06 مارس 2025
کتابِ «گذشتهی حاضر»
هرمز فرهت
گسترهی بلند زندگیِ من به چهار دورهی مجزا تقسیم میشود. اولین دورهی آن کودکی و نوجوانی در سرزمین مادریام، ایران، بود؛ زمانی که ایران همچنان کشوری بسته و توسعهنیافته بود، که بیش از پانزدهمیلیون نفر جمعیت نداشت و ۸۰ درصد از مردم در روستاها زندگی میکردند. ایران در این دوران تحت حاکمیت سختگیرانه و آیندهنگرانهی رضاشاه و در آستانهی مدرنشدن و غربزدگی بود. دوران نوجوانیام مصادف شده بود با اشغال کشور از سوی متفقین، یک دورهی طغیان سیاسی بینالمللی، تهدیدهای ارعابآمیز از سمت شوروی و رشد نفوذ آمریکاییها.
دومین دورهی زندگیام با مهاجرت به آمریکا در سال ۱۹۴۹ آغاز شد؛ سالهای دانشگاه، تقلا برای گذران زندگی در زمان تحصیلم بهقصدِ آهنگسازشدن، دریافت تابعیت آمریکایی و سرانجام دستیابی به حرفهای دانشگاهی.
دورهی سوم (۱۹۶۸ تا ۱۹۷۹) مرا به ایران بازگرداند؛ دورهای که اصلاحات چشمگیری در حال اجرا بود. در این دوره من بهعنوان استاد، رئیس گروه موسیقی دانشگاه تهران و سرپرست شورای موسیقی سازمان رادیو و تلویزیون فعال بودم.
دورهی چهارم و آخر زندگیام از سال ۱۹۷۹ در ایرلند آغاز شد، که از سه دورهی قبلی طولانیتر است. در ابتدا، بهعنوان استاد مدعو به دانشگاه کوئینز در بلفاست، واقع در ایرلند شمالی، رفتم. سه سال بعد از آن، بهعلت انتصابم به ریاست گروه موسیقی دانشگاه دوبلین در کالج ترینیتی دوبلین، به جنوب جمهوری ایرلند نقلمکان کردم. بعد از بازنشستگی در سال ۱۹۹۵، با همسرم، ماریا باقرامیان که استاد فلسفه است، و پسرمان، رابرت کامبیز، همچنان در ایرلند زندگی میکنیم؛ کشوری که عاشقش هستیم و سرزمینی سبز و آرام با مردمانی خونگرم و دلپذیر.
به گمان من، این زندگیْ منحصربهفرد، پرماجرا، متنوع و پر از چالش بوده است. حدود نیمی از زندگیام، یعنی دورهی دوم، سوم و ده سال از دورهی چهارم آن، با آشفتگیِ ویژه و غریبی همراه بوده است. این سالهای پرماجرا بسیار دشوار و درعینحال رضایتبخش و پرثمر بوده است. بخش زیادی از تحولاتی که تجربه کردهام با زندگی خصوصیام مرتبط است، اما برخی دیگر به اتفاقاتی در زندگی حرفهایام مربوط میشود.
در طول سالهای گذشته، چند تن از نزدیکانم مرا به نوشتن روایتی از زندگیام ترغیب میکردند؛ زیرا معتقد بودند که توجه علاقهمندان را جلب خواهد کرد. بهویژه همسرم، ماریا، دراینخصوص همواره مشوق من بوده است. تا امروز، به یک دلیل مهم در برابر انجام این کار مقاومت میکردم: از خودم برای نوشتن دربارهی خودم رضایت کافی نداشتم. به گمان من، زندگینامه هرقدر هم با تواضع نوشته شده باشد، بهانهای برای خودستایی است؛ که اصلاً علاقهای به آن ندارم. ضمن اینکه من نهتنها ژان ژاک روسو نیستم، بلکه تمایلی هم به علنیساختن شرححال و زندگیِ شخصیام ندارم. زندگیِ شخصی من شنیدنی و سرشار از تغییر و تحول بوده ــ اغلب با پریشانی و درد ــ اما ترجیح میدهم که آن را برای خودم نگه دارم. بااینحال و بهرغم همهی محدودیتهایی که برای این کار در نظر گرفتهام، اکنون متقاعد شدهام که شاید مکتوبکردن تجربهها و مشاهداتم ارزش انتشار داشته باشد.
بنابراین، این کتاب نه زندگینامه است و نه روایتی که در آن نظم زمانی و توالی اتفاقات وجود داشته باشد. ازآنجاکه این کتاب مبتنی بر پژوهش یا تحقیق نیست و بهمنظور خلق مواضع گفتمانی نوشته نشده است. درعینحال، شرح زندگی شخصی و خانوادگی، چه در خانهی پدری و چه در زندگی بزرگسالی، در این کتاب جایی ندارد. در واقع، محتوای این کتاب (از فصل ۱ تا ۱۲) عمدتاً شامل گزیدهای از خاطراتم است. سه فصل پایانی کتاب، که ماهیتی بحثبرانگیز دارد، به مباحثی دربارهی موسیقی اختصاص یافته است و جنبهی آموزشی دارد. گمان میکنم که این فصلها بیشتر برای خوانندگان آشنا با موسیقی جالبتوجه باشد.
فصلهای ۱ و ۲ مربوط به خاطرات کودکی و جوانیام (سالهای متحولکنندهی دهههای ۱۳۱۰ و ۱۳۲۰) در ایران است. کودکیِ من همزمان بود با سالهای بیپروایی رضاشاه، اصلاحات مؤکد و سکولارسازیِ کشور. در سالهای نوجوانی شاهد کنارهگیری رضاشاه، آشوب و دگرگونی دوران جنگ جهانی دوم و هرجومرجِ بعد از پایان جنگ بودم. در همین دوره بود که بهشکل ناگسستنی شیفتهی موسیقی کلاسیک غرب شدم.
سه فصل ۳، ۴ و ۵ نیز مربوط به خاطرات سالهای کودکی و جوانیام است؛ خاطراتی که چون با مسائل خاصی گره خورده بودند، در خاطرم ماندهاند. این فصلها را با توجه به اوضاع اجتماعیای نوشتهام که هفتاد سال پیش در ایران رخ داد و دیگر هرگز تکرار نشد.
در فصلهای ۶ و ۷ دربارهی مهاجرت به آمریکا و مواجههام با کشوری نوشتم که فقط ازطریق فیلمها میشناختم: آمریکای «میکی رونی»[1]در مجموعهفیلمهای «اندی هاردی»،[2] آمریکای «داستان فیلادلفیا»،[3] «شاهین مالت»[4] و کمدیهای «ابوت و کاستلو».[5] غریبهای در سرزمینی بیگانه بودم، کاملاً ناآشنا با فرهنگ آمریکایی. خیلی کم و بهسختی میتوانستم انگلیسی صحبت کنم. بهقدری با محیط اطرافم بیگانه بودم که با کتوشلوار و کراوات به کلاسهای سال اول دانشگاه میرفتم و درعینحال باید با انجام کارهای پارهوقت، که اغلب جزو کارهای کمارج محسوب میشدند، گلیم خودم را از آب بیرون میکشیدم.
در فصلهای ۸ و ۹ به بازگشتم به ایران در سال ۱۳۴۶ و اوضاع موسیقی کشور در دو دههی قبل از انقلاب ۱۳۵۷ پرداختهام. یکی از رویدادهای مهم موسیقی و هنر ایران تا قبل از انقلاب، «جشن هنر شیراز» بود. در این فصلها به نقش خودم در برنامهریزی و تدارک بخشهایی از این جشن اشاره کردهام.
فصل ۱۰ شامل مروری اجمالی بر رویدادهایی است که در سال ۱۳۵۷ منجر به انقلاب شد. دربارهی ــ بهاصطلاح ــ «انقلاب اسلامی» تحقیقات معتبری انجام شده، بسیاری دربارهاش نوشتهاند و بسیاری هم در آینده دربارهاش خواهند نوشت. این انقلاب یکی از مهمترین وقایع تاریخ معاصر بوده است. من دربارهی مباحث و گفتوگوهای مربوط به این واقعه هیچ ادعای صاحبنظرانهای ندارم، اما براساس مشاهدات و نظراتم، دیدگاهی فردی و غیرسیاسی دراینباره دارم؛ دیدگاهی که ممکن است برای خوانندگان جالبتوجه باشد.
فصل ۱۱ فصلی مستقل است، اما همچنان با زندگیِ من و برخی از مطالب قبلیِ کتاب مرتبط است. در این فصل دربارهی پنج فرد استثنایی نوشتهام که در طول زندگی شناختهام. فرد هشتادسالهای که تاکنون در سه قاره زندگی کرده و بسیار سفر کرده حتماً افراد زیادی را دیده و شناخته است، که بعضی از آنها «جالب»اند. بااینحال، بهندرت پیش میآید که کسی با افراد «استثنایی» برخورد کند. پنج نفری که در این فصل دربارهشان نوشتهام به معنای واقعی کلمه فوقالعادهاند؛ نه لزوماً بهدلایل مثبت و تحسینبرانگیز، بلکه صرفاً بهدلایلی که آنها را استثنایی کرده است. دو نفر از این افراد از اعضای خانوادهام هستند و سه نفر دیگرشان نه. همهی این افراد درگذشتهاند، اما همیشه در ذهن و خاطرم هستند. مطمئنام که خوانندگان خودشان به احساس عمیقِ من به این افراد و دلایلم برای نوشتن دربارهی آنها پی خواهند برد.
چهار فصل دیگر، هرکدام بهشکلی، مربوط به موسیقی است. در فصل ۱۲ بهاختصار از تجربههایم با اساتید آهنگسازیام نوشتهام، زیرا سه نفرشان از مهمترین آهنگسازان قرن بیستم بودهاند. فصل ۱۳ شامل تجربهی تدریس در دانشگاههای آمریکا، ایران و ایرلند است. بنابر همین تجربه، در این فصل برنامههای آموزش موسیقی در دانشگاهها و مؤسسات مختلف، بهویژه رویکرد و محتوای آموزشیِ دانشگاههای آمریکا و اروپا، را با یکدیگر مقایسه کردهام.
فصلهای ۱۴ و ۱۵ به یافتهها و نظراتم دربارهی دو فرهنگ موسیقایی متفاوت مربوط است، که هر دو را بهخوبی میشناسم. فصل ۱۴ دربارهی موسیقی شهری ایران است. سردرگمیها و کجفهمیهای بسیاری دربارهی این موسیقی وجود دارد؛ و بسیار حیرتانگیز است که پایههای تئوریک موسیقی ایرانی همچنان تابع دیدگاههای شخصی افراد است. شرح مختصری از تاریخچهی این موسیقی و نظریههای متعددِ مربوط به آن را ارائه دادهام. همچنین دربارهی موانعی نوشتهام که جامعهی اسلامی برای عرصهی موسیقی ایجاد کرده است.
فصل آخر ارزیابیای شخصی است از گرایش و مسیر موسیقی در صد سال گذشته، بهویژه در حوزهی آهنگسازی موسیقی غربی معاصر، یا آنچه به «موسیقی مدرن» معروف است. همهی آنچه در این بخش مطرح شده نظرات و دیدگاههای من است؛ حاصل هفتاد سال سروکارداشتن با موسیقی غربی بهعنوان دانشجوی تاریخچهی موسیقی، تئوری و آهنگسازی و همچنین یک آهنگساز مستمر. بیتردید دیدگاههای من با نظر کسانی که بیدرنگ آنها را «محافظهکارانه» و «ارتجاعی» میخوانند ناسازگار خواهد بود، اما شاید دیگران، از جمله آهنگسازانِ حرفهای و مخاطبان علاقهمند به موسیقی، از این نظرات استقبال کنند.
برای مطالعه یا خریداریِ نسخهی چاپی این کتاب میتوانید روی گزینههای «بخوانید»، «دانلود» یا «خرید نسخهی چاپی» در بالای صفحه کلیک کنید.