و کرمان را در این کتاب آورده است. محل انجام مصاحبه‌ها بند عمومی زنان زندان اوین است. مصاحبه‌کننده و مصاحبه‌شوندگان همگی زندانی هستند. تدوین کتاب نیز در زندان انجام شده است. این ویژگیِ‌های تکان‌دهنده، کتابِ شکنجه‌ی سفید را از نمونه‌های مشابه متمایز می‌کند. هر چند بر اساس بررسی صد سال خاطرات زندان که در دفتر «روایت‌هایی از زندان» منتشر شد، می‌توان گفت که تعدادی از خاطرات از جمله کتاب بهمن احمدی امویی و بخش‌هایی از کتاب حسن یوسفی اشکوری نیز در داخل زندان نوشته شده اما تفاوت شکنجه‌ی سفید با این دو مورد، در سامان‌دهیِ کاری گروهی و نوعی «باهم نوشتن» در مکانی است که از قضا ممنوعیت‌ها و ناهنجاری‌های آن، سوژه‌ی اصلی تدوین این مجموعه است. نوشتن از ممنوعیت‌ها در مکانی ممنوع!

نام و مشخصات مصاحبه‌شوندگان پیش از انتشار این کتاب در رسانه‌ها منتشر شده است. زنانی از میان زندانیان سیاسی-عقیدتی و نیز زندانیان دوتابعیتی که اسامی آنها به ترتیب زیر در کتاب آمده است: نیگارا افشارزاده، شهروند ترکمنستان با اتهام جاسوسی؛ آتنا دائمی، فعال مدنی با اتهام توهین به رهبری و توهین به مقدسات و...؛ زهرا زهتابچی، پژوهشگر علوم اجتماعی با اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین خلق؛ نازنین زاغری، شهروند ایرانی-بریتانیایی با اتهام جاسوسی و...؛ مهوش شهریاری، شهروند بهائی؛ هنگامه شهیدی، روزنامه‌نگار با اتهام اقدام علیه امنیت کشور و ...؛ ریحانه طباطبائی، روزنامه‌نگار با اتهام تبلیغ علیه نظام؛ سیما کیانی، شهروند بهائی با اتهام تبلیغ علیه نظام؛ فاطمه محمدی، فعال مدنی با اتهام عضویت در گروه‌های تبشیری و فعالیت مسیحیت؛ صدیقه مرادی، زندانی سیاسی دهه‌ی شصت و دهه‌ی نود با اتهام محاربه و ارتباط با گروه‌های معاند نظام؛ نازیلا نوری، پزشک و از دراویش گنابادی با اتهام اجتماع و تبانی به قصد برهم زدن امنیت کشور؛ شکوفه یداللهی، روان‌شناس و از دراویش گنابادی با اتهام اجتماع و تبانی.

این کتاب که حاصل مصاحبه‌های نرگس محمدی با هم‌بندانش به قصد بیان تجارب آنان از سلول انفرادی است، بی‌تردید منبعی است دست اول برای پژوهش درباره‌ی سلول انفرادی همچون مصداقی از شکنجه‌ی سفید!

«سلول انفرادی مثل یک قوطی دربسته است. هیچ اراده‌ای برای بازکردن درِ آن نداری...هر بار ناگهان و بدون آمادگی قبلی با صدای بلندِ برخوردِ قفل به در، درِ آن را باز میکنند. هروقت که کسی اراده کند میتواند این کار را انجام دهد،‌ هرکسی غیر از خودت.» (آتنا دائمی، ص 69)

«در حمام قرچک، یک سردوش درست بالای سنگ و چاه توالت بود. با وضعیتی که توالت‌های سنتی زندان داشتند و فاضلاب‌ها بالازده بود، ایستادن روی چاه توالت غیر ممکن بود. توالت آنقدر کثیف و آلوده بود که بوی تعفن شبانه‌روز اذیت‌مان می‌کرد.»

وقتی زندانی در اتاقی عاری از زندگی به سرمی‌برد، گاه با شکل دادن به خمیر نان و گاه با ساختن شکل‌های انسانی از ظرف‌های پلاستیک تلاش می‌کند تا برای خود هم‌دم و هم‌بند خلق کند اما سعادتِ حضور موجودی زنده حتی مورچه‌هایی که دنبال خرده‌نان‌های مانده از غذایت می‌آیند یا مگسی که باز شدن در را غنیمت می‌شمارد و وارد سلولت می‌شود چیز دیگری است. حرکت است و صدا ... حالا آن دمِ خوشی را مجسم کن که «پروانه»ها به سراغت بیایند: «یک روز، یک پروانه روی موکت نشست. شروع کردم به صحبت کردن با او. قربانش رفتم. عزیزش خواندم و ... نگهبان آمد و شروع کرد به فحش دادن که شما همه‌تان دیوانه هستید اما من که بهترین حس را از پروانه گرفته بودم، هیچ نگفتم و به حضور پروانه در سلولم هیچ اشاره‌ای نکردم.» (صدیقه مرادی، ص. ۱۷۳)

آنگاه که روزها می‌گذرد و انگار سالیان، آرزوی رفتن به بازجویی از ترس وانهادگی و فراموش‌شدگی زندانی را بی‌تاب‌تر می‌کند: «زنگ بند شبیه صدای زنگ قدیمی درِ خانه‌های مسکونی بود. نمی‌توانید تصور کنید که بلند شدن صدای این زنگ چگونه بند دلم را پاره می‌کرد. صدای پای زن زندان‌بان شروع می‌شد: تق تق تق، اگر جلوی درِ سلولم متوقف می‌شد دلم می‌ریخت که بازجویی دارم. اگر سلولم را رد می‌کرد و می‌رفت، نگران می‌شدم که چرا در سلول رها شدم و تا کی خواهم ماند...» (نرگس محمدی، ص. ۲۵)

زندگی در سلول انفرادی از سوی زندان‌بانان طوری طراحی می‌شود که ابتدایی‌ترین نیازهای انسانی حذف می‌شود. چنین موقعیتی در استمرار و تداوم خود اغلب امور ذهنی را در بلندمدت تحت‌الشعاع‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ قرار می‌دهد. دغدغه‌های ذهنیِ زندانی پیرامون مسائلی همچون بازجویی شدن یا نشدن، شکنجه شدن یا نشدن، ‌فراموش شدن یا نشدن، و عملی شدن یا نشدن تهدیدهای بازجو چرخ می‌زند. این وضعیت در تک‌تک این مصاحبه‌ها و در پاسخ‌های این زنان به پرسش‌های نرگس مشهود است. به این ترتیب، شکنجه‌ی سفید با پرداختن به دو موضوع عمده، یعنی نادیده گرفتن نیازهای ابتدایی و نیز دغدغه‌های ذهنیِ زندانی انفرادی، شکل گرفته است. مشاهدات این زنان از وضعیت فجیع بهداشت، بدرفتاری بازجویان و مخوف بودن امر درمان آن‌چنان به وضوح و با جزئیات طرح می‌شود که خود نشانگر میزان رنجی است که وجود زنانه‌ی آنها را سخت آزرده است.

«در حمام قرچک، یک سردوش درست بالای سنگ و چاه توالت بود. با وضعیتی که توالت‌های سنتی زندان داشتند و فاضلابها بالازده بود، ایستادن روی چاه توالت غیر ممکن بود. توالت آنقدر کثیف و آلوده بود که بوی تعفن شبانهروز اذیت‌مان می‌کرد.» (شکوفه یداللهی، ص ۱۸۵).

فاطمه محمدی اما درباره‌ی رفتار بازجویان پرسشی را طرح می‌کند که پاسخ آن را تنها می‌توان در ذات شکنجه‌گر و جنسیت‌زده‌ی بازجویان یافت: «برای من جای سؤال بود که چرا وقتی در مورد مسیحیت بازجویی می‌شدم با چشم‌بند و رو به دیوار بودم اما وقتی می‌خواستند با من در مورد مسائل شخصی‌ام به عنوان یک زن صحبت کنند بدون چشم‌بند بودم و ایشان را می‌دیدم.» (فاطمه محمدی، ص. ۱۶۶)

اما بیان عواطف مادری و اضطرابهای مادرانه در سلولهای انفرادی، یکی از دغدغههای اصلی نرگس در تهیه‌ی این مجموعه است. دلتنگی‌هایی که ابراز آن از سوی زنان حتی در دهههای گذشته گاه موجب قضاوتهای بی‌رحمانه و جنسیتزدهای می‌شد که یک سویه‌ی آن با هدف تمسخر عواطف مادرانه در میدان مبارزه بود و سویه‌ی دیگرش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ حذف مادران از میدان مبارزه را نشانه گرفته بود! جسارت ارائه‌ی تصویر مادر شورمند و مبارز، جسارتی است یگانه که از دل جنبش‌های اجتماعی دهه‌های اخیر، و به طور مشخص، جنبش زنان ایران سر برآورده است. این جسارت در بیان دلتنگی‌های مادرانه از لابه‌لای سطور نامه‌هایی که نرگس پس از دستگیری مجددش در سال ۲۰۱۵ برای دوقلوهایش می‌نوشت کاملاً محسوس است.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

«از فکر کردن به علی و کیانا می‌گریختم. دلم بی‌تاب‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ و بی‌قرار بود. وقتی ناخودآگاه اسمشان به ذهنم خطور می‌کرد بلند می‌شدم و دور سلول می‌دویدم. احساس می‌کردم اگر بنشینم از شدت غم فرو می‌پاشم. مطمئن بودم که بچه‌ها روزهای سختی دارند. از خدا می‌خواستم من را از ذهن و دل بچه‌ها بگیرد... .» (نرگس محمدی، ص. ۳۸)

دلتنگی و پریشان‌حالی‌ای که نرگس را در حصار تنگ چهاردیوار سلول به چرخشی دیوانه‌وار می‌کشاند در ذهن نازنین زاغری به شکلی دیگر نمود پیدا می‌کند: «همیشه درگیر این سؤال بودم که چرا بچه‌ام را از من گرفتند. من که تا دو هفته پیش شیرش می‌دادم. صبح‌ها که چشم باز می‌کردم دنبال گیسو بودم. تصویری از او داشتم که موهای لختش را در خواب از صورتش کنار می‌زد. فکر می‌کردم در رؤیا هستم. باورم نمی‌شد از گیسو جدا شده‌ام. من و گیسو هیچ وقت از هم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ دور نبودیم. حالا بچه‌ام را از بغلم گرفته بودند. فکر می‌کردم الان گیسو تب دارد. فکر می‌کردم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بدون من چگونه غذا می‌خورد و می‌خوابد؟» (نازنین زاغری، ص. ۹۲)

مهوش شهریاری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تجربه‌ی شش ماه انفرادی و ده سال زندان را همیشه با سخاوت و ملاحت طبع تحلیل می‌کند اما وقتی از او درباره‌ی سخت‌ترین تهدید آن دوران می‌پرسند، مشخصاً از تهدیدی می‌گوید که فرزندش را نشانه گرفته بود: «سخت‌ترین تهدید وقتی بود که بازجو به من گفت پسرت هفته‌ای دوبار می‌آید مشهد و این خطرناک است و ممکن است در راه سانحه‌ای پیش بیاید.» (ص. ۱۱۴). یخ می‌زنم وقتی خود را جای مادری می‌گذارم که تهدید جانیِ فرزندش از تک‌تک کلمات یک بازجو به جانم می‌ریزد...

شکنجه‌ی سفید با پرداختن به دو موضوع عمده، یعنی نادیده گرفتن نیازهای ابتدایی و نیز دغدغه‌های ذهنیِ زندانی انفرادی، شکل گرفته است.

اما صدیقه مرادی از عذاب وجدانی می‌گوید که در پدیداریِ آن هم بازجو مقصر است و هم نگاه سنتی جامعه: «در سلول به این فکر می‌کردم که من نتوانستم آن طور که باید به دخترم برسم یا اینکه کمتر رسیدگی کرده‌ام. و قاعدتاً دلم می‌شکست. از خداوند فرصتی برای جبران می‌خواستم.» (صدیقه مرادی، ص. ۱۸۱)

دستاویز قراردادن فرزندان برای آزار دادن مادران زندانی فقط زندانیان سیاسی را دربرنمی‌گیرد بلکه برای اذیت کردن زندانی‌های دوتابعیتی نیز به کار می‌رود: «بازجو گفت اینجا ته خط است. یعنی فکر کن اینجا قبر است. فکر کن مُردی و ما دو نفر نکیر و منکر هستیم ... راستش من وضع روانی خوبی نداشتم چون خیلی نگران دختر و پسرم بودم. به من گفتند بچه‌هات وسط خیابان مانده بودند و در نتیجه ناچار شدند آنها را به پرورشگاه تحویل بدهند. یک روز بازجو صدایم کرد و گفت آلدار (پسر ۶ ساله‌ام) به شدت بیمار است. کلیه لازم دارد و دارد می‌میرد ... بعد از هشت ماه که توانستم با مادرم تلفنی تماس داشته باشم من باور کرده بودم بچه‌هایم پرورشگاه هستند و همسرم گذاشته و رفته ... بعد فهمیدم که همه‌‌‌‌‌‌‌ی این‌ها دروغ بوده است.» (نیگارا افشارزاده، ص. ۵۴-۵۵).

اما حرف‌های نازیلا‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ نوری یادآور این نکته است که اگر در دهه‌ی شصت و پیش از آن مادران پشت درِ زندان‌های مخوف ایران بی‌تاب شنیدن خبری از فرزندان خود بودند با شکل‌گیریِ جنبش‌های اجتماعی جدید، مادران و فرزندان در کنار هم پای به میدان مبارزه گذاشته و هزینه داده‌اند:

«پسر من به همراه من بازداشت شد. من مدت‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ از او بی‌خبر بودم. بزرگ‌ترین نگرانی من وضعیت پسرم بود ... وقتی من و فرزندم بازداشت شدیم او تیرخورده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ و مجروح بود ... در تماس‌های تلفنی به همسرم می‌گفتم سراغ او را بگیرند مبادا مثل ستار بهشتی زیر شکنجه و در سلول انفرادی کشته شود ... مدتِ بی‌خبری من از "کیارش" تلخ‌ترین و بدترین دوران زندگی من بود.» (نازیلا نوری، ص. ۱۹۱)

و باز نرگس است و حکایت رنج‌های مادرانه‌اش که به نوعی دیگر رنج‌های آنا آخماتوا، شاعر ضد بولشویک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ روس، را در دوری از پسرش به یاد می‌آورد، رنج‌هایی که از لحظه لحظه‌ی آن شعر باریده است:

آنها سپیده دمانت می‌بردند، من در پی‌ات آمدم،

گویی از پس تابوت تو گام می‌زنم،

در اتاق‌های تاریک کودکان زاری می‌کردند،

شمع بر شمایل تابان دود می‌پراکند.

سرد، واپسین بوسه بر شمایل

سرد، عرق دانه‌های روی پیشانی

چون زنان استرلیتسی

پای دروازه‌ی کرملین زاری خواهم کرد.

آن‌سوتر یک نفر چشمانش را پاک می‌کند

بغ‌بغوی کبوتر زندان آب می‌شود

 

«یک روز صبح تعدادی لباس شخصی دم درِ منزل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ پدر و مادرم در زنجان آمدند و بدون هیچ حکم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بازداشتی و فقط برای پرسیدن چند سؤال ... گفتم راستش را بگویید اگر بازداشتم می‌کنید بگویید بدانم. خانمِ همراهشان گفت: نه به هیچ‌‌وجه. قسم خورد که فقط چند سؤال دارند (...) علی و کیانا رفتار عجیبی داشتند. علی با سرعت دوید و تفنگ زرد رنگش را زیربغلش زد و آمد گوشه‌ی مانتوام را گرفت. کیانا هم که دامن خوشگلی پوشیده بود با سرعت خودش را به من چسباند که مامان ما را تنها نگذار، ما هم با تو می‌آییم. جدا شدن از بچه‌ها به مراتب سخت‌تر از دفعه‌ی قبل بود ... وقتی ماشین وارد اوین شد و تحویل ۲۰۹ داده شدم، خانمِ همراه که دم درِ منزل پدرم قول داده بود فقط چند سؤال است و باز خواهم گشت، ‌برای صرف شام وارد بند ۲۰۹ شد. به او گفتم تو خودت بچه داری (چون داخل ماشین از طریق موبایل با فرزند کوچکش صحبت می‌کرد و به او اطمینان می‌داد که مامان شب برمی‌گردد) بچه‌های من را دیدی؟ چرا دروغ گفتی؟ هر چند که اگر راستش را هم می‌گفتی من کاری نمی‌توانستم بکنم ولی لااقل بچه‌هایم را بغل می‌کردم و می‌بوسیدم و قول نمی‌دادم که زود برمی‌گردم ...» (ص. ۳۶-۳۷)

این رنج‌های مشترک و دردهای پنهانیِ مادران زندانی پنج سال پیش از زبان نرگس در نامه‌هایی که شرح رنج دوریِ او از فرزندانش بود، از طریق رسانه‌ها با افکار عمومی در میان گذاشته شد وهم‌زمان، جدلی گسترده بر سر «حق» اکتیویست بودن مادران برانگیخت. قضاوت‌های ناعادلانه درباره‌ی عواطف مادرانه‌ی نرگس و نادیده گرفتن اهمیت نقش اکتیویستی مادران، زمینه‌ساز بحث بر سر تعریف نسبت مادری با اکتیویسم شد. و زمینه‌ی راه اندازی «کمپین حمایت از مادران زندانی»‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ را فراهم ساخت. این کمپین به همت گروه کوچکی از زنان کنشگر در داخل ایران تشکیل شد و به سرعت مورد حمایت افراد و نهادهای گوناگون قرارگرفت.

نسرین ستوده که در آن زمان خارج از زندان بود، در حمایت از این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کمپین پیام داد و مطلب نوشت.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانون مدافعان حقوق بشر، سازمان زنان برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل، ‌کارزار لغو گام به گام اعدام (لگام)، سازمان گزارشگران بدون مرز، مادران پارک لاله، افراد صاحب‌نام و درد‌آشنا یک‌صدا به حمایت از این کمپین برخاستند. ما، گروه کوچکی از زنان کنشگر، نیز در حمایت از نرگس و کمپین حمایت از مادران زندانی در مقابل کاخ صلح دادگاه بینالمللی لاهه تجمعی برگزار کردیم. در این تجمع شیرین عبادی دو خواسته‌ی اصلی این کمپین یعنی آزادی مادران زندانیِ سیاسی-عقیدتی و به رسمیت شناختن حق مشارکت سیاسی و اجتماعیِ مادران اکتیویست از سوی جامعه و دولت را بیان کرد.

کتاب شکنجه‌ی سفید بار دیگر دغدغه‌های مادرانه‌ی زنان اکتیویست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ را به ما یادآوری می‌کند.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ روایت‌های این کتاب افکار عمومی را نسبت به بخشی از رنج‌های زندانیان سلول‌های انفرادی جلب می‌کند. بازگویی رنج راویان این اخبار، شاید مرهمی بر زخمهای کهنه‌ی مادران و زنان زندانی این سالها شود ‌اما بیان رنج‌ها و نگرانی‌های مشترک مادران زندانی، یاد آن شورمندیِ فراموششده‌ی سالهای همبستگی زنان اکتیویست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ در داخل و خارج از زندان و ایران را نیز زنده می‌کند.