کتاب مورد بحث، یادنامهای است از زندگی النور مارکس، رزا لوکزامبورگ، اما گلدمن و هانا آرنت؛ چهار زن پرآوازه در عالیترین سطوح اندیشه و فعال در جنبشهای ترقیخواهانهی قرون نوزدهم و بیستم اروپا.
اکنون اشعار عارفان و صوفیان از اقبال فراوانی برخوردارند اما آیا نسبت به مفهوم عشق که الهامبخش تمام این آثار است، برداشتهای درستی وجود دارد؟ عشق ناسوتی با هدف غایی سلوک عارفانه، یعنی رسیدن به معشوق حقیقی گذر از هر چه غیر اوست، چه ارتباط و پیوندی دارد؟
وقتی پسری که دوستش داشتم برای اجرای حکم به زندان فراخوانده شد برای اولین بار در زندگی بیست و چند سالهام احساس ناتوانی محض را تجربه کردم. اولین بار بود که چیزی را آن چنان با تمام وجود میخواستم اما کاری از دستم برنمیآمد. تا قبل از آن، حتی دستنیافتنیترین آرزوها و خواستههایم با برنامهریزی و تلاش و پیگیری دستیافتنی شده بودند اما انگار وقتِ آن بود که یاد بگیرم «خواستن» همیشه هم «توانستن» نیست.
زمانی دور میدانها میدویدیم و شعار میدادیم «آزادی، آزادی!» اما آن زمان هیچ درکی از آزادی نداشتیم. خیال میکردیم آزادی روز باشکوهی است که سریع فرا خواهد رسید و به خودمان میگفتیم که فردا همه چیز زیبا و عالی خواهد شد. اما حالا روشن است که در نهایت مسیرمان به جایی کاملاً متفاوت با آنچه انتظارش را داشتیم ختم شد.
آیا مجازات مجرمان علاوه بر حقی قانونی، تکلیفی اخلاقی نیز هست؟ یا اینکه توقف چرخهی خشونت و ترمیم روح مجروح ملتها محتاج ترویج فضیلتِ بخشش است؟ با نگاهی به اندیشهی فیلسوفان عهد باستان تا پساهولوکاست به دوگانهی مناقشهبرانگیز بخشش یا انتقام میپردازیم بدین امید که روزنهای به فراخنای مباحث پیچیده و پرلایهی فلسفی در اینباره بگشاید.