مشقهای روز
یادداشتهایی از دختران نوجوان افغان در تلاش دانشآموختن در ولایات افغانستان
یادداشتهایی از دختران نوجوان افغان در تلاش دانشآموختن در ولایات افغانستان
این روزها تمام کوچهها بوی ترس، وحشت و تنهایی میدهند. احساس میکنم همهی مردم خواباند. کسی از خانهی خود بیرون نمیرود.
حالا من دیگر آن ساقهی نازکی نیستم که با وزیدن یک باد سبک قطع شوم؛ ریشهام آنقدر محکم است که بزرگترین طوفانها هم نمیتواند از پا درم بیاورد.
طالب را پیش چشمانم دیدم. ریش و دستار و قیافهاش را دیدم. تفنگش را دیدم. یک نفر نبود. دو نفر نبودند. یک گروه بودند. در جاده، در کوچه، عربدهکشان از عقب دختران میدویدند.
اجازه است که من نفس بکشم و زندگی کنم، نه آن طوری که شما میخواهید، بلکه آن طوری که خودم میخواهم، با شرایط خودم و با علایق خودم؟