چگونه میتوان سیاست و اخلاق را با یکدیگر آشتی داد؟ امنیت جمعی به چه معناست و چه خطراتی صلح و آیندهی بشر را تهدید میکند؟ جهانی شدن ناموزون چیست و چه ارتباطی با خیزش پوپولیسم و افول دموکراسی در جهان دارد؟
«تأثیر میشل باشله ]رئیس جمهور شیلی[ نمادین و فرهنگی بود. سنجش این تأثیر بسیار دشوار اما در عین حال آشکار است: ناگهان دختربچهها فهمیدند که زنان میتوانند رئیس جمهور شوند. حالا دختربچههایی را میبینید که با او همذاتپنداری میکنند و میگویند که میخواهند رئیس جمهور شوند. این تغییری چشمگیر در این کشور است.»
اگر مردم از نظر خردمندی و فضیلت یکسان به شمار میرفتند، و اگر منافع آنها با یکدیگر سازگار بود، فرقی نمیکرد که چه کسی حکومت کند: همه مثل هم حکومت میکردند. و اگر همه به طور برابر حاکمِ بالقوه بودند، میشد حاکمان را به طور تصادفی از میان مردم برگزید...همانطور که مانین به روشنی نشان میدهد، ایدهی گزینش حاکمان از طریق قرعهکشی در قرن هجدهم مطرح بود. اما این ایده به نفع ایدهی دیگری کنار گذاشته شد.
انتخابات پدیدهای مدرن است. در بخش عمدهای از تاریخ بشر، حق حکمرانی مستلزم اجازهی مردم نبود. این حق را طبیعی میشمردند، مبتنی بر نظم امور یا ارادهی نوعی مرجع برتر. ایدهی حکمرانیِ «مردم» در پایان قرن هجدهم، در نتیجهی انقلابهای فرانسه و آمریکا رواج یافت.
دستکم از قرن نوزدهم، در نظامهای خودکامه برای تصدیِ مناصب اجرایی و تقنینی انتخابات برگزار میشده است. در سال ۱۸۵۰، در بیش از ۳۰ کشور ــ که هیچیک دموکراتیک نبودند ــ انتخابات پارلمانی برگزار میشد، و این امر تا سال ۱۸۸۰ به بیش از دو سوم از کشورهای دنیا گسترش یافته بود.
انقلاب مشروطه و انقلاب سال ۵۷ چه شباهتها و تفاوتهایی دارند؟ چه عواملی مانع تحقق آزادی، عدالت و مردمسالاری در دوران مشروطه شد؟ حضور جبههی ملی و احزاب چپ در مجلس و دولت چه تأثیراتی داشت؟ اینها و پرسشهایی دیگر از این دست را در گفتگویی با کاظم کردوانی، جامعهشناس، در میان گذاشتهایم.