تاریخ انتشار: 
1402/06/30

مصاحبه‌ی ایرانیه: از تک‌گفتاری تا گفت‌وشنید در ادبیات مشروطه

تورج اتابکی

آغاز کلام

سال‌ها پیش در کتابخانه‌ی نسخ خطیِ جمهوری آذربایجان کتابچه‌ای یافتم به نام مصاحبهی ایرانیه. درباره‌ی این رساله، نویسنده‌ی آن، محتوای آن و پیشینه‌ی آن پیش‌تر خواهم آورد، اما در آغاز کلام اشاره‌ام به نامی است که نویسنده به این رساله داده است: در ادبیات مشروطه، «مصاحبه» را برابر واژه‌ی یونانی «دیالوگ» گذاشتند. داریوش آشوری، زبان‌شناس برجسته، برابر فارسیِ «گفت‌وگو» را برای دیالوگ انتخاب کرده است. دیالوگ در زبان یونانی آمیزه یا ترکیبی است از دیا[1] و لوگوس[2] که مترادفش در لاتین نیز همین است. دیالوگ اما تنها به گفت‌وگو اشاره ندارد. لوگوس را هم می‌شنوی و هم بیان میکنی. برای تأکید بر این شنیدن و بیان‌کردن است که در زبان انگلیسی گاه دیالوگ گفتاری[3] یا دیالوگ نوشتاری[4] را به کار می‌برند. پیشنهاد من اما برای معادل فارسی دیالوگ «گفت‌وشنید» است. حافظ نیز در یکی از غزلیاتش گفت‌و‌شنید را به کار می‌برد:

رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید

وظیفه گر برسد، مصرفش گُل است و نَبید

چُنان کرشمه ساقی دلم ز دست بِبُرد

که با کسی دِگَرَم نیست برگِ گفت‌وشَنید

از بحث لغوی بگذریم و به زایش و سپس تکوین مفهومیِ دیالوگ در اروپا و ورودش به ایران برسیم.

 

زایش گونه‌ی[5] دیالوگ

در غروب روزی از روزهای نیایش، حدود سال ۳۷۵ پیش از میلاد مسیح، سقراط در راه بازگشت از مراسم نیایش خدایان فریجی بندیس[6] در بندر پیرائنوس،[7] درحالی‌که قصد داشت به آتن بازگردد، با پلمارخوس[8] روبه‌رو شد. پلمارخوس از وی خواهش کرد که شب را در خانهی وی سپری کند. قرار بود که تنی چند از اشراف جوان نیز برای تماشای مراسم آیینیِ مشعل‌گردانی[9] بدان‌جا بیایند، که خود میتوانست فرصت خوبی باشد برای بحث و گفت‌وشنید. متقاعدکردن سقراط به پذیرش این دعوت کار دشواری نبود و چند ساعتی بیش نگذشته بود که مهمترین گفت‌وشنید درباره‌ی اندیشه‌ی سیاسی تا آن زمان جریان یافت. در چنین فضای گفت‌وشنیدی بود که جمهور افلاطون[10] زاده شد، اثری که از آن به‌عنوان مهم‌ترین نوشته‌ی تاریخ ادبیات و فلسفه‌ی جهان یاد می‌شود.

عدالت چیست؟ این نخستین پرسشی بود که در این گفت‌وشنید به میان آمد و سقراط در تلاش خود برای برجسته‌کردن عدالت به‌مثابه‌ی یک فضیلت، گفت‌وشنید را به طرح راهکارهای منتهی به آرمان‌شهری کشاند که در آن «پادشاه فیلسوف»[11] حاکم سرزمینی است که در آن عدالت جاری است.

بیش از ۲هزار سال بعد، گونه‌ی گفت‌وشنید، هرچند با سبک و سیاقی نسبتاً متفاوت، در فرهنگ اروپایی مورد قبول افتاد. اهل ادب و قلم چون فرانسوا فنلون[12] (۱۷۱۵-۱۶۵۱) و والتر لندور[13] (۱۸۶۴-۱۷۷۵) این گونه را در بیان مضامین گوناگونی به‌ کار گرفتند. فنلون که از چهره‌های شاخص عصر خرد[14] به شمار می‌رفت با آوردن تنی چند از چهره‌های مهم تاریخ جهان در گفت‌وشنید مردگان[15] خود، به نقد رفتار لویی چهاردهم می‌پردازد که هم‌عصر او بود: شارون،[16] سکّان‌دار زورق مرگ، را همراه هرمس[17] می‌سازد، هرودوت[18] را پای صحبت لوسین،[19] طنزپرداز نامیِ یونان باستان، می‌نشاند و سقراط را نیز با دولتمرد آتنی، آلیسبیودز،[20] هم‌صحبت می‌کند. لندور درعین‌حال که در چارچوب شعریِ رمانتیک سیر می‌کند، گفت‌وشنید‌هایی را نیز میان شخصیت‌های تاریخی‌ای چون هانیبال[21] و ملکه الیزابت اول ترسیم می‌کند. گونه‌ی گفت‌وشنید در ادبیات اروپا برگرفته از سنت طولانی و گونه‌های متنوعی است که در ادبیات یونان باستان وجود داشت.

در ادبیات کلاسیک فارسی تقریباً از این گونه نشانی به چشم نمی‌خورد. «پرسش‌‌و‌‌پاسخ» نزدیک‌ترین نمونه‌ای است که در سنت ادبی ایران می‌توان به این گونه‌ی خاص یافت. نخستین نمونه‌های آن در ادبیات پهلوی دیده می‌شود که هم در وجه بیان شفاهی مصداق داشت و هم در ادبیات مکتوب. اما در پرسش‌و‌پاسخ، برخلاف گفت‌وشنید، طرفین صحبت، لااقل ازلحاظ اصول، در مرتبه‌ی برابری قرار ندارند. در پرسش‌و‌پاسخ دانش‌آموزِ مطیع و افتاده‌ای حضور دارد که در کمال خضوع و خشوع در محضر استاد، که معمولاً تجسم فضل و کمال است و دانای کل، پرسش‌هایی را مطرح می‌کند. ازاین‌رو، در این‌گونه پرسش‌وپاسخ‌ها از تنها چیزی که نشانی نیست گفت‌وشنید است. تنها در سالهای نیمهی دوم قرن نوزدهم بود که برخی از اهالی نهضت مشروطه و قانون‌خواهی گفت‌وشنید را بهعنوان گونه‌ای نوشتاری در اعتراض به ناهنجاریهای اجتماعی، سیاست مستبد و دیانت شریعت‌زدهی حاکم وارد ادبیات مشروطه کردند. آنچه بهویژه آنها را به اخذ «دیالوگ آتن» ترغیب کرد، امکان گفت‌وشنیدِ آزاد و بیقیدوشرطِ نهفته در این گونه بود.

این میرزا ملکم‌خان ناظم‌الدوله (۱۲۱۲/۱۸۳۳ - ۱۲۸۷/۱۹۰۸) بود که برای نخستین‌بار در توضیح بیشتر مفاد رساله‌ی پیشین خود، کتابچه‌ی غیبی یا دفتر تنظیمات، گونه‌ی گفت‌وشنید را در دیدار خیالیِ رفیق و وزیر به کار گرفت. در روایت دیدار خیالی رفیق و وزیر شاهد گفت‌وشنیدی بین رفیقی هستیم که راه رهایی از مشکلات بزرگ جامعه‌ی ایرانیِ آن زمان را در استقرار حکومت قانون می‌داند و وزیری که استمرار وضع موجود را می‌خواهد. در این گفت‌وشنید وزیر نماینده‌ی گروهی از رجال طراز اول و سنتی کشور تلقی می‌شود که سال‌های سال ازطریق فساد و ارتشا ثروت هنگفتی اندوخته و، درنتیجه، با هرگونه اصلاح و دگرگونی اجتماعی که دلخواه رفیق است مخالفت دارد. دو انسانی که در این رساله به گفت‌وشنید نشسته‌اند، هریک به اردوی سیاسی کاملاً مخالف تعلق دارند. گفت‌وشنیدی که میان آن دو جریان دارد نه‌فقط به نقطه‌ی مشترکی نمی‌رسد، بلکه در پایان با تغیّر و عصبانیت از هم جدا می‌شوند. فاصله‌ی فاحشی که میان دیدگاه‌های رفیق و وزیرِ ملکم‌خان دیده می‌شود خود تأکیدی است بر ضرورت اتخاذ روش‌هایی ریشه‌ای در انجام مجموعه‌ای از تغییرات عاجل سیاسی در ایران آن زمان.

تنها در سال‌های نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم بود که برخی از اهالی نهضت مشروطه و قانون‌خواهی گفت‌وشنید را به‌عنوان گونه‌ای نوشتاری در اعتراض به ناهنجاری‌های اجتماعی، سیاست مستبد و دیانت شریعت‌زده‌ی حاکم وارد ادبیات مشروطه کردند. آنچه به‌ویژه آنها را به اخذ «دیالوگ آتن» ترغیب کرد، امکان گفت‌وشنیدِ آزاد و بی‌قیدوشرطِ نهفته در این گونه بود.

ملکم‌خان در گفت‌وشنید دیگری که به سال ۱۲۳۸ (۱۸۶۰) به هنگام اقامت در استانبول تحت‌عنوان شیخ و وزیر به رشته‌ی تحریر درآورد، همان‌گونه گفت‌وشنید و این بار میان یک شیخ سنت‌گرا و وزیری اصلاح‌طلب را به کار می‌برد. گرچه اصلاح خط موضوع اصلیِ این رساله را تشکیل می‌دهد، بحث اصلیِ ملکم اما مبحث چگونگی اخذ دستاوردهای اروپا است. وزیر در پاسخ به شبهات شیخ در زمینه‌ی کافربودن فرنگی‌جماعت و بنابراین دشواری‌های حاصله در اخذ و کسب دستاوردهای آنان، پاسخ می‌دهد که «... من نمی‌گویم که شما اصول فرنگ را حکماً قبول بفرمایید. حرف من این است که قدرت دول فرنگ حاصل تدابیر مخصوص آنهاست. اگر باید صاحب آن قسم قدرت بشویم، پس ناچار باید اصول تدابیر آنها را جمعاً قبول کنیم و اگر اصول تدابیر آنها را قبول نداریم، پس دیگر نباید در فکر مقابله با قدرت آنها باشیم...»[22]

کاربرد گونه‌ی گفت‌وشنید ازسوی ملکم‌خان فقط به رسایل رفیق و وزیر و شیخ و وزیر محدود و منحصر نماند. نظر به اقبال عمومی نسبت به این گونه‌ی ادبی-بیانی، وی در سرمقاله‌های کوتاه خود در نشریه‌ی قانون نیز که در سال‌های آخر قرن نوزدهم در لندن منتشر می‌ساخت آن را به کار گرفت. سرمقاله‌های او در اعتراض به بی‌قانونیِ حاکم در ایران،[23] نیاز کشور به مجلس ملی،[24] و همچنین اعتقاد وی مبنی‌بر ضرورت حفظ و اعمال قوانین عرفی برای ایجاد جامعه‌ای مبتنی‌بر عدالت در ایران ازجمله نوشته‌هایی بود که به گونه‌ی گفت‌وشنیدی ارائه شد.

در پی ابتکار و پیشگامیِ ملکم‌خان در ارائه‌ی گونه‌ی گفت‌وشنید در گفتار سیاسی در ایران، با تداوم نهضت مشروطه و سال‌های بعد از آن، تعدادی از دیگر روشنفکران ایرانی نیز برای بیان آرای سیاسیِ خود همین وجه را اتخاذ کردند. از میان این نوشته‌ها، آثار زیر را می‌توان برشمرد: مکالمهی سیاح ایرانی با شیخ هندی، نوشته‌ی سید جلال‌الدین مؤیدالاسلام، گفت‌وگوی یک میرزای باعلم با یک عوام مستحضر و رسالهی شیخ و شوخ که نویسنده‌ی هیچ‌یک به‌روشنی شناخته نیست.

در گفت‌وشنید میرزای باعلم با یک عوام مستحضر بین عوام مستحضر، که از وضعیت سیاسیِ موجود رضایت چندانی ندارد، و میرزای باعلم، که او نیز از حوادث اخیر سیاسی ناراضی است، ملاقاتی رخ می‌دهد. گفت‌وشنید با شکایت و نارضاییِ هر دو طرف از ظلم حکومت و فقدان دستگاه عدالتی که به حقوق مردم برسد آغاز می‌شود. برخلاف انتظار، در این گفت‌وشنید عامی نسبت به سیاست‌های قدرت‌های بزرگ اروپایی در ایران بی‌اطلاع هم نیست و گرچه در خلال سخنانش نشانه‌هایی از بیگانه‌ستیزی به چشم می‌خورد، اما ازجمله کسانی نیست که تمام مصائب و دشواری‌های ایران را به گردن «خارجی»ها بیندازد و در پاسخ به ایراد میرزا که می‌گوید «لفظ قانون شما مردم را ترسانده. علما می‌گویند در مقابل قانون شریعت، قانون جایز نیست...» چنین استدلال می‌کند که «انکار» آنها از این است که «تقاضای وقت» را درک نمی‌کنند.

میرزا: لفظ قانون شما مردم را ترسانده. علما می‌گویند در مقابل قانون شریعت، قانون جایز نیست. این معلم‌خانه و تربیت را هم شرعی نمی‌دانند. عیب کار در اینجاست.

عوام: جهل علما هم از نداشتن تربیت است. اگر علما منکر قانون‌اند، برای این است که تقاضای وقت را درک نمی‌کنند و خود در جهل هستند. پس اصلاح دولت و دین هر دو لازم می‌گردد. این‌هم از آن حرف‌هاست که پیغمبر اسلام ملک ما را نفرین کرده. میبینید که به خدا و پیغمبر هم افترا می‌بندند. در تواریخ چنین چیزی ننوشته‌اند، حدیثی هم که دیده نشده؛ اگر هم باشد، معتبر نیست و، درهرحال، به عقل انسان راست نمی‌آید.[25]

تلاش به رویارویی با اهل عمامه و نقد بنیادهای اجتماعی و سیاسی و دینیِ زمانه که در این رساله به آن اشاره شد موضوعی است که در برخی از دیگر رساله‌های آن دوره، ازجمله رساله‌ی شیخ و شوخ، که گفت‌وشنیدی است میان تعدادی از تحصیل‌کردگان مدرسه‌ی دارالفنون، دیده می‌شود. در فضایی که یادآور خانه‌ی پلمارخوس در جمهور افلاطون است، شوخ بذله‌گویی با شیخ اهل بحثی وارد گفت‌وشنید می‌شود. «در این بگومگو نه شیخ سنت‌پرست است و نه شوخ بذله‌گو. شخصیت هیچ‌کدام مقابل دیگری قرار نمی‌گیرد، بلکه در عین اختلاف سلیقه معمولاً استدلال یکی مکمل دیگری است.»[26] طولی نمی‌کشد که دامنه‌ی صحبت به دانش فرنگی، جامعه‌ی فرنگستان، فرنگ‌رفتگان و اهل عمامه می‌رسد:

فرنگ‌رفتگان و وزیرمختاران هم خود را به فرنگی فروختهاند و هم اینکه دیگر چیزی برای ایران باقی نگذاردند. چیزی نمانده که مردم را هم بخرند. زمینها همه در ظاهر مال نوکرهای قونسول‌هاست و در باطن مال خود قونسولها و خارجیها. پس تف بر قبر پدر هرچه میمون‌مآب است... همه‌اش چاچولبازی است. از صدر تا ذیل، از مجتهد تا پیشنماز همه بیعقل... همه بیدین، همه دشمن علم، همه مال‌مردم‌خور... همه غافل از حق و همه پیرو شیطان‌اند.[27]

از پی ملکم‌خان، البته دیگرانی نیز بودند که گفت‌وشنید را برای انتشار آرا و عقایدشان به کار گرفتند. نام‌آورانشان میرزا فتح‌علی آخوندزاده بود یا میرزا آقاخان کرمانی. کارنامه‌شان را در پژوهشی دیگر به دست داده‌ام.[28]

اینجا نمونه‌ی دیگری از گفت‌وشنید به دست می‌دهیم: رساله‌ی مصاحبهی ایرانیه. این رساله برای نخستین‌بار به نام «مقاله‌ی ملکی» به کوشش ایرج افشار در مجموعه‌مقالات عبدالرحیم طالب‌اف تبریزی به نام آزادی و سیاست به چاپ رسید.[29] اما نسخه‌ای که نگارنده در کتابخانه‌ی نسخ خطی جمهوری آذربایجان یافتم به نام میرزا عبدالله غفارزاده ثبت شده است. میرزا عبدالله غفارزاده را به فعالیت سیاسی نمی‌شناسیم، اما در میان چهره‌های شناخته‌شده‌ی آن زمان میرزا اسدالله غفارزاده انقلابیِ صاحب‌نام ایرانی است که در آن دوره در قفقاز زندگی می‌کرد.[30]

مصاحبهی ایرانیه نوشتهای است رسا و دل‌نشین به خط نستعلیق در ۴۲ صفحه. در بالای صفحهی اول آن به خط و زبان روسی تصمیم رئیس «کمیته‌ی بررسی» ثبت شده است مبنی‌بر آنکه در «۲۲ آوریل ۱۹۰۴» کمیته‌ی بررسی مطابق با مادهی ۱۰۲ نشر مصاحبهی ایرانیه را ممنوع اعلام داشت. در پایان دست‌نویس نیز تعداد صفحات آن به ترکی ۴۲ نوشته شده است.

در این رساله نیز، همانند دیگر رساله‌هایی که در این نوشته به آنها اشاره شد، تقریباً بدون هیچ مقدمه‌ای گفت‌وشنید آغاز می‌شود. یک طرف میرزا عبدالله نامی است و طرف دیگر هم میرزا صادق که نظر به نوع زبان و کلامشان هر دو از قشر «منورالفکر» ایران صدر مشروطه به نظر می‌آیند.

اندیشه‌ی کنش و واکنش دیالکتیک بین دو طرف مقابل برای دستیابی به نگرشی نو از یک مسئله موضوعی بود که در ادب فارسی پیشینه نداشت.

میرزا عبدالله ضمن شکوه و گلایه از شرایط اجتماعی پریشان و وضعیت سیاسی ناگوار ایران، عامل اصلی این وضع را احکام دینی و دنیوی ناشایست زمانه می‌بیند که کشور را به چنین روزی انداخته است. اینکه تمام کالاهای اساسی باید از فرنگستان وارد شود، خود یکی از نشانه‌های خرابیِ وضع است و از آن بدتر که در این میان «مال قلب مسکویی»[31] جانشین مال‌التجاره‌ی ایران شده و «ایرانی از کاغذ قرآن تا کفن اموات محتاج فرنگستان است». میرزا صادق نیز در صحبت‌های خود از همین موارد شکایت دارد که گویای آن است که ازلحاظ سیاسی مرام و مسلکی همانند هم‌صحبت خود دارد. در واقع، وی به سخنان خود چارچوبی تاریخی نیز می‌بخشد. می‌گوید از روزی که قرارداد ترکمن‌چای تحمیل شد،[32] ایرانیان به چنان خواب سیاسی‌ای رفته‌اند که حتی صور اسرافیل نیز نمی‌تواند آنها را بیدار کند.

ازنظر میرزا عبدالله، یافتن چاره‌ای برای این وضع پریشان بیش از هرچیز در گرو شناساییِ ابعاد و جوانب مختلف آن بود و برای این مهم نیز عللی را باید بررسی کرد که عموماً به‌عنوان دلایل پیشامد چنین وضعی تلقی می‌شدند. این علل عبارت بودند از:

الف. فعالیت‌های مضر برخی رجل دینی،

ب. لعنت پیامبر بر کشور،

ج. رقابت میان جناح‌های مختلف دربار،

د. خط‌مشی‌های سیاسی درباره‌ی تأثیر نامطلوب آموزش‌های سنتی و مداخله‌ی قدرت‌های خارجی.

میرزا صادق در پاسخْ این موارد را بررسی می‌کند. او قبول دارد که هریک از موارد ــ به‌استثنای لعنت پیامبر بر کشور که ازنظر او از خرافات است ــ به نوبتِ خود در پیشامد بحران عمومیِ حاکم مؤثر بوده‌اند، ولی ازنظر وی ریشه‌ی تمامی این مصائب را می‌شد در یک کلمه خلاصه کرد: فقدان قانون.

نیاز اساسیِ ایران به یک رشته قوانین مدنی اندیشه‌ی نو و جدیدی نبود. مدتی پیش از این، به سال ۱۲۴۹ (۱۸۷۰) یوسف‌خان مستشارالدوله‌ی تبریزی در همین زمینه رساله‌ای منتشر کرده بود با نام رساله‌ی موسومه به یک کلمهرکن عمده‌ی رساله‌ی مستشارالدوله ضرورت استقرار قانون بود، نکته‌ای که میرزا ملکم‌خان نیز در روزنامه‌ی قانون بر آن تأکید داشت. آشکار است که میرزا عبدالله نیز با این رساله و روزنامه آشنایی دارد. هرچند در گفت‌وشنیدش با میرزا صادق صریحاً از ملکم یاد می‌کند، ولی از یوسف‌خان مستشارالدوله نامی به میان نمی‌آورد: «شما در این باب به معلومات خود مغرور شده و یقین کرده‌اید که حل عقده‌های ایران فقط در نبودن قانون است که او را شما ملتفت شده و مثل کولومب کشف آمریکا نموده‌اید... قانون‌نامه‌ی میرزا ملکم‌خان سی سال است در دست رجال ایران اسباب مسخره و استهزا است.»

میرزا عبدالله از اینکه میرزا صادق حرف تازه‌تری برای گفتن ندارد چندان راضی به نظر نمی‌آید. وقتی می‌بیند که طرف گفت‌وشنیدش صرفاً به تکرار راه چاره‌ای می‌پردازد که بیش از سی سال است در مباحث سیاسی ایران مطرح است ناراحت و مکدر شده و گفت‌وشنیدشان شکل تند و کوبنده‌ای به خود می‌گیرد. همان‌گونه که خاطرنشان گردید، گرچه رویارویی‌های صریح در بحث یکی از ویژگی‌های اساسیِ گفت‌وشنید افلاطونی است، اندیشهی کنش و واکنش دیالکتیک بین دو طرف مقابل برای دستیابی به نگرشی نو از یک مسئله موضوعی بود که در ادب فارسی پیشینه نداشت. سقراط به‌خوبی می‌توانست از حمله‌ی شدید طرف بحث بهره گرفته و از آن برای طرح آرای خود استفاده کند، همان‌گونه که در مقابله با تراسیماخوس[33] در کتاب جمهور انجام می‌دهد. در گفتار سیاسی به زبان فارسی برای بحث واقعی هیچ‌گاه زمینه‌ای سراغ نداریم. گفتار سنتی بیشتر تحت‌تأثیر روابط مرید و مرادی بوده؛ دانش و آگاهی حاصل کسب فیض «طالب واقعی و مخلص» از «پیر و مرشد و مراد...» است.

نبود نحوه‌ی بیان صریح و روشن در زیرسؤال‌بردن آرای سیاسیِ طرف مقابل ازلحاظ فکری برای نویسنده‌ی مصاحبه‌ی ایرانیه امر کاملاً روشنی است. و دقیقاً به‌دلیل چنین اعتقادی است که تلاش می‌کند با دامن‌زدن به زمینه‌ی بحث و رویارویی، شکلی را ارائه دهد که به گفت‌وشنیدی صریح و باز و روشن منجر گردد. بااین‌حال، و به‌رغم حسن نیت او، این گفت‌وشنید به‌نوعی رویاروییِ غیرعقلانی و شبه روشنفکری تبدیل می‌شود که جز ساده و نادان خواندن طرفین، یکدیگر را نتیجه‌ای به بار نمی‌آورد:

میرزا عبدالله: استدعا میکنم تشدد نکنید، به غیظ نیایید، لطیفه نگویید. امثله و حکایات ذکر نکنید تا از مطلب خارج نشویم. هرجا که حالی نشدید، توضیح بخواهید تا مقصود به عمل آید.

میرزا صادق: آقای من! این‌قدر طول سخن چرا؟ ساعتی قبل بنده را شخص بااطلاع ایرانی میشمردید، حالا نافهم و جاهل و منکر و ضاحک بلاتعجب میخوانید. اینها نه به حالت بنده و نه به معارف شما شایسته میباشد. آنچه میدانید بفرمایید. اگر مسموع و مقبول است، فبها، و الّا بیپرده میگویم که بیمعنی است. اما نگفته میدانم که بیمعنی است.

پس از این رویاروییِ تند و شدید که نقطه‌ی اوج این گفت‌وگو است، مناقشه‌ی مزبور نیز فروکش می‌کند و آنچه از این بحث بر جا می‌ماند دیدگاه اساسی میرزا عبدالله است درباره‌ی مسائل سیاسی و اجتماعی ایران. به‌عقیده‌ی او، اختیارکردن مجموعه‌ی قوانین، به‌خودی‌خود نمی‌تواند بحران موجود را برطرف کند. مسئله‌ی اساسی اجرای قانون است. «هرج‌ومرج ایران از اینکه قانون اساسی وجود ندارد نشئت نمی‌گیرد، بلکه از بی‌میلی‌ِ ایرانیان به تصویب و اجرای آن ناشی است.»

پاسخ میرزا صادق به این گفته‌ی میرزا عبدالله آن است که هیچ‌کس نمی‌تواند از حکّام مستبدی که بر ایران حکم‌فرمایی می‌کنند انتظار داشته باشد که نظم و قانون را در ایران برپا دارند. بااین‌حال، مخاطب سخنان پایانی میرزا صادق میرزا عبدالله نیست، چراکه وی نیز کم‌وبیش ازلحاظ سیاسی همانند او فکر می‌کند. روی سخن میرزا صادق با سیاست‌مداران «مستبد و مکار» ایران است. وی پس از نقل یکی از سوره‌های قرآن به این نوع سیاست‌مداران هشدار می‌دهد که راه دیگری در پیش گیرند؛ در غیر این صورت، نامشان در دفتر خلود لعنتی که خود قصد دارد برای آگاهی نسل‌های بعدی بنویسد ثبت خواهد شد. اینکه آیا اصولاً به نوشتن چنین دفتری موفق شد یا خیر روشن نیست، ولی لحن تند و تهدیدآمیزی که در این نوشته به کار برد، لحنی بود که از آن زمان به بعد به‌طور روزافزونی در این‌گونه نوشته‌ها به ‌کار رفت.

گفت‌وشنید‌های سیاسی، که نمونه‌هایی از آن در این نوشته آمد، از میزان تأثیر‌پذیریِ برخی از نویسندگان ایرانیِ عصر مشروطه از آن‌گونه نوشتاری حکایت دارد که اصولاً ماهیتی اروپایی داشت. گرچه حتی در خلال این دوره‌ی مهم گذار بسیاری از سیاسی‌اندیشان ایرانی نسبت به طرح مباحث تند و صریح و البته تواناییِ نهفته در این‌گونه مباحث در بازترکردن گفتارهای سیاسی میل و رغبت چندانی نشان نمی‌دادند، بااین‌حال، در فرایند دگرگونیِ نظام سنتیِ کهن، که در آن سال‌ها در ایران جریان داشت، گفت‌وشنید به‌عنوان یکی از مهم‌ترین ابزارهای طرح و نشر انبوهی از آرای جدید و متنوع کاربرد مؤثری یافت.

 

پی‌نوشت

یک سال از خیزش اعتراضی‌انقلابیِ مهسا (ژینا) می‌گذرد و آنچه در این یک سال در کارنامه‌ی اهل کنشگریِ سیاسی دیدیم کمتر گفت‌وشنود بود و بیشتر گفت‌وگو و، از آن هم فراتر، تک‌گفتاری. نگاهی به یک سال گذشته و تلاش برای بازخوانیِ دستاوردها و کاستی‌های آن خیزش مرا واداشت تا به یکی از نوشته‌های پیشینم مراجعه کنم و با ویرایش تازه و گذشته از مرز سانسور آن را بازنشر کنم. نیازمان هم به گفت و هم به شنید نیازی جدی است که راه را برای فرهنگی پذیراتر هموار می‌کند. این میراثی است که از نهضت و انقلاب مشروطه به ما رسیده است.


[1]. Dia: through: از راه

[2]. Logos: word: کلمه

[3]. Talking dialogue

[4]. Listening dialogue

[5]. Genre

[6]. Phrygian Goddess Bendis

[7]. Piraeus

[8]. Polemarchus

[9]. Ritual torch procession

[10]. Plato's Republic

[11]. Philosopher king

[12]. François Fénélon

[13]. Walter Landor

[14]. Age of Reason

[15]. Dialogue des Morts

[16]. Charon

[17]. Mercury

[18]. Herodotus

[19]. Lucian

[20]. Alibiades

[21]. Hannibal

[22]. هاشم ربیع‌زاده (۱۳۲۵) کلیات ملکم، ج۱. تهران: بی‌نا، ص۹۰.

[23]. قانون، شماره‌ی ۱۷، بی‌تا.

[24]. قانون، شماره‌ی ۶، ژوئیه‌ی ۱۸۹۰.

[25]. فریدون آدمیت و هما ناطق (۱۳۵۶) افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشرنشده‌ی دوران قاجار، تهران: آگاه، صص۱۳۶-۱۴۴.

[26]. همان، ص۱۴۵.

[27]. همان، ص۱۵۱.

[28]. Touraj Atabaki (2010) “Constitutionalists San Frontieres: Iranian Constitutionalism and its Asian Connections”, in H.E. Chehabi and Vanessa Martin (eds.) Iran's Constitutional Revolution. London - New York: I.B. Tauris, pp. 341-356.

[29] عبدالرحیم طالب‌اف (۱۳۵۷) آزادی و سیاست، به‌کوشش ایرج افشار، تهران: سحر.

[30] میرزا اسدالله غفارزاده یکی از چهره‌های صاحب‌نام نهضت انقلابی سوسیالیستی ایران در سال‌های نخست قرن بیستم است. وی که متولد اردبیل و فارغ‌التحصیل دارالفنون بود در سال ۱۹۰۳ به قفقاز رفت و پس از مدتی به حزب سوسیال‌دموکرات روسیه پیوست. در قفقاز به ریاست فرقه‌ی دموکرات ایران رسید و در سال ۱۹۱۷ همراه با دیگر ایرانیانِ هوادار بلشویک‌ها، فرقه‌ی عدالت را بنیان نهاد که بعدها با نام حزب کمونیست ایران خوانده شد. میرزا اسدالله غفارزاده، درحالی‌که ریاست فرقه‌ی دموکرات را همچنان بر عهده داشت، در سال ۱۹۱۸ در وقایع گیلان کشته شد. برای آگاهی بیشتر بنگرید به:

عبدالحسن آگاهی (۱۹۶۲) «پیرامون نخستین آشنایی ایرانیان با مارکسیسم»، دنیا، سال دوم، شماره‌ی ۳.

[31] مأمور سانسور، که گویا از کلمه‌ی «مسکویی» ناخشنود بود، روی آن خط کشیده و کلمه‌ی خارجی را جایگزینش کرده است.

[32] مأمور سانسور نام قرارداد ترکمن‌چای را نیز حذف کرده و اصطلاح کلی‌تر «معاهدات خارجی» را جایگزین آن کرده است.

[33] Thrasymachus