زنانی با زندگیهای شکسته
تابستان ۹۱، ضمن همکاری با یک مؤسسهی غیردولتی که به زنان آسیبدیدهی اجتماعی در تهران خدمات درمانی و بهداشتی میداد، مجموعه عکسی از این زنان تهیه کردم - زنان کارتنخواب، کارگران جنسی، زنان معتاد یا مبتلا به بیماری ایدز و اچآیوی و... که داستانهایی از زندگی خودشان را برایم شرح دادند.
یکی از این زنان در پارک هروی که مواد مخدر مصرف میکرد، به من گفت: عکس بگیر و ببر پیش شهردار که چند ماه پیش به ما قول داده بودند، برای ما خوابگاه و کار تهیه کنند، اما خبری نشد. او گفت: ما هم حق زندگی داریم، درست است که به این روز افتادهایم اما دلیل نمیشود که هم از خانواده و هم از جامعه طرد شویم. ما کار و جا خواستیم تا مجبور نباشیم در این پارکها به خاطر پول و مواد دزدی و کارهای پرخطر کنیم. اصلاً چرا ما باید به این روز بیفتیم. اصلاً این مواد مخدر از کجا وارد میشود؟
زن دیگری را دیدم که جوان بود و دو دختر پنج، شش ساله همراهش بودند. یکی از آنها کیسهی نایلونی به دست داشت که دفتر نقاشی و مدادرنگیهایش را در آن گذاشته بود. چند هفته پیش مادرش شبی در همین پارک مرده بود، و صبح مأموران شهرداری جنازهاش را برده بودند. گفت: در سیزده یا چهارده سالگی مادرش به خاطر پول و مواد او را فروخته بود... .
در محلهی دیگری از جنوب شهر تهران به دیدن زنانی رفتم که به دلایل مختلف کارتنخواب شده بودند. مأموران نیروی انتظامی با موتور گشت میزدند. یکی از زنها دوربینم را سریع گرفت و زیر چادرش پنهان کرد. گفت اینها اگر ببینند داری از ما عکاسی میکنی ممکن است همه ما را بگیرند.
زن دیگری که او هم نمیخواست ازش عکس بگیرم، گفت نمیخواهم فرزندانم در این وضعیت مرا ببینند. اعتیاد داشت، و میگفت شوهرش او را معتاد کرده و بعدها خودش از اعتیاد دست کشیده، و او را طلاق داده است. شوهرش با زن دیگری ازدواج کرده و حق دیدار فرزندانش را هم از او گرفته بود.
در مرکز خدمات بیماران ایدز، زن بیست و هفت سالهای را همراه پسر بچهی دو سالهاش دیدم که شوهر معتادش بر اثر ابتلا به ایدز مرده بود، و خود او از شوهرش ایدز گرفته بود. ترسهای زیادی داشت. میگفت نمیتواند به کسی از بیماریاش حرف بزند مبادا نتواند کار پیدا کند. با وجود ضعف و نارسایی جسمی مجبور بود کار کند. در خانههای مردم کار نظافت میکرد. میگفت ترسم از این است که زمینگیر شوم یا پسرم بیمادر شود.
دختر هفده سالهی دیگری که برای آزمایش ایدز مراجعه کرده بود، عکس سه در چهار یک مردی را نشانم داد و پرسید در پارکهایی که رفته بودی این مرد را ندیدی؟ در خانهای با مادر و دوستپسرِ مادرش که هر دو معتاد بودند، زندگی میکرد. مادرش کارگر جنسی بوده و او و دو خواهرش را از مردانی باردارشده بود که مشتری مادرش بودهاند. دو خواهر بزرگترش در خانههای مجزا مثل مادرشان از کار جنسی امرار معاش میکردند، اما خود او میگفت من نمیخواهم اینگونه زندگی کنم. عکسی که نشانم داد، از پدرش بود که در جستجو از مراکز امداد و درمان پیدا کرده بود. میگفت فقط یکبار هم که شده دوست دارم او را ببینم.
دو زن جوان دیگر را در این مرکز دیدم که خواهر بودند و به خاطر تجاوزهای پدرشان از خانه فرار کرده بودند و یکی از آنها فرزندی از پدرش به دنیا آورده بود.
دو خواهر دیگر از مشهد، از دست پدرشان فرار کرده بودند. الهام، خواهر بزرگتر تعریف کرد که پدرشان به خاطر پول و مواد مخدر، پری، خواهر کوچکتر را که دوازده، سیزده سال داشت فروخته بود و شش مرد به او تجاوز کرده بودند. بعد از این ماجرا دو خواهر به تهران فرار میکنند و الهام برای تأمین مخارج زندگی خود و خواهرش شروع به کار جنسی میکند. هر دو خواهر به مواد مخدر رو میآورند و معتاد میشوند.
نمیدانم الان بعد از شش سال، زنانی که دیده بودم کجا هستند و چه میکنند...