یادی از صادق چوبک که دوم تیر سالگرد تولد او بود
اولین بار نام صادق چوبک را کجا شنیدم؟ صادقانه بگویم، در کتاب «ادای دین به سهراب سپهری» نوشتهی جلال خسروشاهی بود که شرح حالی از چوبک خواندم. اینکه جدی بود و به معلم سختگیری میمانست. دوست داشت که سعدی بخواند. خانهاش در دروس بود، نزدیک خانهی فروغ، با گلهای سرخ زیبا و سگش آتما که سخت مراقب بود کسی به آنها نزدیک نشود. و در اتاق عکس بزرگ قاب کردهی صادق هدایت با کودکی که روزبه، پسر کوچک صادق چوبک بود.
صادق چوبک زادهی 14 تیرماه 1295 در بوشهر بود. همسر او قدسی نام داشت و دو پسر به نامهای بابک و روزبه داشتند. او به همراه محمدعلی جمالزاده و بزرگ علوی از پیشگامان داستاننویسی در ایران بود. چوبک با نثری جسورانه برای اولین بار مسائلی را ورای سطح و عرف جامعه در آن روزگار شرح میداد. نوشتههای وی چندان خوشایند حکومت نبود ولی دستگیر نشد و از این بابت بین مردم چندان محبوب نبود. از طرف دیگر، بیان مواردی علیه دین و باور مسلمانان در داستانهایش و به چالش کشیدن و به سخره گرفتن آنها چندان به مذاق عموم خوش نمیآمد. چوبک با بیانی تیز و برنده در مورد فقر، تمایلات جنسی، باورهای دینی و خرافات مینوشت. توصیف تمایلات جنسی زنان و معاشقه در داستانهای او فراوان است و شخصیتها در این موارد بیپرده سخن میگویند و ناسزاهایی به زبان میآورند. ویژگی دیگر داستانها زبان محاورهای، عامیانه و کوچه بازاری شخصیتهاست.
نامیترین اثر صادق چوبک، با ترجمه به هجده زبان رمان «تنگسیر» است؛ داستانی با کشش و پیوستگی بسیار زیاد که رها کردنش برای خواننده بسیار دشوار است. تنگسیر روایت محمد، مرد تنگستانی، است که برخلاف بقیه شخصیتهای چوبک نماد رشادت و جوانمردی است. حاکم و سید و امام شهر پولی را که از او به امانت داشته خوردهاند و پس نمیدهند. محمد به جای آنکه آنها را ببخشد یا به خدا واگذار کند، خودش وارد عمل شده و تکتک آنها را میکشد، مردم به مخفی کردنش کمک میکنند و در نهایت او و خانوادهاش را فراری میدهند. فیلم تحسینشدهی تنگسیر با بازی بهروز وثوقی و کارگردانی امیر نادری در سال 1352 ساخته شد.
داستان کوتاه «انتری که لوطیش مرده بود» با نمادگرایی برجستهاش بسیار جالب توجه است. انتر، لوطی، پسرک چوپان، زنجیر و شاهین در کنار فضاسازی و توصیفهای دقیق توجه خواننده را به هویت انسان مدرن جلب میکنند. لوطی انتر را مجبور به هنرنمایی و دلقکبازی جلوی مردم میکند. تریاک میکشد و با دودش انتر را خمار میکند و در ازای گرفتن پول او را به انترهای ماده میدهد تا جفت شوند. مدام انتر را کتک میزند و زنجیری به گردن او بسته است. بعد از مرگ لوطی، انتر با شادمانی به سوی آزادی میرود ولی چون دنیایی جز جهانی که لوطی برایش ساخته (حتی نام لوطی در داستان جهان است) نمیشناسد، باز پیش جنازهی او برمیگردد. در پایان داستان برای خلاص شدن از زنجیر حتی به خود صدمه میزند ولی راه گریزی نیست. تابوی خودارضایی انتر در این داستان و حملهی شاهین به او بیانگر لذات جسمانی همراه با احساس گناه از جانب آسمان (نیروی الهی) است. این داستان شباهت بسیاری به «سگ ولگرد» صادق هدایت دارد.
اولین داستانی که از چوبک خواندم را خوب یادم هست زیرا برای دختری شانزده ساله محتوا و توصیف ناتورالیستیِ پیراهن زرشکی به شدت ثقیل و سنگین بود و ماجرای سلطنت و کلثوم تا مدتها از ذهن من پاک نشد. در داستان پیراهن زرشکی، دو زن مردهشور برای تصاحب پیراهن زرشکی یک مرده رقابت پنهانی دارند. ادای الفاظ رکیک از جانب آنها با باورهای خرافی در مورد دعانویسی و قسم خوردن دروغ، جهل و فقر را نشان میدهد. ناتورالیسم در این داستان بارز است و چوبک فضای مردهشوخانه و تکتک اندامهای پیکر زن مرده را با مهارت تمام به تصویر میکشد.
در داستان چراغ آخر که به طرز دلپذیری در عرشهی یک کشتی رخ میدهد (که میتواند نمادی از زندگی روی آبهای روان باشد)، جوان بوشهری خوشفکری در مسیر هند است تا به دانشگاه برود. کشتی پر از زائران کربلاست و در میان جمعیت سیدی برمیخیزد و با پردهخوانی و روایت در مورد امیرالمؤمنین رعب به دل همه میاندازد و در عین حال مردم را میچاپد و تقاضای پول (چراغ) میکند. جواد از کارهای سید دلزده شده و در دل به او ناسزا میگوید و در نهایت، شبهنگام پردههای او را به دریا میاندازد. چوبک در این داستان با بیپروایی خرافات در بین ایرانیان را به استهزا میگیرد و مخالفت خود را با آنها از زبان جواد بیان میکند: «این مردکهی جلنبر باعث پخش میکروب خرافاته. ضررش از سیفلیس و جذام بیشتره. باید نابودش کرد. اینجور آدما رو باید بیل و کلنگ دستشون داد و ازشون کار کشید. اگه کار کردن، باید بشون نون داد. اگه کار نکردن باید اینقده گشنگی بشون داد تا بمیرن.»
در داستان عدل، اسبی با بدن در هم کوبیده در حال مردن است. مردم دور او جمع میشوند و نظر میدهند. هیچ کس کاری نمیکند و فقط نظر میدهند و قضاوت میکنند. افراد حاضر در داستان هر یک نمادی از یک طبقهی جامعه هستند که برای نجات یا خلاص کردن اسب چیزی میگویند. گرهی داستان باز نمیشود، اسب در همان وضعیت میماند و نویسنده نتیجهگیری را به خواننده واگذار میکند.
از دیگر آثار چوبک میتوان رمان «سنگ صبور»، مجموعه داستان خیمهشب بازی، روز اول قبر و چراغ آخر را نام برد. چوبک دستی در ترجمه داشت و برای اولین بار داستان «پینوکیو» نوشتهی کارلو کولودی را با نام آدمک چوبی به فارسی برگرداند، همچنین ترجمهی شعر غراب اثر ادگار آلن پو نیز از آثار او بود.
صادق چوبک در سال 1359 در برکلی دچار نابینایی شد و این مسئله او را آزردهخاطر کرد، تا مدتها میگفت هنوز باور نکردهام که نمیبینم. او در 13 تیر ماه 1377 در برکلی درگذشت و طبق خواست خودش، پیکرش را سوزانده و خاکسترش را به دریا ریختند.