در دوران طالب، قبل از این حوادث میشد به رقص پناه برد و رقصید تا آن دم که خسته شوی و دردهایت را به فراموشی بسپاری. مگر حالا میتوانم برقصم؟! پس آن صدها انسان و صدها خانواده چه؟ مردمان میگویند آن مادری که سه پسرش را از دست داده بود، سکته کرد. نمیدانم چقدر درست است اما بدون سکته هم مگر زنده است؟
امشب خیلی خوشحال بودم. دانشگاه کابلمان اطلاعیه داده و نوشته که «شایعهی بستهشدن دانشگاههای دولتی دروغ بوده و دروس بهصورت جداگانه پیش خواهد رفت.» اما این خوشحالی به ساعتی دوام نکرد و چند دقیقه بعد، خبر دستگیری دختران معترض بامیان را دیدم و بهخاطر آنان واقعاً ناراحتم.
به یاد غزاله علیزاده، داستاننویس پیشرو و توانایی که روز ۲۱ اردیبهشت سالروز مرگ اوست، متنی از هوشنگ گلشیری را منتشر کردهایم که روز بعد از خاکسپاری غزاله، دربارهی او، خودکشی او و داستاننویسی او نوشته بود و پیش از این، منتشر نشده است.
دختر کاکایم رفت تا دَر را بسته کند. وقتی آمد، گفت: «همسایه چنان خوب با طالب دست میدهد گویی دوستش باشد. همینقدر زود فراموش کردید که عسکرهایمان را همین انسانها کشته بودند.»
از زمانی که به خاطر میآورم، بهار همواره زندهکنندهی امیدهای مرده بوده است. اما گویی بهار امسال کشندهی پسران و دخترانِ جوانِ والدین باشد. من آنان را نگران مییابم. همه میخواهند بهنحوی از این سرزمین بروند. چند تن از دوستان من میگویند: «اگر بمانیم مرگ است، اگر برویم هم مرگ است. آینده دیگر مال ما نیست.»
در سالهای دور و در روزگاری که در روستاهای افغانستان از میان همهی فراوردههای صنعتی جهان فقط ماشین و رادیو و ساعت و ضبط صوت وجود داشت، اهالی روستا علاقهی وصفناپذیری به فراوردههای جاپان (ژاپن) داشتند. ماشینها همه روسی بودند اما اجناس دیگری مانند رادیو، ساعت و ضبط صوت به باور روستائیان دو نوع بودند: یا اصل یعنی ساختهی جاپان بودند یا بدلی و تقلبی بودند.