تب‌های اولیه

سرمستی ــ خیز و در کاسه‌ی زر آب طربناک انداز!

ایرج قانونی

انسان بزرگ آن است که می‌تواند طلوع کند، بتابد و روشنایی بیاورد و خویشتن را در اطراف خود بپراکند. بدون تحمیل خود بر کسی، همچون نور که جهان ما را گشوده نگه می‌دارد. این طلوع کردن شادی‌ها دارد، بزرگی در نورگستری است.

منزلت از دست رفته!

ایرج قانونی

هنر فرشته‌ای است که چشم از آن نمی‌توان برگرفت، فرشته‌ای که وجودش برای زندگی ما حیاتی است. تمدنی که نخواهد دوباره اما این بار به دور از خشونتِ عالم واقع، با ظرافت و با فاصله‌ای شورانگیز (پِی تاسِ فاصله، نیچه) دیده شود زنده می‌ماند اما بی‌روح و افسرده زنده می‌ماند، مثل اشیاء و فسیل‌ها! ما فقط یک بار روی زمین زندگی نمی‌کنیم و از دست نمی‌دهیم و به دست نمی‌آوریم بلکه پیش از آن بارها شکست‌ها و پیروزی‌های خود را تخیل می‌کنیم، بارها پیش از لحظهی سرنوشت‌ساز به بازیِ ذهنی درباره‌ی آنها مشغول می‌شویم.

«راست گو کفر گو»، نیچه و اخلاق ستیزی‌اش

ایرج قانونی

فروتن بودن یعنی اگر دیدی معنایی نیست بگو نیست و اگر معنایی و ارزشی و قدر و مقامی ولو مقام خودت به عنوان فرزانه یا نویسنده‌ای بزرگ را دیدی حاشا نکن از همین رو باید از راست‌گویی سالوادور دالی خرسند باشیم.

بزرگی و فرحناکی‌اش

ایرج قانونی

بزرگی فرحناک است. شادی‌ای درونی و خاموش است. سلبریتی و شهره‌ی خاص و عام بودن، به شرط آنکه اعتبار حقیقی بیاورد، شادمانی دارد. صاحب افکار بودن، ایده داشتن و قدرت اجرای آن را در خود سراغ داشتن، در عالم اندیشه و هنر قدرت دخل و تصرف در مفهوم‌ها و فرم‌ها را داشتن، قدرت آفرینشگری، همه ثروت و غناست و مسرت‌بخش است.

شادمانیِ کار خوب داشتن

ایرج قانونی

دولت‌ها با همه‌ی دم و دستگاه آموزش عالی خود نمی‌توانند به تنهایی هنرمند و ورزشکار و آفرینشگر و متفکر بیافرینند اما می‌توانند به نحوی نظام‌مند از تولید آنها جلوگیری کنند، استعدادها را پس بزنند و روح آفرینشگری را از ملت خود سلب کنند! تدنی عجیبی است که ممکن است کشوری گرفتار آن شود و مردم خود را بیرون از خود بداند و به آنها که درون کشورند چون بیرونی و بیگانه بنگرد.

ابدیت آغاز می‌شود

ایرج قانونی

فراواقعی ضدِّ واقعی یا انکار واقعیت نیست فراتر از آن است عالمی است که در ضمیر ناخودآگاه ماست از آنجا که «انسان موجودی خیالباف است» به کمک قوه‌ی تخیلِ خود، که به دست الهامات و اشراقاتِ شعور پنهانِ خود سپرده است، در خیالبافی‌های خود در هنر خودبه‌خود پرده از آن برمی‌دارد، در حالتی که خود و قلم خود و زبان خود را بیش از هر چیز به نهادِ خود وانهاده است و این کاری است که سالوادور دالی در سال 1931 در تابلوی معروف خود پایداریِ حافظه به تصویر می‌کشد.

سعدی، و مرگ در وداع

ایرج قانونی

کسی که می‌تواند با چشم جان و نه صرفاً چشم ظاهر ببیند در شرف دست یافتن به حکمت است. احتمالاً وقتی ما مُرده‌ایم به این قابلیت دست پیدا می‌کنیم، چه، تا زنده‌ایم چشمِ ظاهر و بدن نمی‌گذارد جز با آن ببینیم. سعدی یک گام پیش‌تر می‌گذارد و این احتمال را در زندگی مطرح می‌کند و با این شعر وضعیت پارادوکسیِ بغرنجی را پیش می‌کشد.

به خود تکیه کردن

ایرج قانونی

انکارشده، در آن حال که اجتماع همه‌ی امتیازاتش را ناچیز انگاشته است، تک و تنها و تُهی، به خودوانهاده‌شده، درمانده، سر در گریبان، و مستأصل، به دیوار تکیه داده، نه به خود. آدم‌ها تک و تنها گیر می‌افتند، یکی یکی. مرگ هم هر کس را تنها گیر می‌آورد. مرگ و نومیدی، دو همزاد‌. تصویری ساده و تکان‌دهنده از جوانان ما.