ایزابل آلنده، نویسندهی مشهور شیلیایی، جملهای دارد با این مضمون: «چیزهایی را بنویس که نباید فراموش شوند.» مینویسم که فراموش نکنم، فراموش نکنیم. هیچکس نباید اندوهِ این روزها را فراموش کند. انصاف نیست. به احترامِ رنجِ عمومیمان نباید فراموش کنیم.
چهار سال پیش روایتی دربارهی تجربهام از کنار گذاشتنِ حجاب نوشتم و در فضای مجازی منتشر کردم. روایتی که برای اجتناب از عواقبِ احتمالی بدون نام منتشر شد. در هفتههای اخیر و پس از قتل مهسا امینی که بالاخره این زخم جمعی سرباز کرد دوباره به این متن بازگشتم. کمی تغییرش دادم، امضایش کردم، و تصمیم گرفتم یک بار دیگر منتشرش کنم.
راهپیمائی سکوت نیز که آن اعلامیه وعده میداد، معنی نداشت. گاردیها نمیگذارند جمع شوید که بخواهید در سکوت حرکت کنید یا فریاد. حتی اگر بخواهید در سکوت حرکت کنید، حمله میکنند و فریادتان را در میآورند.
اولین باری که چادرم را برداشتم، روزی بود که قرار بود به حوزهی علمیهی قم برویم. سال ۱۳۸۳ بود و من ۲۳ ساله بودم. در یک سازمان غیردولتی کار میکردم. دو سالی بود که میدانستم دیگر چادر مشکی را نمیخواهم. چند ماهی بود که با مامان سرِ برداشتن چادر چانه میزدم.
بسیاری از زنانی که یک عمر باحجاب بودهاند و حالا میخواهند حجاب را کنار بگذارند، حرف زدن دربارهی این تصمیم بسیار دشوار است. معصومه ۳۶ ساله و فارغالتحصیل رشتهی تاریخ از دانشگاه فردوسی در مشهد است. او میگوید که تا ۳۱ سالگی بهرغم خواست خودش و فقط برای اینکه نمیتوانسته دربارهی خواستهاش حرف بزند، چادر به سر کرده است.
بسیاری از ما زنانی را از دور و نزدیک میشناسیم که زمانی باحجاب و چادری بودهاند و حالا حجاب ندارند. اما داستان زندگی این زنان و مسیری که از چادر تا بیحجابی پیمودهاند کمتر شنیده شده است.