وجه اشتراک ساحل مدیترانهای والنسیای اسپانیا با کوههای پربرف الوند همدان چیست؟ اعدام گروهی؟ گورهای جمعی؟ حافظهی تاریخی یا سکوت اکثریت در برابر قلع و قمع اقلیت؟
از زمانی که به خاطر میآورم، بهار همواره زندهکنندهی امیدهای مرده بوده است. اما گویی بهار امسال کشندهی پسران و دخترانِ جوانِ والدین باشد. من آنان را نگران مییابم. همه میخواهند بهنحوی از این سرزمین بروند. چند تن از دوستان من میگویند: «اگر بمانیم مرگ است، اگر برویم هم مرگ است. آینده دیگر مال ما نیست.»
روشن است که واژگانْ بیشتر و تندتر از نحو و نظام آوایی دستخوش دگرگونی میشود. در این نیز تردیدی نیست که دایرهی واژگانی زبان فارسی برای پاسخگویی به نیازهای روزافزون کاربران آن ناگزیر به گسترش است. اما نه ترکیب گروههای دستاندرکار در گسترش و پویایی و بالندگیِ مجموعهی واژگانی زبان فارسی همگون است و نه سهم هر گروه در این کار بازشناخته. در این حال شناختهشدهترین مرجع (اتوریته) زبان فارسی در ایرانِ پسامشروطه نهاد فرهنگستان است.
آنچه میخوانید قسمتهایی از یادداشتهای دختر نوزدهسالهی افغانستانی با نام مستعار لاله است. او در این یادداشتها احساسات، افکار و مشاهداتش از زندگی این روزها در کابل را ثبت کرده است.
کسی در آب، بر آب و برای آب مُرده است. بعضی از آنان در جنگل مُردهاند و درختها گواه میدهند راه تاریکشان را. و بعضی از آنان میان مرور رؤیاهایشان شکار شدهاند به تحقیری یا گلولهی سُربیِ مرزبانی. اینجا مرز رؤیا و واقعیت است. چیزی که دنیای ما و بیرون را از هم جدا میکند.
قصهی دیوارها برای من کمی متفاوت است. اگر یک شعار، یک شعر یا یک جملهی خبری، حالا به هر رنگ و در هر ابعادی، روی آنها باشد ماجرا تغییر میکند. شاید شما هم از جمله کسانی باشید که هر گوشه از شهر را با دیوارنوشتههایش میشناسند. یک جمله از یک شخصیت بزرگ سیاسی و مذهبی، یا یک توصیهی سادهی بهداشتی. شهر اگر کمی دقیقتر دیده شود، پر از دیوارهایی است که به نظر میرسد نباید بیاستفاده بمانند.