ادبیات داستانیِ امروز ایران را نمیتوان بدون توجه به تصویر جنگ در آن شناخت. بسیاری از نویسندگانی که جنگ را تجربه کردهاند میگویند که تأثیر آنچه مشاهده کردهاند چنان عمیق و مهیب است که نمیتوانند دربارهی چیز دیگری بنویسند.
«... دارم کاری روی شاهنامه میکنم که اسمش را گذاشتهام "شاهنامهی منثور" که ظاهراً خلق دوبارهی شاهنامه به اضافهی اساطیر ماقبل اسلام خواهد بود. کار به نثر کهن است که البته دستوپای آدم را میبندد. قالب نقالی گرفتهام و راوی البته زال است در قفس که هر روز چیزهایی میگوید. شنوندگان کودکانند و سربازان و سرهنگان دربار، بهمن اسفندیار و نیز دخترش هما. آنها میخواهند که قصهی بیژن و منیژه و مثلاً کیومرث را بگوید و زال میخواهد از مرگ رستم بگوید و زنده بر دارکردن فرامرز.»
یک بار بعد از بمباران در کرمانشاه با پدرم به میدان وزیری رفتیم. آنجا در گودال آبی عروسکهای بچههایی که تازه کشته شده بودند افتاده بود. الان که فکرش را میکنم میبینم شاید یکی از دلایل اصلی من برای مهاجرت به کانادا این بود که خانوادهام را از چنین تجربهای دور نگه دارم، اما همان تصاویر بعد از سرنگونی هواپیما دوباره به زندگیام هجوم آورد.
کتابهای عامهپسندی که در مورد قدرت میخوانم حقیقتگویی را تجویز نمیکنند. توصیهی آنها این است که برای دستیابی به قدرت باید خیالپردازی کرد و بعد این خیالپردازیها را به دیگران فروخت. به صراحت میگویند که هیچکس حاضر به شنیدن حقیقت نیست، پس به آدمها چیزی را نگو که مایل به شنیدنش نیستند.
عباس معروفی، نویسندهی شهیر ایرانی پنجشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۱ در تبعید درگذشت. او در این گفتگو که در سال ۲۰۱۸ و در حاشیهی نمایشگاه «کتاب بدون سانسور» انجام شده، بخشهایی از آخرین رمانش «نام تمام مردگان یحیاست» را میخواند، دربارهی آن حرف میزند و از لذت نوشتن و زندگیاش در تبعید بهعنوان نویسنده و ناشر میگوید. آقای معروفی در سال ۱۳۷۴ و در پی تهدیدها و ممنوعیتها ایران را ترک کرد و ساکن برلین شد. او در بخشی از این گفتگو میگوید «میخواهم خودم را خرج کتاب و کلمه و فرهنگ و انسان کنم.»
ادبیات نیز از حملهی روسیه به اکراین در امان نمانده است. اکنون زبان پوشکین و تولستوی به زبان جنایتکاران جنگی مبدل شده است. اما آیا این به آن معنا است که باید فرهنگ و ادبیات روسیه را مقصر قلمداد کرد و آن را کاملا کنار گذاشت؟