دیالوگ در زبان یونانی آمیزه یا ترکیبی است از دیا و لوگوس که مترادفش در لاتین نیز همین است. دیالوگ اما تنها به گفتوگو اشاره ندارد. لوگوس را هم میشنوی و هم بیان میکنی.
آیا امید همیشه چیز خیلی خوبی است؟ آیا امید نوعی بزدلیِ اخلاقی نیست که به ما اجازه میدهد از واقعیت بگریزیم و درد و رنجِ بشر را طولانیتر کنیم؟
هنگامی که فرهنگی یکسره بر بنیادِ اعتقاد استوار شده باشد، بهگونهای که بتوان اعتقاد را خاستگاه و پایانهی آشکارا و پنهان هریک از شکلهای جامعگیپذیری بازشناخت، چنین فرهنگی را دوستدار «فرهنگ دینی» میخواند و فرهنگ ایرانی را در سراسر تاریخش در زیر این عنوان گرد میآورد.
کسی که میتواند با چشم جان و نه صرفاً چشم ظاهر ببیند در شرف دست یافتن به حکمت است. احتمالاً وقتی ما مُردهایم به این قابلیت دست پیدا میکنیم، چه، تا زندهایم چشمِ ظاهر و بدن نمیگذارد جز با آن ببینیم. سعدی یک گام پیشتر میگذارد و این احتمال را در زندگی مطرح میکند و با این شعر وضعیت پارادوکسیِ بغرنجی را پیش میکشد.
حافظهی تاریخ وقایع خوب و بد را به خاطر خواهد داشت. آتن سقراط را به مرگ محکوم کرد تا از گزند زبانش مصون شود حال با روح پرسشگرش چه کند؟ حال با پرسشهای فرزندان خود از سقراط چه کند، اینکه که بود و چه گفت و چرا به مرگ محکوم شد؟ در پی چه بود که زندگی در نظرش بیبها شد؟ مگر میتوان در پی حفظ جان نبود و زندگی را بیمعنا شمرد؟ آن چیست که میتوان با آزادگی جان خود به آن تسلیم کرد؟
شاید با نام فارابی، متفکر بغدادی قرن دهم میلادی آشنا نباشید، اما احتمالاً با آثار او یا دست کم با نتایج آنها آشنایید. فارابی بنا به گفتهها مردی بود با گرایشهای محکمِ صوفیانه، و سادگی تغییرناپذیری در زندگی خود داشت. اما فارابی در فلسفهی سیاسی خود گسترهی وسیعی از ایدههای یونانی را وام گرفت، علیالخصوص از افلاطون و ارسطو، و آنها را در محیط خود وفق و تعمیم داد تا بتواند به تغییرات مستمر زمان خود واکنش نشان دهد.