محبوبیت سوسیالیسم در میان جوانان آمریکایی پدیدهای زیباییشناختی و رفتاری است، ژستی معترضانه در برابر مادیگرایی موجود و ثروتاندوختگان بیمصرف نسلهای گذشته. سوسیالیسم بر این اساس، نه به معنای مالکیت جمعیِ ابزارهای تولید بلکه بیشتر گرایشی است به تنوع نژادی، جلب حمایت دولت و نوعی آرمان هنرمندان نامتعارف. پس از مجموعهای از شکستها و رسواییهای اخلاقی، اهداف سوسیالیستی راهحل اقتصادیِ فوری و کارآمدی به نظر نمیرسد اما تا اندازهای به عنوان رویکردی فرهنگی منطقی جلوه میکند.
در میانهی دههی نخست این قرن، انتشار چند کتاب دربارهی موضوعی واحد حاکی از ظهور جنبشی جدید بود. چهار نویسندهی اصلی عبارت بودند از ریچارد داوکینز، کریستوفر هیچِنز، دنیل دِنِت و سَم هریس. این جنبش به «خداناباوریِ جدید» شهرت یافت.
خداناباوری جدید در فضای تبآلود پس از یازده سپتامبر به وجود آمد، در زمانی که به نظر برخی، عقیده به خدا خطری آنی برای تمدن غربی بود. سَم هریس بلافاصله بعد از وقوع حملات به «مرکز تجارت جهانی» به نگارش پایان ایمان (2004) پرداخت، که به کتابی پرفروش تبدیل شد. پس از آن، کتابهای شکستن طلسم (دَنیل دِنِت)، توهم خدا (ریچارد داوکینز) و خدا بزرگ نیست (کریستوفر هیچِنز) منتشر شد.
همه میدانیم که رژیم کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی رژیمی توتالیتر بود. همه میدانیم که این رژیم با دین و مذهب عناد داشت و خداناباوری را هم رسماً ترویج میکرد. آخر داستان را هم که میدانیم، این که مذهب ماند و رژیم رفت - داستانش را روحانیون مسلمان و مسیحی یکسان به عنوان نشانهای از پیروزی الهی تعریف میکنند. اما زمامداران شوروی چه تصور و انتظاری از خداناباوری - به عنوان یک طرح سیاسی، عقیدتی و معنوی داشتند و چه تدابیری برای اشاعهی لامذهبی و رقابت با مذهب اندیشیدند؟
خداناباوری جدید حرف تازهای ندارد و آنچه در آن است نوعی تکرار طوطیوار شکلهایی از خداناباوری است که در قرن نوزدهم به طرزی جالبتر ارائه شده بود. در خداناباوریِ به اصطلاح جدید افراد در مقابل گزینهای دوتایی میان خداناباوری، تو گویی که فقط یک نوع خداناباوری وجود دارد، و دین، تو گویی که فقط یک نوع دین وجود دارد...
از انواع گوناگون خداناباوری چه میدانیم؟ وجه اشتراک خداناباوری رایج معاصر و ادیان تبشیری چیست؟ چرا برخی از خداناباوران، دین را نازدودنی و حتی ضروری میدانند؟ مصادیق «بربریت خِرَد» در قرن بیستم کدامند؟