فرهنگها و دینها را عمری است، بهار و تابستان و پاییز و زمستانی است، فرازوفرودی است، و زندگی و مرگی. در بهار کسی از بنیادِ دینها نمیپرسد چون بنیاد در جای خود است و بر کار و خودبهخود اثرگذار. این پرسش، پرسشِ خزان و زمستان است و همین که میپرسیم، پیشاپیش خبر از غیابِ آغاز و باغ بهاران دادهایم.
هنرمند باید چیزی دیده باشد که به او جذبه دست دهد و سرمست شود، و بعد از آن چیزهای دیگر ببیند که کَسش ندیده باشد، ولو آن را در یاد دیده باشد و بر هوی، و در جایی که جای آن نیست بلکه برعکس جای ترکِ دیدنِ آن است. میدانیم که محراب جای نماز است، یعنی جای ترک هر یادی است جز یک یاد. اما یادکردها به دست ما نیست خود میآیند و میروند و همه جا را جای خود میکنند.
شاهی که بر خود شاه است از میهندوستی فرمان میگیرد، نه از خودپرستی؛ و در نگونبختی مردمانش، او را تدبیری جز سپردن خود به دست عواطف عالی انسانی نیست، و رام کردن خود از این راه. بهترین شیوهی مدیریت بحران این است: فقط انسان باش، همین! بگذار انسان زمام امور را به دست گیرد و تعیین تکلیف کند.
انسان بزرگ آن است که میتواند طلوع کند، بتابد و روشنایی بیاورد و خویشتن را در اطراف خود بپراکند. بدون تحمیل خود بر کسی، همچون نور که جهان ما را گشوده نگه میدارد. این طلوع کردن شادیها دارد، بزرگی در نورگستری است.
هنر فرشتهای است که چشم از آن نمیتوان برگرفت، فرشتهای که وجودش برای زندگی ما حیاتی است. تمدنی که نخواهد دوباره اما این بار به دور از خشونتِ عالم واقع، با ظرافت و با فاصلهای شورانگیز (پِی تاسِ فاصله، نیچه) دیده شود زنده میماند اما بیروح و افسرده زنده میماند، مثل اشیاء و فسیلها! ما فقط یک بار روی زمین زندگی نمیکنیم و از دست نمیدهیم و به دست نمیآوریم بلکه پیش از آن بارها شکستها و پیروزیهای خود را تخیل میکنیم، بارها پیش از لحظهی سرنوشتساز به بازیِ ذهنی دربارهی آنها مشغول میشویم.
فروتن بودن یعنی اگر دیدی معنایی نیست بگو نیست و اگر معنایی و ارزشی و قدر و مقامی ولو مقام خودت به عنوان فرزانه یا نویسندهای بزرگ را دیدی حاشا نکن از همین رو باید از راستگویی سالوادور دالی خرسند باشیم.